شنبه

وقتی بهرام دلتنگ است و بیمار...

دوستان خوبی به یلدا بازی دعوتم کرده اند که حتمن همین امروز در این بازی شرکت می کنم و می نویسم آنچه را که فکر می کنم دیگران نمی دانند درباره ام.
اما حالا تا بخواهم اعترافاتم را بنویسم ، این چند سطر را می گذارم این جا تا شاید وصف حالم باشد.البته این سطرها (آنچه را که مانند شعر نوشته ام)را پیش از این هم در خانه قبلی چشم هایش نوشته بودم ، درست زمستان پارسال و چند روز بعد از امروز.

با برف

روزها به تلخی ،

می گذرند برایم.
در زمستانی با برف
و بی تو

هرچقدر که این روزها و شب ها به برف بیشتر نگاه می کنم، سپیدی اش را بیشتر می بینم. این به گمانم برایم امید است. راستش چند روزی می شود که بیمارم. بیمار از آن جهت که اعصابم بهم ریخته و هر وقت که اعصابم به هم می ریزد دچار تپش قلب می شوم و فکر می کنم که هر لحظه قلبم می ایستد. این بیماری کهنه نیست، حالا دوسال می شود که گاه گاهی این طور می شوم و ماجرا از بازداشت برادرم شهرام شروع شد، یعنی آن وقت خودش را نشان داد و همچنان ادامه دارد. بیش از چند بار رفته ام سراغ دکتر، نوار قلب و این جور چیزها، اما هر بار اعضای بدنم در بهترین شرایط ممکن بوده اند، دست کم آزمایش ها این طور نشان داده است.
این طور که می شوم سررشته کار از دستم در می رود، نمی توانم کار کنم ، خوابم زیاد می شود و به گذشته و همین طور به روزهای سخت آینده بیشتر فکر می کنم و این ماجرا ادامه دارد تا فراموشی این بیماری. آن هم تنها در شرایطی ممکن است که دور و برم پر باشد از دوستان و فامیل و اتفاقهای خوب که این روزها اصلن شرایطش برایم مهیا نیست و البته ماجرا ادامه دارد.
حالا ولی سعی می کنم توی این روزها به خودم دلداری بدهم و خودم را شاد کنم، برای خودم نقش بازی می کنم و سعی می کنم از این ماجرا فرار کنم .
می دانم که دوستان همکارم این روزها تحملم کرده اند که کم کاری ام را ندید گرفته اند، وگرنه خودم می دانم که تعهد کاری یعنی چه و من چه وظایفی دارم. واقعن ممنونشان هستم ، بخصوص رییس عزیز.

سه‌شنبه

چقدر دوریم از هم و از همه

برف که می بارد هنوز با خودش احساس خوب کودکی را می آورد. حس گرم و لذت بخش دور هم نشینی زیر سقفی که چندان مطمئن به نظر نمی رسید. هنوز برایم برف عین پاکی است.همه جا که سفید پوش می شود دوست دارم اولین رد پا ها را خودم کشف کنم و حدس بزنم مثلن مال چه کسی است. تند و تند از پنجره سرک بکشم تا ببینم که هنوز می بارد ؟
هنوز هم توی اتاق پشت پنجره با لیوان پر از چای داغ و سیگار روشن به برف هایی که تا امروز باریده فکر می کنم و این که آخرین بار کی زیر برف راه رفته ام ، با چه کسی بوده ام و چه حرف هایی بین مان رد و بدل شده است. برف که می بارد صدای سکوت به بیرون اتاق هم می رسد. صدا ها جور دیگری می شوند .انگار برف صداها را توی خودش نگه می دارد. برف که می بارد هرچقدر هم که سرد باشد دوست دارم از نزدیک و جایی که سقف ندارد باریدنش را ببینم وگاهی بالای سرم را نگاه کنم. هنوز هم این سوال برایم باقی مانده که چرا وقتی برف می بارد به آسمان که نگاه می کنم ، آسمان را قرمز می بینم . فرقی نمی کند که روز باشد یا شب اما همیشه این طور دیده ام.
هنوز برف می بارد. پشت پنجره برف می بارد. و من در تنهایی به روزهای عاشقی به روزهای باهم بودن فکر می کنم. اصلن برف که می بارد به همه فکر می کنم. به همه چیز. با جزئیات. برف که می بارد حافظه ام بهتر کار می کند.خیلی چیزها ، خیلی کسان و حرف ها و ماجراها را به خاطر می آورم.
خجالت نمی کشم وقتی برف می بارد. با تمام جزئیات خاطراتم را مرور می کنم. این که چند بار عاشق شده ام . چه کسی را مخفیانه دوست داشته ام یا چه کسی را آشکارا. چه کسی را زیر برف بوسیده ام یا در آغوش گرفته ام .خاطرات خوب و بد را باهم به یاد می آورم .
هنوز برف می بارد. مثل همیشه دعا می کنم که برف به این زودی ها آب نشود.از آب شدنش می ترسم . زمین لخت زمستان مرا یاد فاصله و دوری می اندازد. یاد مرگ . این که چقدر از هم و از همه دوریم .
پشت پنجره هنوز برف می بارد . چای داغ دیگری باید برای خودم بریزم و سیگار دیگری روشن کنم...

پی نوشت: روزبه عزیز زحمت کشیده و مرا به یلدا بازی دعوت کرده است. از لطفش ممنونم اما به دو دلیل چیزی در این باره نمی نویسم. دلیل اولش این که نفر ششم دعوت شده هستم و آنطور که خوانده ام در این بازی بیشتر از 5 نفر را نمی شود دعوت کرد. دلیل دوم هم این است که دیگر چند روزی از یلدا گذشته و شاید لطفی نداشته باشد

چهارشنبه

محدودیت های جدید برای صدر مجوز کتاب

اداره کل کتاب و کتابخوانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرد که تا اطلاع ثانوی، اداره کل ارشاد استان ها نبايد برای کتاب هايی که قرار است خارج از مرکز منتشر شود، مجوز پيش از انتشار صادر کنند.

اين در حالی است که طی يکسال گذشته بسياری از فعالان عرصه نشر و کتاب از عدم صدور مجوز و يا طولانی شدن مدت بررسی کتاب توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سخن گفته و بارها از وضعيت موجود در اين عرصه و سختگيری های اين وزارتخانه ابراز نگرانی کرده اند.

به گزارش مهر، از اين پس ، ادارات کل فرهنگ و ارشاد اسلامی در استان ها مجاز به صدور مجوز پيش از انتشار کتاب نيستند و می بايست مجوز کليه کتاب ها در مرکز صادر شوند.

اطلاعيه اداره کتاب و کتابخوانی وزارت ارشاد در حالی به مراکز استانها اعلام شده است که چندی قبل مسولان وزارت ارشاد اعلام کردند تنها مجوز کتابهای آموزشی و کمک درسی در خود استان صادر خواهد شد .

پيش از اين ادارات ارشاد در مراکز استان ها نيز می توانستند پس بررسی ، برای آثار ناشران شهرستانی مجوز نشر صادر کنند و بنا بر اظهارات ناشران شهرستانی بيشتر کتاب ها در کمتر از دوهفته مجوز پيش از چاپ دريافت می کردند.

تصميم صدور مجوز در استانها برای آثار ارايه شده از سوی ناشران شهرستانی در دوره پيشين وزارت ارشاد اتخاذ شده بود که با تصميم جديد وزارت ارشاد اين مصوبه ديگر اجرا نخواهد شد.

اين در حالی است که از ابتدای روی کار آمدن محمد حسين صفار هرندی در وزارت فرهنگ و ارشاد بسيار
ی از کتاب های دارای مجوز و منتشر شده نيز توقيف و از انتشار مجددشان جلوگيری به عمل آمده است...

این هم لینک در منبع اصلی:

محدودیت های جدید برای صدر مجوز کتاب

سه‌شنبه

آهای دوستداران شعر، شاملو 82 ساله شد!

آغاز
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود -

چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد

***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار

نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم

نخستین سفرم
باز آمدن بود
***
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای نوراه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود

***
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد


این شعر و عکس را برای آغاز هشتاد و دوسالگی شاعر معصومیت و اقتدار گذاشتم اینجا.تا شاید یادمان باشد که چگونه باید زیست.آغاز شعر زیبایی است مثل تمام شعر های شاملو، از خواندنش لذت ببرید.
به همسر و پسرانش تولدش را تبریک می گویم، همچنین به دوستداران شعر

یکشنبه

متهمان پرونده وبلاگ‌‏نويسان نسبت به برگزاری غيرعلنی دادگاه خود اعتراض کردند

ما امضا کنندگان اين نامه سه تن از متهمان پرونده ای هستيم که به نام « پرونده وبلاگ نويسان» شناخته شده و هم اکنون در شعبه تحت مديريت شما مراحل دادرسی را طی می نمايد.
اقدام غيرمنتظره جنابعالی در غيرعلنی اعلام کردن بررسی پرونده ما درجلسه اخير دادگاه، درمورخ ۱۲ آذرماه،موجب شگفتی مان شد.
انتظارداشتيم با توجه به جلسه حضوری با رييس محترم قوه قضاييه وتاکيد برپيگيری تخلفات ومبنا قرار دادن نتيجه کميته تحقيق سه نفره ايشان،رسيدگی به پرونده به شکل ديگری ادامه پيدا کند.
باتوجه به اينکه آيت الله شاهرودی در آن ديدار صريحا اعلام کردند که اعترافات به اجبار گرفته از ما باطل است و نبايد مورد استناد قرار گيرد.و به دليل خوشبينی که تلاش می کنيم نسبت به روند دادرسی عادلانه پرونده داشته باشيم،برآن شديم درخصوص تصميم اخيرتان درباب غيرعلنی کردن بررسی پرونده درجلسه اخير دادگاه،که برخلاف مشی جلسه نخست دادگاه درششم آبان ماه بود،نکاتی را به استحضار برسانيم .
پرسش ما از شما که مسئوليت خطير قضاوت را در اين دادگاه برعهده گرفته ايد اين است که...

چهارشنبه

نامزدان اصلاح طلب شوراها ، منصور اسانلو را دریابند!

حالا دیگر همه می دانند که منصور اسانلو کیست و برای چه در زندان است. اسانلو هم یکی است مثل خیلی های دیگر که در کشور ما به جرم داشتن عقیده ای و این که می خواهد به عقیده اش تحقق ببخشد مورد ظلم قرار گرفته و در زندان به سر می برد.
بسیاری از خواسته های منصور اسانلو و همفکرانش در سندیکای رانندگان شرکت واحد ربط بی واسطه ای دارد با آینده نامزدان انتخابات شورای شهر. چرا که آنها در همین جامعه شهری به مردم خدمت می کنند و از حداقل حقوقشان هم محرومند.
فکر می کردم حالا که نامزدان انتخابات شوراهای شهر و روستا از امروز تبیلغاتشان را شروع کرده اند چه خوب است که به دیدار اعضای سندیکا بروند و یا لاقل خواسته های کارگران شرکت واحد را در شعار های انتخاباتی و همین طور برنامه های کاری شان در آینده قرار بدهند.
بدون شک منظورم از این نامزدان ، تنها نامزدان اصلاح طلب است ، چرا که جناح مقابل به کل منکر حق و حقوقی برای شهروندان و کارگران است. به گمانم اگر دوستان اصلاح طلب و فعال در ستادهای انتخاباتی اصلاح طلبان چنین مساله ای را در برنامه ها و شعار های نامزدان مورد حمایت خود لحاظ کنند هم خواسته های کارگران را در این شرایط بگیر و ببند و محدودیت مطرح کرده و هم هزاران کارگر را با خود همسو خواهند کرد.
اسانلو را دریابیم که اسانلو یعنی هزاران هزار کارگر هموطن.

دوشنبه

همکاران در سایت اصلاح طلب امروز توجه کنند!

ترجیح می دهم در این باره حالا ، چیزی ننویسم . هرچند که بسیار حرف دارم در این باره و پاره ای از مسایل این چنینی.
همین دو لینک خبر و حرف های وکلای پرونده وبلاگ نویسان و انتشارش در برخی از روزنامه های صبح به خوبی خودش گویای بسیاری از مسایل است. تنها بگویم که گمان نمی کنم خبر انصراف ابراهیم حاتمی کیا از ساخت پروژه ی "شهید چمران" و یا خبر تکه شدن اصولگرایان درانتخابات شوراها، آن قدری اهمیتش بیش از باز انتشار اخبار دادگاه غیر علنی کسانی باشد که یکی از اتهاماتشان نوشتن برای سایت اصلاح طلب! امروز باشد.
دو خبر زیر را بخوانید:

دادگاه شهرام رفيع زاده به صورت غيرعلني برگزار شد

و

انتقاد وكلاي پرونده وبلاگ‌نويسان از غيرعلني بودن دادگاه

جز 10 کشور اول جهان هستیم!

عجب رکورد می شکنیم در همه امور، مخصوصن در مسایلی که خیلی هم به ما می آید و به حکومت ما. در خبر ها آمده بود که ایران بیش تر از 150 هزار زندانی دارد. نمی دانم چطور ازدستشان در رفته بود این آمار را هرچند غیرواقعی و کم ، اما اعلام کردند.
خودم که کمی دراین مساله دقیق شدم ، تناقض های زیادی دیدم که برایم آشکار کرد این آمار باید بسیار بیش تر از این رقمی باشدکه اعلام کرده اند.
گزارش کوتاهی در این باره نوشتم که گفتم شاید بد نباشد ، بخوانیدش ، این لینک بدون فیل ترش:

جز 10 کشور اول جهان هستیم!

علیرغم اعلام مسولان قضايی دولت جمهوری اسلامی ايران مبنی بر اندک بودن تعداد زندانيان کشور، ايران يکی از ۱۰ کشور اول جهان در تعداد زندانی است.

رئيس سازمان زندان ها و اقدامات تامينی و تربيتی ایران در گفت و گو با خبرگزاری مهر با بيان اينکه ۱۵۳ هزار نفر در زندان های کشور نگهداری می شوند ، گفت: ايران جزء ۱۰ کشور اول جهان در تعداد زندانی است.

علی اکبر يساقی همچنين گفت: اعتقاد داريم افرادی که عليه امنيت عمومی اقدام می کنند حضورشان در جامعه آرامش مردم را سلب می کند بنابراين بر نگهداری اين قشر در زندان تاکيد بسيار داريم و خواستار برخورد جدی با اين افرد هستيم. اما بايد توجه داشت که اين افراد فقط ۱۰ الی ۱۵ هزار نفر را تشکيل می دهند و مابقی اقشاری هستند که به دليل جرائم غير عمد در زندان ها بسر می برند.

گفتنی است که بسياری از فعالان سياسی ، حقوق بشر، روزنامه نگاران و اقليت های مذهبی در جمهوری اسلامی ايران به اقدام عليه امنيت عمومی متهم می شوند.

پيش از اين مسولان سازمان زندانها ، آمار ورودی زندانی های ایران را ۶۰۰ هزار نفر در سال عنوان کرده بودند درحالی که سالارکيا، معاون دادستان تهران درامورزندان ها، خروجی زندانی های کشور را تنها ۸۰ تا ۹۰ هزار نفر درسال عنوان کرده بود ...

این هم لینک گزارش در رادیو فردا:

ایران درفهرست ده کشور اول جهان در تعداد زندانی


یکشنبه

منم همینطور؟!

همین چند روز پیش بود که نوشته بودم درباره هیچکس. و این که ضبط آلبومش طول کشیده و برای همین یکی از آهنگهای قدیمی اش را گذاشتم این جا. دیروز رفتم سری به بروبکس رپ در وبلاگستان بزنم دیدم که همه لینک و آهنگی از هیچکس را گذاشته اند توی وبلاگ هایشان . گفتم تا دیر نشده جا نمانم این آهنگ را به شما برسانم که حالش را ببرید.
راستش کم کم دارم به این بهزاد بلور امیدوار می شوم ، راهی را پیش گرفته که به گمانم درست است و نتیجه خواهد داد. او با نسل جدید موسیقی ایران ارتباط خوبی گرفته و هر روز هم دارد بهتر از دیروزش عمل می کند، (از همین جا یه تبریک به بهزاد) به نظرم او از معدود آدم هایی است که نسل جدید موسقی ایرانی را شناخته و از امکاناتی که دارد برای ارتباط با این نسل استفاده کرده و آن را می فهمد.
دیدم این بهزاد خان بلور در وبلاگ روز هفتم سایت بی بی سی فارسی آهنگ جدید هیچکس بانام " منم همینطور" و خبر انتشار آلبوم و همین طور کنسرتش در اروپا را گذاشته ، آن هم با لینک برای دانلود که خدا خیرش دهد ما هم استفاده کردیم. او پیش از این با هیچکس مصاحبه هم کرده است.

منم همینطور" با صدای هیچکس را از این جا دانلود کنید":
http://odeo.com/show/3520643/1103785/download.mp3
و این جا بشنوید:

powered by ODEO

این هم مصاحبه بهزاد بلور با هیچکس:
آسفالت داغ هيچکس

پی نوشت: کسانی که می خواهند آهنگ جدید هیچکس را با حجم پایین دانلود کنند می توانند به وبلاگ روز هفتم و لینکی که در متن داده ام مراجعه کنند

پینگ اومد!

خب به سلامتی که این بلاگ رولینگ هم آمد و چشم ما به جمال دوستان دارد کم کم روشن می شود. عادت کردن به یک ابزار و یا امکان هم خیلی عجیب است. این چند روزی که بلاگ رولینگ از کار افتاده بود انگار که در وبلاگستان خاک مرده پاشیده بودند.بیشتر به شهر ارواح شباهت داشت تا چیز دیگری. اما خب حالا که پینگ آمده گویا اندک اندک جمع مستان می رسند. خب باید یک مراسم شکرگزاری برگزار کنیم.
البته برای ما بلاگ اسپاتی ها که توفیری نداشت تازه کمی هم بهتر بود(خنده موزیانه)، راستش توی این چند روز حسابی از فرصت استفاده کردیم و همیشه در صدر فهرست دوستان خودمان را ثبت کردیم تا دو نکته را یادآوری کنیم ، یک آدم سوء استفاده گری هستیم و دو یک تبلیغی برای این بلاگر کرده باشیم.
بهر حال فکر می کنم از امروز دوباره وبلاگ نویسی روی بورس خواهد بود و حسابی شلوغ.

پی نوشت: دوستان تشریف بیاورید اینجا توی همین بلاگ اسپات خودمان که هیچ نیازی به جایی ندارد خودش یک تنه یک ایالات متحده است با همه ابزارآلات و ادوات.

پنجشنبه

می ترسم که رسوا شوم

نمی دانم شما هم خواب می بینید؟ می دانم که بعضی وقت ها می بینید و بعضی وقت ها نه. ولی برایتان پیش آمده که بترسید مبادا کسی خواب شما را دیده باشد و یا از خواب شما باخبر شده باشند؟ وحشتناک می شود نتیجه این ترس .

خواب تو خواب
1
مي ترسم
مي ترسم رسوا شوم
همه با دست نشانم بدهند
و بگويند
او هرشب خواب مي بيند

2
چه مي دانم چرا مي ترسم؟
شايد مي ترسم رسوا شوم
که هنوز
خواب ترا مي بينم

3
در بيداري گفتم
ديگر نمي خواهم ببينمت
و تو در خواب
اصرار مي کني که
بيا باز ببينمت

4
تو
توي اتاق خواب من چه مي کنی؟
توي خواب من.
مگر نگفته بودم
بهتر است تمامش کنیم

5
خواب مي بينم
که ترا
از اتاق خوابم
بيرون مي کنم

این پنج تکه را نمی دانم چرا نوشتم اما می دانم که از روی ترس نوشتم نه از روی عشق یا چیزی شبیه آن.

تازه در همین مورد:

خواب کودکی ها


ناکجا آباد

چهارشنبه

تهران از صبحه شنبه می لرزد

می دانستید که قرار است از اولین ساعت صبح شنبه 11 آذر قرار است تا تهران به مدت سه ماه بلرزد؟
بله ، قرار است چنین اتفاقی بیافتد، اما به گفته مسولان مرکز مدیریت بحران نه به طور طبیعی بلکه به صورت مصنوعی.با این همه اما وقوع زمین لرزه حتی بصورت مصنوعی می تواند موجب ترس اهالی تهران باشدو همین طور ممکن است حتی خساراتی هم داشته باشد.
مساله ایجاد زمین لرزه های مصنوعی به کنار،تهران خودش روی چند گسل بسیار خطرناک قرار دارد که زمین شناسان از فعال شدنشان در سالهای اخیر حکایت می کنند.
پس اگر در این مدت سه ماه زلزله مصنوعی ،تهران یک زمین لرزه طبیعی را هم تجربه کرد ، تعجب نکنید. چون زمین شناسان معتقند که این احتمال بسیار زیاد است.
راستی یادم رفت بنویسم که حمزه شکيب رييس کميته ايمنی شورای شهر تهران هم گفته :« در صورتی که در اثر اين ارتعاشات، ملکی دچار خسارت شود مجريان طرح بدون ترديد مکلف به پرداخت خسارت هستند.»
آمارها و نقشه ها ولی از خطرناک بودن گسل های تهران حکایت می کنند. بهر حال بلا به دور و مراقب خودتان باشید.

این نقشه پی دی اف را ببینید
و نگرانی مرا دریابید

در همین مورد:

تهران از 11 آذر، سه ماه می لرزد

سه‌شنبه

یک جنگجو که نجنگید /اما ...شکست خورد

نصرت رحمانی شاعر عجیبی است. این که چرا نوشتم ؛ است . دلیل دارد، من فکر می کنم او از معدود شاعرانی است که در شعرش زندگی می کند و هنوز زنده است. این تکه شعرش را بخوانید:

آغاز انهدام‌ چنین‌ است
‌اینگونه‌ بود آغاز انقراض‌ سلسله‌ مردان‌
یاران
وقتی‌ صدای‌ حادثه‌ خوابید
بر سنگ‌ گور من‌ بنویسید:
یک‌ جنگجو که‌ نجنگید
اما ... شکست‌ خورد


رضا حیرانی صاحب کافه کلمه گویا به خانه ای نو کوچ کرده است . در کافه کلماتش خواندم که به دیدار نصرت رفته است .گفتم خوب است یادی کنیم از شاعر هرچند که یادش همواره زنده است.

وبسایت جدید رضا حیرانی

در همین مورد:
خدا غم‌ را آفرید، نصرت‌ را آفرید

ای بی تو من خراب

سروش بر و بکست کجان؟

ای سروش ، ای بچه ناز ونک . ای سر همه ی رپرهای پرشین رپ . پس کجایی؟
من نمی دونم چرا از صدای این سروش و شعرهاش انقدر خوشم میاد. اما هر چی هست احساس می کنم که با او حس مشترکی دارم . سروش معروف به هیچکس الان مدتی هست که اولین آلبوم رپ فارسی را تمام کرده و خودش چند جا گفته که قرار است بزودی منتشرش کند ، اما هنوز که خبری ازاین آلبومش منتشر نشده .
"جنگل آسفالت " اسم آلبوم هیچکس است ولی هنوز اثری از آثارش نیست. و تنها چند دمو از آن در سایت های اینترنتی دیده می شود که پیام آور آلبوم قوی از این هنرمند 21 ساله است.
حالا که آلبومش به دستم نرسیده ، بد ندیدم که یکی از ترانه هایش را این جا بگذارم تا این جماعت مخالف رپ فارسی یک لذتی ببرند:
این لینک دانلودش:
http://odeo.com/show/3294853/1103785/download.mp3
و این هم ترانه "تو مستی " که با انزو و ابلیس خوانده. (توضیح سایت هیچکس که حالا در دسترس نیست: قسمت های که مربوط به هیچکس است با تم اجتماعی خوانده شده) گوش کنید:

powered by ODEO
تازه در همین مورد:


یک مقدمه در پاسخ به داریوش میم ملکوت


رپ فارسی و اعتراضی که فراگیر می شود

دوشنبه

رادیو فردا نونوار شده ؟

وبسایت جدید رادیو فردا رو دیدین . با این گزارش ببینینش:

در يک سانحه هوايی در ايران ۳۸ نفر کشته شدند


هر چند که تیترش دوتا "در" داره

دوشنبه

نخستین سال سالهای بی تو

یک سال هم گذشت و منوچهر آتشی در این یکسال به خاطره ای بدل شده که دور از دسترس است. شاعر حالا به همانی بدل شده که می خواسته . شعرهاش خوانده می شود و از او یادها می شود تنها با یک فرق کوچک، خودش نیست که این ها را ببیند و لمس کند. هرچند که تصوش را کرده بود پیش تر.
برخی شعرهایش را دوست دارم، و بیش از همه "ترانه ها"یش را.

ترانه ها
1
اگر دلت بخواهد
با هر ترانه به گریه ات می اندازم
تو شمعدانی های لیوانت را سیراب کن
اما من دلم برای کاکتوس های خودم می سوزد
2
تو در ایوان و تالار کوچکت بگرد و طره به هر سو بیفشان
من در صندلی چرمینه پوشم نشسته ام
تو به گلها و تفلون ها فکرکن
من به موها و بوسه های پنهانی
اما
این عصایی را که روزگار به دستم داده
روزی
روبروی سرایت می کارم
تا فقط شعر
و گاهی رطب جنوبی بدهد
و چکاوکی که بالای نخل سبز بخواند
3
این همه به شعرها فکر نکن
روزی ، مثل موهای من
سپید خواهند شد
کمی به دست من فکر کن / که به جای قلم
حالا عصایی با خود می گرداند
مثل سربازی برگشته از جنگ
که قفط زخم بزرگ سر خود را
هدیه ، به خانه می آورد
4
افلیای به صحنه برگشته
بیهوده مگو که مرده بوده ای

یا به قول رمبو :‌ چون مرمی سپید بر آبها شناور بوده ای
از لب های سرخ زنده ات چیزی نمی گویم
اما گوش های تو می گویند
که از شور نی لبک شبانان بیشه ها غش کرده ای
پس
این همه از بدگمانی هملت
به حیرت تظاهر نکن
5
مگو که نمی دانی چه می خواهم
هر چند می دانی چه می گویم
وقتی به ترانه ها گوش می کنی در متن حواس پرتی مهمانان
گل های زرد پرده هم
سرخ می شوند و سر به زیر می اندازند

یادش گرامی
در همین مورد:
حالا آتشی هم استاد است...

نخستین روز روزهای بی تو

عکس های قابیل از وداع با آتشی

چهارشنبه

مناسبت نمی خواهد یاد یک شاعر

بیژن جلالی را از وقتی که با اشعارش آشنا شدم ، فراموش نمی کنم. او با شعرهایش در خاطرم برای همیشه ماندگار است.شعرهایش برایم در عین سادگی هرکدام راز یک کشف بزرگ است. او در تنهایی ، عشق و زندگی را کشف می کرد و چگونگی این کشف را برای ما می نوشت. افسوس می خورم که کمتر می نویسیم درباره ی او.

یکم

من به دنبال حرفی می گردم

ناگفته و ناگفتنی
از این رو دستم به سوی
کتابی نمی رود
و چشمم بیهوده گوشه اتاق را
تماشا می کند

دوم

برای دیدن تاریخ روز

تقویم را باز می کنم
و تعجب می کنم از اینکه
روزها طبق پیش بینی تقویم
به پیش می روند

یادش گرامی

در همین مورد:
بیژن جلالی و تماشای باران ها

بی عشق همه نعش کشن

زندگی این است؟!

یکشنبه

حاشیه نشینان عزیز می شوند!

خوب به یاد دارم و بسیاری از ساکنان یا اهالی تهران نیز به یاد دارند که این تهران امروزی حد وحدودش تا کجا ها بوده و حالا تا کجاست. و در این سالها که گذشته چطور از مرز بزرگی هم گذشته. چطور به این جمعیت نزدیک 20 میلیون رسیده است. ماجرا به خیلی سال پیش هم برنمی گردد که از یاد برده باشیم؛ حلبی آباد و آلونک های حلبی جنوب تهران را ، یا شهرحلب! تهرانپارس را.خانه های کنار کوره های آجرپزی جاده شاه عبدالعظیم یا عليشاه عوض را که خشت و آجرشان حلب های خالی روغن 17 کیلویی بود نه آجری که آن نزدیکی می ساختند، قوطی کبریت های روشن زورآباد کرج و حصارک را. مفت آباد و یافت آباد و گودهای میدان شوش، قلعه حسن خان و... را.
همین طور مردمانش را نیز از یاد نبرده ایم هنوز، چرا که در طول این همه سال همیشه ساکنان آن خانه های حلبی پیش چشمانمان بوده اند و تنها هر روز که گذشته ، دور و دورتر شده اند از این به اصطلاح کلانشهرنشینان.نه از نظر مسافت جفرافیا ، بلکه از جهت جغرافیای زندگی .
آنها هیچ وقت شهروندان این شهر بزرگ نشدند و همچنان حاشیه نشینی را با تمام وجودشان حس می کنند. هیچ وقت آنها از آب ، برق ، آموزش و بهداشتی که قرار بود رایگان باشد برای همه مردم ایران بهره نبردند. پول نفت که هیچ بوی نفت نیز هیچ وقت به مشامشان نرسید. تنها چیزی که در این دو یا سه دهه به آنها رسید وعده هایی بود که هر روز آب و رنگش بیش تر شده است. آنها حاشیه نشین بودند، هستند و گویا قرار است که همچنان باشند، با این تفاوت که حالا اسم حاشیه نشینی را ازشان گرفته و نام شهروند به آنها داده اند درست عین وعده های رنگارنگ.
درتازه ترین آماری که از سوی استانداری تهران منتشر شده آمده که تهران تنها 567هزار نفر حاشیه نشین دارد. گویا استاندار جدید و همکارانش حتی نگاهی هم به آمارهای منتشر شده از سوی مدیران پیش از خود نیانداخته اند یا این رقم را حتی با جمعیت استان و نقاط پرجمعیت مقایسه نکرده اند ، چرا که اگر چنین می کردند از اعلام این آمار به حتم پرهیز می کردند و این چنین مورد تمسخر قرار نمی گرفتند. گویا سیاست کلی حکومت جمهوری اسلامی در قبال مسایلی از قبیل حاشیه نشینی و مهاجرت و معضلات اجتماعی بر این مبنا است تا با آمار های دروغ و کوچک جلوه دادنشان برای خود آرامش خاطر ایجاد کرده و از تفکر و برنامه ریزی در این موارد فرار کند.
مسولان در این امور بخصوص در سالهای اخیر با بالا رفتن سطح اطلاعات جامعه ایرانی از حقوق شهروندی، راه حلی برای معضلی مثل حاشیه نشینی پیدا کرده اند که بازهم از هرگونه تفکری برای حل این مشکل جلوگیری کنند. آنها با ایجاد شهرداری ، شوراها و نامگذاری بر مناطق حاشیه نشین سعی کرده اند تا حاشیه نشینان را شهروند و محل زندگیشان را شهر معرفی کنند و خودشان را در برخورد منطقی با این معضل اجتماعی موفق نشان دهند. اما این بدون شک بزرگ ترین اشتباه است و بزودی در طول زمان خودش را نشان خواهد داد.
هرچند در طول این نزدیک به سه دهه خیر حکومت و دولت های متفاوت به حاشیه نشینان نرسیده و زندگی سختشان سخت تر شده ، اما خیر حاشیه نشینان همواره به دولت ها و جناح های سیاسی رسیده است. این را همه می دانند هم سیاستمداران حکومت و هم حاشیه نشینان. در این روزها که می آید حاشیه نشینان شهروندان عزیزی هستند که به شدت مورد علاقه جناح ها و گروه های سیاسی هستند. جمعیت انبوه شان و سادگی شان در چنین مواقعی بسیار مورد علاقه و توجه سیاسیون قرار می گیرد.
انتخابات شوراها نزدیک است و حاشیه نشینان این روزها عزیز تر از همیشه اند. حاشیه نشینان شهروند می شوند و قرار است وعده های خوب و رنگارنگ دوباره بین شان تقسیم شود. چپ و راست هم ندارد ، همه جناح ها و گروهها آنها را به یک چشم می بینند. حاشیه نشینان یا شهروندان مقطعی و ذخیره اما حالا دیگر خیلی به این وعده ها علاقه ندارند. از نظر آنها کسی خوب است که وعده ندهد اما عمل کند. به فکرشان باشد. امکانات رایگان به آنها ندهد ، اما در استفاده از امکانات عمومی و شهری نیز مانعشان نشود. آنها پول نفت نمی خواهند. نفت هم نمی خواهند.حاشیه نشینان کسانی را می خواهند که راه زندگی ساده ومعمولی را نشانشان دهد.
تعدادشان کم نیست در کل کشور. به 25 درصد جمعیت کل کشور نزدیک شده اند.

تازده در همین مورد:

شهروندان ذخيره رو به افزايش اند

چهارشنبه

ارزش خستگی را دارد؟

همین حالا تمامش کردم. فارسی کردن این قالب را می گویم. دیدم از دستم که بر نمی آید بنشینم و خودم یک قالب طراحی کنم، گفتم لااقل فارسی کردنش را که می توانم. پس آستین بالا زدم و یک قالب که به نظرم قشنگ آمد(همین قالبی که حالا تویش هستم) را درستش کردم. البته هنوز مقداری کار دارد ولی از زور بیخوابی نمی توانم به دیگر کارهایش برسم . بماند برای بعد.
به یکی از دوستان هم قول داده بودم که برایش یک قالب شیک و سبک آماده کنم که سعی ام را می کنم در تعطیلات آخر هفته این کار را برایش انجام بدهم. امروز و فردا که اصلن نمی توانم اما شاید توانستم جمعه این کار را انجام بدهم.
راستش را بخواهید فکر می کنم قشنگ است اما تنها فکر می کنم . شاید قالب قبلی بهتر بود. نمی دانم کدام درست است اما به هر حال جا دارد که از دوستانی که پیش از این از قالبشان استفاده کرده بودم تشکر کنم.
واقعن الان نمی توانم بنویسم باشد برای بعد...

دوشنبه

برای قانون بی سنگسار امضاء کنید

متن مجازات سنگسار در دنياي امروز آنچنان غير انساني و غير قابل پذيرش است که حتي حکومتگران نيز از افشاي آن شرمگين بوده و اجراي آن را در ايران تکذيب مي کنند. با اين همه، اين مجازات همچنان بخشي از قوانين کيفري ايران را به خود اختصاص داده و اجراي آن بي هيچ تضمين جدي همواره در معرض بروز قرار دارد.
ما امضا کنندگان زير به شدت نگران اجراي حکم سنگسار به عنوان يک مجازات در نظام حقوقي ايران هستيم. با اينکه مقامات قضايي دستور توقف سنگسار را در بهمن ماه 1381 صادر کردند؛ اما اجراي سنگسار متوقف نشده است...
سطر های بالا قسمتی بود از دادخواست کمپین قانون بی سنگسار خطاب به هاشمی شاهرودی و حداد عادل. برای همدلی و امضاء این دادخواست می توانید به این جا مراجعه کنید:
امضاء برای قانون بی سنگسار

یکشنبه

تظاهرات اینترنتی علیه سانسور

تظاهرات اينترنتی: با اتصال به سايت گزارشگران بدون مرز ١٣ دشمن اينترنت در جهان را شناسايی کنيد و بر روی نقشه ای (فلش) کليک کنيد تا نقاط سياه شبکه وب را از سانسور پاک کنيد. هر کليک شکل ديگری از نقشه ی جهان را عرضه خواهد کرد. هدف اين است که شبکه اينترنت در ٢٤ ساعت به کشورهايی که آنراسانسور می کنند راه يابد. همه ی آرا شمارش می شوند و به گزارشگران بدون مرز اجازه می دهد با توانی بيشتر اقدامات کشورهايی که فضای آزاد وب را سانسور می کنند، افشا کند.

چگونه در اين تظاهرات بزرگ شرکت کنيم :
از روز سه شنبه ٧ نوامبر (١٦ آبان) ساعت ١١ تا چهارشنبه ٨ نوامبر (١٧ آبان) همان ساعت، سايت گزارشگران بدون مرز www.rsf.org به اين امر اختصاص مي يابد.

پی نوشت : خودم که حتمن دراین تظاهرات شرکت می کنم .ولی نمی دانم چرا به کلمه بسیج حساسیت دارم ،ای کاش دوستان گزارشگران بدون مرز از واژه دیگری بجای بسیج همگانی استفاده می کردند.
پی پی نوشت:پس کلیک من کلیک شما را در آن جا می بیند.

چهارشنبه

باران

عجب بارانی می بارد این جا. از دیروز یکریز می بارد . چه لذتی دارد شاهد بارش یکریز باران باشی و به موسیقی اش گوش کنی.بهترین سمفونی طبیعت شاید همین باران باشد و صدای مهربانش. سیب ها چه جانی گرفته اند زیر این باران ، انگار که سرخ تر می شوند با هر قطره از این مهربانی آسمان.
دلم برای این همه کلاغ می سوزد.آنها از دیروز زیر بارانند. البته شاید فردا صبح که بلند شوم باران رنگ کلاغ ها را هم مثل دلشان سفید کرده باشد، نمی دانم شاید.
چه خوب است این باریدن . چقدر دوست داشتنی است، من که لذتش را می برم، آدم را تازه می کند، نگاه و دل آدم را پاکیزه می کند.


یکشنبه

از کمر نمی افتد دنیا

در حال چرخیدن و دیدن وبلاگ دوستان بودم که به شعر تاثیر گذارو زیبایی از مجتبا پورمحسن برخوردم. مجتبا را سالها می شود که می شناسم . او یکی از روزنامه نگاران خوب حوزه فرهنگ و هنر هم بوده توی این سالهای اخیر، اما شعر به گمانم برایش عین زندگی است. او پیش و بیش از روزنامه نگار بودن یک شاعر است. در خاطرم هست که اولین مجموعه شعرش را با نام "من می خواهد خودش را تصادف کند خانم پرستار" را 5 یا 6 سال پیش منتشر کرده بود. بعد از آن هم مجتبا سعی کرد که دومین مجموعه شعرش را منتشر کند که به گمانم نامش " آدم در دم مرد هوا خراب است " بود،ولی گویا مجموعه شعر دوم او نیز مانند خیلی آثاردیگر پشت سد ممیزی و سانسور وزارت ارشاد مانده است . فکر می کنم حالا دیگر حتی از چهار سال هم بیشتر طول کشیده انتشار این مجموعه شعرش. او مدتهاست که دیگر مجوز انتشار شعرهایش را خودش صادر کرده و گاه گاهی آنها را که عین زندگی حقیقی ماست، در وبلاگش منتشر می کند. این شعر که می خواهم خواندنش را به شما توصیه کنم به نظرم یکی از آن شعرهای تاثیر گذار او باشد که خواندنش حس تلخ اما عجیبی را منتقل می کند.
البته نمی خواهم که تمام شعر را این جا بگذارم، بلکه قسمتی را همراه لینک شعرش می گذارم تا اگر خواستید باقی آثارش را هم بخوانید:

ریختن

تمام عطرهای دنیا را خالی کنم روی تنم

بوی گندم نمی رود

بالا می آورم بالاتر می آورم

بوی تنت را روی خودت

بریزم؟



سیخ ایستاده است

موهایت روی عطر تند پاها

بریزم؟

موهای تنم را بریزم؟
...
ادامه شعر در وبلاگ مجتبا

شنبه

علت بیگانگی شاعران و نویسندگان با وبلاگ از چیست؟

دارم فکر می کنم که ؛ چرا شاعران و نویسندگان ما از وبلاگ به عنوان یک رسانه برای ارتباط بیشتر و نزدیکتر با مخاطبان آثارشان استفاده نمی کنند؟ راستش عده کمی از نویسندگان و شاعران ایرانی تاکنون به راه اندازی وبسایت و وبلاگ اقدام کرده اند. عده بسیار کمی . یکی در جواب این سوالم می گفت که شاید نمی خواهند ارتباطی این چنین نزدیک داشته باشند و یا این که اصلن به شاعر و نویسنده نمی خورد که هر روز یا هر چند روز یکبار خودش و افکارش را در اختیار دیگران قرار بدهد، آنها باید بنشینند و در سکوت و بی سر و صدا کار کنند.اما من فکر می کنم در شرایطی که شعر و ادبیات ما قرار دارد و سانسور عظیمی که جای هر گونه حرکتی را از شاعران و نویسندگان گرفته ، استفاده از فضای مجازی می تواند به نوعی یک در پشتی و راه گریز از این سانسور و فضای بسته باشد.همین طور علت عدم استفاده شاعران و نوسندگان ایرانی از امکانات دنیای مجازی را نا آشنا بودن با این تکنولوژی می دانم. این مساله ناآشنا بودن، خودش به گمانم دلیل بزرگ این عدم حضور است. دیگر دلیلی که در این میان وجود دارد و سد راه اهالی ادبیات و شعر می شود .این مساله از طرفی هم مشکلی است که تمام شاعران و نویسندگان ایرانی با مقوله ای به نام خودنویسی یا همان در باره خود نوشتن دارند. چند سال پیش در گفت و گوهای کوتاهی که با اهالی ادبیات و شعر داشتم برای روزنامه ای ، از هر کدام که می پرسیدم چرا درباره خودتان کتابی یا کتابچه ای منتشر نمی کنید ، همگی بدون استثناء این پاسخ را می دادند که فلانی می خواهی برایمان حرف در بیاورند که طرف فکر کرده کسی شده است برای خودش.آن زمان حق با این دوستان بود اما حالا وضع فرق می کند، به واقع اگر همین حالا بخواهید در باره یکی از شاعران و یا نویسندگان مورد علاقه تان اطلاعی کسب کنید ، اورا به کسی معرفی کنید یا بدانید که چه اثری از او به زودی منتشر می شود ، بی شک به مشکل برخواهید خورد. مگر اینکه شماره تلفن خودش را داشته باشید و ارتباط صمیمانه ای.در غیر این صورت هیچ بدست نخواهید آورد مگر اخبار ناقص خبرگزاری ها و روزنامه های داخلی (آنهم در صورتی که آن شخص مورد پسند نظام باشد) که از روی هم کپی شده است و شما را هم به اشتباه می اندازد.
در این شرایط حتی گاهی این بحث هم مطرح می شود که چرا ادبیات و شعر معاصر ایران در دنیا مطرح نمی شود . حالا شما برای مثال یک نویسنده یا شاعر هندی ، ژاپنی یا ترک را جستجو کنید. بی شک اولین پنجره یافته شده شما را به وبسایت و وبلاگ شخصی اش هدایت می کند که پر است از اطلاعات و عکس ها و نقدها درباره آن نویسنده یا شاعر.حالا در این میان، اطلاعات در باره نویسندگان و شاعران اروپایی ، آمریکایی و حتی آفریقایی که بسیارکاملتر است. باور کنید همین چندی پیش یکی از شاعران خوبمان هم در ابراز هویت و معرفی خودش در یک کشور اروپایی دچار مشکل شده بود ، آنها اسمش را شنیده بودند ، اما هیچ اطلاع دیگری از او نداشتند.در این میان حتی آن دسته کمی از شاعران و نویسندگان ایرانی که دارای وبسایت یا وبلاگی هم هستند ، در پایگاه های مجازی خود کمتر اطلاعاتی از خود و آثارشان را در دسترس گذاشته اند. ( بیشتر این وبسایت ها یا توسط دوستی یا آشنایی اداره می شود)همینطور دراین وبسایت و وبلاگ ها حتی نمونه ای از آثار هم در دسترس نیست و یا تنها به زبان فارسی است و هیچ اشاره ای به اثارش هم نشده است و بسیار ابتدایی طراحی شده است. گویا تنها برای این که چیزی به این اسم وجود داشته باشد.مثلن در گفت و گوهایی که داشتم با برخی از اهالی ادبیات فتح الله بی نیاز ، داستان نویس و منتفد عزیز و یا اسدالله امرایی مترجم آثار داستانی برایم توضیح دادند که مراحل انتشار یک اثر ادبی در کشورهای دیگر چگونه است و این که چطور مراسم رونمایی ، جشن امضاء اثر یا خبررسانی درباره ی اثر و خالقش برگزار می شود. اینکه چطور نویسندگان و شاعران به دانشگاه ها و شهر های مختلف سفر می کنند و در باره طی مراحل انتشار اثر و خود متن با مخاطبانشان گفت و گو می کنند. اما چرا نویسندگان و شاعران ما چنین نمی کنند؟فرض می گیرم که امکان سفر و چنین مراسمی در ایران فراهم نیست، اما دست کم امکان ارتباط با مخاطبان توسط اینترنت که فراهم است، چرا این کار هم صورت نمی گیرد؟
اگر نگاهی به گفت و گوهای شاعران و نویسندگان ایرانی در سال گذشته بیاندازیم در می یابیم که همگی در این نکته اشتراک داشته اند که بنا بر محدودیت ها و سانسور موجود امکان انتشار آثارشان نیست و کم کم ارتباط و علاقه مخاطبان بر اثر این سانسور و محدودیت در حال گسسته شدن است.برخی هم حتی فراتر گفته اند که شعر و ادبیات واقعی ایران در حال نابودی است. در این صورت آیا وقتش نرسیده حرکتی برای کنار زدن این محدودیت ها و سانسور انجام شود؟ آیا عدم آشنایی به امکانات دنیای مجازی که تنها راه ممکن است آیا باید به گسست ارتباط با شعر و ادبیات بیانجامد؟ این آشنایی چقدر هزینه دارد؟ چقدر وقت می خواهد؟شما حتی اگر سری به وبسایت های کانون نویسندگان ایران و یا وبسایت شاعران و نویسندگان معروفی بزنید که در این عرصه فعال هستند، می بینید که آخرین بروز رسانی هاشان دست کم به یکسال پیش و یا بیشتر بر می گردد. پس حتی آنهایی که وارد این عرصه هم شده اند از این امکان به درستی استفاده نکرده اند که نتیجه ای بگیرند و به دیگران توصیه اش کنند.
در حال حاضر گمان می کنم تنها طریق حضور در دنیای مجازی می توانیم سانسور و محدودیت های موجود را کنار بزنیم، آنها کسانی هستند که با ورودشان به وبلاگ نویسی و فضای مجازی می توانند از انرژی نهفته در آن به خوبی استفاده کنند و روحی تازه در این فضا بدمند. پس نباید وقت را تلف کنند.

پنجشنبه

یک مقدمه در پاسخ به داریوش میم (ملکوت)

آقای داریوش میم صاحب وبلاگ ملکوت ،نوشته ای مرحمت کرده و درباب موسیقی زیر زمینی ایران اظهار نظر فرموده اند. باشد نظرشان محترم است، اما برای خودشان و همفکرانشان. این می تواند در یک جمع دوستانه یا حتی در اتاق کارشان بین ایشان و همکارشان رد و بدل شود. اما وقتی دست به انتشار این نوشته با عنوان : علیه موسیقی زیر زمینی می زنند ، دیگر نوشته و نظر از حالت شخصی خارج می شود و به کلی آدم دیگر مربوط.
داشت از عبدی کلانتری برای این اظهاراتش و همچنین پاسخی که به این نوشته در کامنت ها داده بود خوشم می آمد که دیدم ایشان نیز سپس و بعد از توضیحات و اصلاحات آقای داریوش میم به جمع ملکوتی ها اضافه شده اند!
البته در میان کامنت ها به نوشته آقای ملکوت، نوشته دوست خوبم علیرضا بهنام نیز خود پاسخی است محکم به نظرات آقای ملکوت، علیرضا نوشته :
دوست عزیز به اعتقاد من تند رفتن در این زمینه مثل خیلی زمینه های دیگر کار دستمان می دهد. سلیقه ی موسیقی مثل سلیقه ی مطالعه چیزی نیست که بشود زورچپانش کرد . خیلی از نخبگان ما هم در خلوت یا جلوت با آن موسیقی ملی که می گویید مشکل دارند. قضیه ی شاملو و تمثیل معروف آش قورباغه که یادتان هست؟ این عین دیکتاتوری است که کسی بگوید آنچه من می پسندم ارزش دارد باقی را هم حالا اجازه می دهیم باشد اما اسمش که آمد دماغتان را بگیرید. موسیقی هیپ هاپ ماجرایش چیز دیگری است . مگر در همان جا که شما زندگی می کنید مردم صبح تا شب دارند بتهوون گوش می دهند؟
در این لحظه و حال اصلن قصد پاسخ به آقای ملکوت ! را ندارم ، تنها یک ترانه از رپر آوانگارد ، "هیچ کس" را در پاسخ به اظهارات ایشان این جا می گذارم که به گمانم پاسخ ایشان و تمام مخالفان موسیقی رپ و هیپ هاپ را داده است. باشد تا در وقت مفصل پاسخی در خور به صاحب وبلاگ ملکوت و کسان دیگری که می خواهند دنیا براساس سلیقه آنها بچرخد ، بدهم.

powered by ODEO
لینک پایین را هم می گذارم برای کسانی که احتمالن فلاش پلیر ندارند تا بتوانند ترانه را دانلود کنند: http://media.odeo.com/files/7/5/2/693752.mp3
نوشته های آقای ملکوت در این باره :
موسيقی زيرزمينی: زير کدام زمين؟
عليه موسيقی زيرزمينی(لینک رادیو زمانه از همان مطلب)
ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
تکمله‌ی زيرزمينی‌ها(توضیحات اضافه ایشان)

پاییز زیر باران راه می رود

نم نم باران می بارد و برگ های تازه زردو سرخ شده ی درختان سیب را شفاف ترمی کند. گفتم سیب، درختان بی شمار سیبی که میوه شان کلاغ نیست ، این روزها سیب های سرخ را گذاشته اند دم دست بچه های بازیگوش و سیب پرست. همین چند دقیقه پیش بچگی کردم و سیب خیسی را از درخت چیدم. چه لذتی دارد سیب چیدن .آنهم سیب خیس از باران را.
پاییز را دوست دارم ، با این که متولد برج سرطانم و در عطش تیرماه به دنیا آمده ام ، نمی دانم چرا با پاییز احساس نزدیکی بیشتری می کنم. شاید بخاطر درختان و طبیعت پاییز است. راستش از بی برگ و بار شدن درختان ، از برهنگی شان خوشم می آید. یک جوری احساس می کنم طبیعت دور و برم در پاییز بی ریا تر می شود. درختها رنگ واقعی شان را نشان می دهند .آسمان از ابرهای خاکستری آبستن پر می شود و ساختمان های بلند و کوتاه که خودشان را به طبیعت تحمیل کرده اند، خانه ها با بام های سفالی قرمز همه و همه رنگ خود خودشان می شوند.
هنوز نم نم باران می بارد. و من با خودم حرف می زنم ، با شما . خوب است همین . انگار زیر یک سقفیم و در یک اتاق .ما با همیم و پاییز آن بیرون آرام آرام زیر باران راه می رود.

چهارشنبه

یادگاری

شعرهای احمدرضا احمدی همیشه برایم هدایایی بزرگ به شمار می روند. آثارش آنقدر در عین سادگی برایم خیال انگیز است و عزیز که همواره به عزیزترین دوستانم شعر و صدای او را هدیه کرده ام. بخوانید و لذتش را ببرید.
راستي
چگونه بايد تمام اين عقوبت را
به كسي ديگر نسبت داد
و خود آرام از اين خانه به كوچه رفت
صدا كرد
گفت : آيا شما مي دانستيد
من اگر سكوت را بشكنم
جبران لحظه هايي را گفته ام
كه هيچ يك از شما در آن حضور نداشتيد
اگر همه ي شما حضور داشتيد
تحمل من كم بود
مجبور بودم
همه ي شما را فقط با نام كوچكتان
صدا كنم

سه‌شنبه

من و چهار نفر به اسم عباس حبیبی

با اولین کسی که اسم عباس حبیبی داشت ، تلفنی آشنا شدم و مکالمه کوتاهی با او داشتم. بعد برای اولین بار در سالن پروازهای داخلی فرودگاه مهرآباد دیدمش. این عباس حبیبی روزنامه نگار بود و ما با هم برای دیدن نمایش های جشنواره تئاتر به کرمان رفتیم. این عباس حبیبی آدم خوش سفری بود و کلی کیف کردیم با او در کرمان .البته او هواپیما سواری را دوست ندارد ، اما این لطمه ای به خوش سفر بودنش نمی زند.
عباس حبیبی دومی که شناختم ، بازیگر تئاتر بود. یادم می آید سر تمرین نمایش دن کیشوت به کارگردانی اصغر دشتی بود که دیدمش . برای دیدن او و محمد بهرامی عزیز ، مرد محبوب تئاتر ایران به پارک دانشجو رفته بودم. از آشنایی با این عباس هم خشنودم و البته آن روز خیلی هم خندیدم.
با سومین عباس حبیبی رفیقم. او یکی از دوستان خوب من است که هر چند کوتاه و دیر به دیر به من سر می زد ، اما اوقات خوبی در تحریریه روزنامه با هم سیگار می کشیدیم و قهوه می خوردیم . این عباس حبیبی را هم خیلی دوست دارم . حرف هایش برایم همیشه قوت قلب بوده و هست.
چهارمین عباس حبیبی که شناختم ، بلاگر است. البته او به شیوه ای خاص وبلاگ می نویسد ، اما زیبا و جاندار. وقتی وارد وبلاگش می شوم از مرده نگاری هایش لذت می برم. مدت زیادی نیست که این عباس حبیبی را می شناسم اما احساس می کنم که سالهاست با او زندگی کرده ام.
این عباس حبیبی بلاگر که تازه آشناست، یک جوری با تمام عباس حبیبی ها فرق دارد. حرف هایش بد جوری حقیقت دارد ، هر چند که تلخ است. دوست داشتم این چهار عباس حبیبی را همین حالا به شما معرفی کنم.
راستی شما هم دور وبرتان از این دوستان مشترک دارید؟

این هم وبلاگ عباس حبیبی بلاگر

نقاشی های دلارا و چند روزی که نبودم

در سفری چند روزه بودم و نه دسترسی به اینترنت داشتم و نه وقتش را. همین هم باعث شد که جا بمانم از اتفاقاتی که دوست داشتم نظری درباره شان داشته باشم. اولی اش همین نمایشگاه دلارا بود که حسابی دلم می خواست درباره انتشار اخبارش فعال باشم، چرا که او همشهری است و همین طور چون فکر می کنم او با این روح و روحیه، مستحق اعدام نیست. هر چند که نبودم اما با نگاه کوتاهی که به وبلاگ دوستان انداختم، دیدم که سنگ تمام گذاشته اند برای این دختر و البته در این میان زحمت های آسیه واقعن ستودنی است که خستگی ناپذیر بوده در این مدت.
دوست داشتم نزدیک باشم و حداقل سری به نمایشگاه بزنم ، اما قسمت نبوده انگار وخب دوستان به جای ما. به آن 40 یا 50 نفری از دوستان که سری به این وبلاگ می زنند توصیه می کنم که اگر تا امروز برای دیدن نقاشی ها نرفته اند ، در صورت امکان حتمن به جای من سری به نمایشگاه دلارا بزنند. البته این را هم بگویم که گویا فرصت زیادی هم نمانده چون تا چهارم آبانماه نمایشگاه برگزار می شود.
نقاشی های دلارا تا چهارم آبان ماه در گالری گلستان واقع در خیابان دروس، شهید کماسایی،شماره 42 منتظر ملاقات با دوستان است.
آرزو می کنم که دلارا هرچه زودتر از اعدام که واقعن حقش نیست رها شود و طعم آزادی را بچشد.باشد که چنین باد.

دوشنبه

من در مقیاس ریشتر حافظ

دوسال پیش در چنین روزی حدود ساعت 11 شب حضرت حافظ به قامت کودکی درآمده بود که زیر پل کالج از من می خواست فالی از او بخرم. برایم عجیب بود که حضرت حافظ این وقت شب در قامت این کودک این جا چه می کند؟ گو این که قسمت چنین بود. حال و روزگار خوشی نداشتم فال را که توی یک پاکت نامه بود از دست حضرت حافظ خردسال خریدم. حتی پاکت را باز نکردم. به فلکه اول خزانه که رسیدم از ماشین پیاده شدم. هنوز چند قدم نرفته بودم ،جوانی آکاردئون نوازرا دیدم که در حال نواختن ترانه ی برگ پاییزی ایرج مهدیان بود ، یک 200 تومنی به او تعارف کردم و او با دیدن قیافه ام ریتمش را عوض کرد و شروع کرد به نواختن ترانه" شد خزان" بنان. و من جرات کردم پاکت فال را باز کنم. این بود فال حضرت حافظ که متنش چاپی هم نبود، بلکه دستخط آدمی بود خوش دست در دو بیت:
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
بکام غمزدگان غمگسار باز آید
در انتظار خدنگش همی پرد دل صید
خیال آنکه به وهم شکار بازآید

جمعه

اعصابم داغان است. نمی دانم خودم را به کدام یک از این چهار دیوار باید بکوبم. از دست خودم کلافه ام و از دست دیگران. یعنی خیلی عصبانی ام ، به حدی که می توانم همین حالا همین مونیتوری که جلوی چشمم هست را خرد کنم.
دوست دارم همه ی عمرم را همین حالا بیارم بالا و تفش کنم روی این زمین لعنتی.
چرا و چقدر باید تحمل کنم خودم را و همه چیز را. کجا این راه ناهموار مسخره تمام می شود.کی به آخرش می رسم. کی ؟

پنجشنبه

دل و دماغ که نه، دل نداشتم

حالا 10 روزی می شود که این جا چیزی ننوشته بودم.اولش که خوردم به یک مشکل بزرگ و سیستمم ایراد پیدا کرد تا یک هفته گرفتار تجهیز و سرپا کردنش بودم و همین مدت کافی بود برای یک سکوت نسبتن طولانی. وقتی هم که راه افتاد این سیستم لعنتی دیگر با خودم رودربایستی داشتم که بنویسم انگار. از طرفی هم مثل این که دچار یبوست مزمن وبلاگنویسی هم شده بودم.
توی این مدت هم اتفاقات زیادی افتاده بود، که همه را با دقت دنبال می کردم. ازهمه مهمترش رفتن عمران صلاحی بود که غافلگیرم کرد.مرد نازنینی بود . در این روزها که هیچ ننوشتم مدام پیش چشمم بود و صدایش در گوشم . چند باری که حضوری دیده بودمش بسیار آدم نازنینی بود و محترم. حواسش جمع همه جا و همه کس بود .مرتبه ای نشد که تماس گرفته باشم و جواب ندهد. همیشه با صبر و متانت و کمی هم چاشنی طنز. نمی خواهم حالا درباره اش چیزی بنویسم ، چرا که دیدیم و اعتقادم هم همین است که او با مرگش هم طنزی جاودانه به ما هدیه داد. کافی است برای خواندن این طنز یک جستجوی ناقابل در اینترنت بفرمایید. آن قدر در زنده بودن درباره اش نقد و مقاله نوشته نشده بود که در مرگش. به هر حال روحش شاد باشد برای همیشه .
چه خوب از مرگش این درس را بگیریم که حالا که این قدر به نویسندگان و شاعرانمان علاقه داریم دست کم هر از گاهی یادی کنیم مثلن از این کسانی که با آثارشان زندگی می کنیم.
پی نوشت: حالا که این سطرها را نوشتم انگار دلم هم آمده سرجایش کنار دماغ و احساس می کنم دوست دارم بازهم بنویسم و پرچانگی ام را یک جایی مثل این جا تخلیه کنم.
پی نوشت پی نوشت : خدا پدر باعث و بانی وبلاگ و وبلاگ نویسی را بیامرزد و اگر زنده است نگهش دارد.

یکشنبه

کلاغ باران

1
همه آمده اند، همه
دسته دسته
سیاه و خاکستری پوشیده اند
و قراراست
ماندگارترین قارقارها را اجرا کنند
2
این جا به جای برف
از آسمان کلاغ می بارد
همه جا بزودی
سیاه می شود.

دوشنبه

رامین جهانبگلو دوباره می نویسد ؟!


... پس از فاجعه 11 سپتامبر گروهي از نو محافظه كاران مي خواستند با توسل به صليبي هاي مسيحي به عنوان نخستين آورندگان دموكراسي به خاورميانه براي حمله به عراق و لبنان پيشينه تاريخي بسازند. استدلا ل مشابه اي براي سلطه آمريكا در خاورميانه هم اكنون در كار است. انديشه صدور دموكراسي به " كشورهاي وامانده " يا " كشورهاي تبهكار " در مباحثات گروهي از روشنفكران طرفدار سياست بوش وجود دارد كه در نهادهاي وابسته يا تحت حمايت واشنگتن بكار اشتغال دارند. نهادهايي چون صندوق دموكراسي يا صندوق كارنگي يا موئسسه واشنگتن و مركز وودرو ويلسون...

نمی دانم شما هم این دو مقاله اخیر دکتر رامین جهانبگلو را دیده اید یا نه؟ گویا دکتر جهانبگلو همچنان در پروژه ای که بازجوها برایش تدارک دیده اند باید ایفای نقش کند. او در دومقاله اخیرش با عنوان های :
1.دموکراسی سازی ویا آمریکایی سازی ؟
2. روشنفکران امپراتوری آمریکا و مسولیت ها
به ظاهر پرکارتر از گذشته ظاهر شده و دارد کارش را در حوزه اندیشه ادامه می دهد، اما به راستی آیا چنین است؟ سایت بازتاب در خبری که روز دوشنبه منتشر کرده است ، آورده :
رامين جهانبگلو، استاد فلسفه غرب كه چند ماهي را به اتهام ارتباط با بيگانگان و تلاش براي براندازي نرم نظام در بازداشت بود، پس از آزادي نيز به انتشار مقالات خود در سايت شخصي‌اش ادامه مي‌دهد.وي در مقاله خود پس از آزادي، با عنوان «آمريكايي‌سازي يا دمكراتيزه كردن؟»، نومحافظه‌كاران آمريكا را به دليل عدم درك پلوراليسم فرهنگي در خاورميانه به چالش كشيده است.

آن طور که از شواهد امر پیداست رامین جهانبگلو همچنان مراقبت ها ی پس از آزادی را سپری می کند و همچنان باید به توصیه ی حاج آقا ها گوش فرادهد . گویا او برخلاف پروژه های قبلی که با مقالاتی درروزنامه کیهان آغاز و شامل انتشار ندامتنامه خطاب به سران قوا یا ملت ایران و شرکت در شوی تلویزیونی می شد ، در پروژه اخیرپس از گذراندن چند ماه در سلول انفرادی حالا باید خودش با خبرگزاری ایسنا مصاحبه کند و در سایتش مقاله بنویسد و تمام نقش های این نمایش را به تنهایی ایفا کند تا بتواند از زیر فشار بازجوها خلاص شود.
امیدوارم این روزهای دشوار و ویرانگر هر چه زودتر برایش تمام شود.
پی نوشت:
بد نیست به این مقاله دکترجهانبگلوکه پیشتر با عنوان ؛ فلسفه سیاسی چیست ؟ نوشته شده هم نگاهی بیاندازید.

تازه در همین باره:
نوشتن از پشت عینک بازجویان

شنبه

ای ورد پرس ، ای ورد پرس بی مزه

خداوند این سرویس باحال و با معرفت و خوشمزه بلاگر را از امثال من نگیرد تا به دست و پای امثال ورد پرس بی مزه و بی معرفت بیافتیم. نمی دانم اصلا چرا دچار اشتباه شدم و خواستم که مطالب و آرشیو وبلاگ نازنینم را محض احتیاط به این ورد پرس منتقل کنم. اصلا درست گفته اند که آدمی همیشه زیاده خواه است.
نتیجه طمعکاری ام این شده که تمام شعرها و مطالبی که باید سطر به سطر زیر هم قرار بگیرند ، همگی به صورت افقی و در کنار هم قرار گرفته اند. حالا بخت با من یار بود که همیشه یک نسخه پشتیبان از قالب هایی که استفاده می کنم ، دارم . وگر نه خدا می داند که حالا چه بلایی به سرم آمده بود. همین الان هم رفتم این پسوردم را عوض کردم که مبادا ورد پرس همین طوربرای خودش هرکاری که دلش خواست در وبلاگ نازنینم انجام بدهد. یکی نبود بگوید آخر پسرک نادان نانت کم بود، وبلاگت کم بود ورد پرست چی بود.
حالا این جماعت فنی و وبلاگ باز هی بیایند و ارد بدهند که ورد پرس خیلی خوب است و بل است، بنده حقیر که دیگر خام این حرف ها نمی شوم.
همین امشب باید برای بلاگر عزیزمان اسپند دود کنم که برای ما این همه امکانات جور واجور فراهم کرده و تازه هیچ چشمداشتی هم ندارد جز محبت دوطرفه.
ای ورد پرس از کوری چشم تو هم که شده بعد از این هر ماهی یک بار قربان صدقه بلاگر می روم .

کنشگران

آسیه نوشته که :این همون خبر چهارمی بود که قرار بود تو دو تا پست قبلی بگم. که کنشگران، سایت خبری - تحلیلی جامعه مدنی ایران که این اخبار رو توش می بینین براه افتاد.
این سایت قراره خبرها و مطالب حوزه سازمانهای غیر دولتی رو پوشش بده. بنابراین اگر شما در یک ان.جی.او عضوید و خبر فعالیتهاتون جایی پوشش داده نمی شه. به آدرس زیر یه میل بزنین و خبراوتن رو بفرستین:
news@koneshgaran.net

به نوبه ی خودم تولد این سایت رو تبریک می گم و امید دارم که بتونه در کارش موفق بشه، هرچند که از این به بعد شرایط کار برای سازمان های غیر دولتی به مراتب سخت تر از گذشته هست. بهرحال فکر می کنم که در این روزگار سرشار از سکوت باید از چنین صداهایی حمایت کنیم. خوب است شما هم سری به این سایت بزنید و اگر از شیوه و مرام کارش خوشتان آمد لینکش کنید.

بلاگفا دزدی و ترور در وب را تبلیغ می کند


نمی دانم به وبلاگ دوستانی که درسرویس دهنده بلاگفا وبلاگ می نویسند در این چند روز سری زده اید یا نه. چند روزی است این آگهی آزاردهنده که می بینید را روی وبلاگ ها می فرستد که بسیار تاسف آور است . به شاخص های آموزش در این آگهی توجه کنید:
1. در آوردن شماره تلفن در چت
2. بازکردن وب کم دیگران
3. گرفتن پسورد
4. وارد شدن به سیستم های دیگران
و...
این ها تنها نمونه هایی از تبلیغات و آگهی در بلاگفا ست . نمی دانم دوستان بلاگر در سرویس بلاگفا تا امروز به این آگهی توجه کرده اند یا نه ، اما جا دارد که دوستانی که در این سرویس دهنده عضوند وحتی کسانی که در سرویس دهنده های دیگر وبلاگ می نویسند به این گونه آگهی ها اعتراض کنند. فکر می کنم به اندازه کافی مسایلی که در این آگهی بچشم می خورد در دنیای مجازی وجود دارد و وبلاگ های ایرانی هم به اندازه کافی به این مساله می پردازند ، اما این مساله ای نیست که یک سرویس دهنده وبلاگ خودش آنرا ترویج کند.
لا اقل مدیران بازرگانی و آگهی بلاگفا اگر هم می خواهند آگهی داشته باشند بهتر است از ترویج دزدی و تجاوز در فضای وب پرهیز کنند. نمی دانم چرا هر کاری هم که این دوستان می خواهند انجام بدهند ازنوع بدنام و سیاهش را شروع می کنند.
به گمانم این حق ماست که به چنین چیزی اعتراض کنیم.
اگر بتوانیم با هم به این گونه آگهی ها اعتراض کنیم ، از حقوق خودمان دفاع کرده ایم .

یک روز مدرسه با شیون فومنی

این روزها مصادف است با سالمرگ شیون فومنی ، شاعر خوب و توانای گیلان و کشورمان. شیون که درشهریور 1377 درگذشت جدای شاعری ، معلم خوبی هم بود. از او آثار ارشمند زیادی در زبان گیلکی و همین طور فارسی به یادگار مانده است،از آثار او به زبان فارسی می توان به مجموعه اشعار پیش پای برگ، یک آسمان پرواز،از تو برای تو ، رودخانه دربهار و از اشعارگیلکی اش می توان به مجموعه کاست های گیله اوخان و گاب دکفته بازار اشاره کرد.شیون فومنی جدای آثار ارزشمندش در زمینه شعر گیلکی و فارسی ، و فرزندان گرانقدرش ، نسل های زیادی از کودکان گیلانی و مازندرانی را نیز زندگی آموخت. همواره افتخار می کنم که یکی از شاگردانش بوده ام .
روحش شاد و یادش گرامی

هنوزدلم می خواهد برگردم توی رختخواب ، اصلا این خواب دم صبح لذت عجیبی دارد. همین طور که هنوز دربیدار شدن تردید دارم ، نگاهی به برنامه هفتگی ام می کنم که بر روی کاغذی نوشته و چسبانده ام روی دیواراتاق. امروزدوساعت وسط املاء* و انشاء و دوساعت آخر فارسی و دستور هم دارم. دستپاچه می شوم و می روم بسمت کتاب ها و دفترهای مدرسه . اولش فکر می کنم که نکند تکالیف فارسی و دستور را انجام نداده باشم . همین که کتاب فارسی را به دست می گیرم یادم می آید که هفته پیش بعد از آمدن به خانه و قبل از نهار همه ی کارهای مربوط به املاء و انشاء وفارسی و دستور را انجام داده ام. خیالم راحت می شود. هر چند دوساعت اول را باید در کلاس به سخنرانی های دبیر دینی گوش کنم ، اما در عوض بعدش چهار ساعت را با بچه ها کیف می کنیم. املاء و انشاء و فارسی و دستور دو سال است که برای ما لذت بخش ترین درس ها شده .
لباس می پوشم ، چایی خورده نخورده می زنم بیرون، امروز انگار شهر قشنگ تر شده ، دستفروش ها پیرسرا *را گذاشته اند روی سرشان. البته بیشتر شلوغی ها مال این میوه فروش ها و این چانچوکش ها *ست. با عجله از پیرسرا رد می شوم و تند تند همه ی عابران را پشت سر می گذارم. امروز اصلن حواسم به دخترها نیست. بعضی هاشان که آشنا هستند حتی تعجب می کنند و خودشان بلند بلند متلک می گویند. یکی می گوید : اینا که سه تا بودن ، نکنه این یکی اون دوتا رو خورده. وای یادم رفته بود اصلن، باید می رفتم سرخیابان سام* تا با قنبرزاده و حسن پور می رفتیم مدرسه. پیرسرا که تمام می شود می رسم به سبزه میدان *. میدان شلوغ است و همه آدم ها و ماشین ها در حال حرکت. از خیابان لاکانی* می گذرم. جلوی مسجد که می رسم . حسن پور و قنبرزاده ایستاده اند. انگار عصبانی اند ولی قنبر(اینطور صدایش می کردم) می خندد و می گوید. تو انگار راست راستی عاشقی. از قنبر و حسن پور عذرخواهی می کنم . برای اینکه جبران کنم ، پیشنهاد می دهم برویم چایخانه عموصفر که سرکوچه آفخرا* است...
ادامه نوشتار

سه‌شنبه

روزنامه نگار همیشه جایی برای نوشتن دارد

(در این دو روز خیلی از نوشته های دوستان را در باره ی توقیف شرق خواندم . اول از همه امیدوارم که انجمن صنفی به هر ترتیبی که می تواند پیگیر این مساله باشد.)
همان صبح روز دوشنبه که یکی از بچه ها خبر توقیف شرق را حین چت کردن گفت ، حسابی متاثر و متاسف شده ام . متاثر از آن جهت که یک روزنامه دیگر توقیف شد و یک تریبون که از قضا تریبون خوبی هم بود ، از منتقدین داخلی حال با هر گرایشی گرفته شد. هم متاسف شدم از آن جهت که بسیاری از دوستان و همکارانم باز هم باید تجربه سخت توقیف و از دست دادن شغلشان را تجربه کنند . همین تاثر و تاسف باعث شد تا تنها خواننده نوشته ها و اخبار دیگران باشم تا این که خودم چیزی بنویسم.
همین چند روز پیش بود با دوست همکاری از روزنامه شرق گپ می زدم ، او هم از وضع واوضاع تحریریه و جوی که برعلیه شرق در جامعه و همین طور جمع کوچک مطبوعاتی ها بوجود آمده بود، حرف می زد. به او گفتم آن دسته از دوستانی که این روزها بهانه گیری می کنند و می گویند که شرق بقایش را برهر چیزی ترجیح می دهد ، اشتباه می کنند. هنوز هم روی حرفم هستم ، اما دیگر روزنامه شرق ی وجود ندارد. حالا تمام کسانی که نوشتند و نوشتند و وبلاگها و لینک های روزانه شان را پرحجم تر کردند بازهم می نویسند و این بار از موضعی کاملا مخالف. شاید دلیلش این بود که مدتی از توقیف ها خبری نبود که یادمان رفته بود و می پریدیم به هم. این توضیح را همین جا اضافه کنم منظورم از انتقاد ها و نوشته ها به هیچ وجه برخی مسایل صنفی یا فنی نبوده و نیست که آن نوع انتقاد خواه تند نیز به حق بوده و لازم بود.
به گمانم دوستانی که عجولانه و بدون در نظر گرفتن حساسیت ها و محدودیت ها از محافظه کاری شرق انتقاد می کردند و حالا هم مرثیه سرایی می کنند باید کمی واقع بین تر از گذشته عمل کنند . به واقع نباید انتظار داشته باشیم روزنامه ای که درحال حاضر در کشورمان منتشر می شود ، آرمانی باشد و تمام حرف هایی که ما نیز نمی گوییم منتشر کند. حالا هم من به نوبه خودم تنها و تنها متاثر و متاسفم برای از دست دادن تریبون دیگری که می توانست موثر باشد و همین طور برای دوستان و همکارانم که این روزهای تلخ را پیش از این نیز تجربه کرده بودند.
در آخر این چند سطر هم یاد آور شوم که من اظهار امیدواری نمی کنم که دیگر شاهد چنین اتفاق ناخوشایندی نباشیم ، چرا که با این شرایط باز هم شاهد توقیف ها خواهیم بود. تنها امیدوارم تشکیلات صنفی قوی تری نسبت به گذشته داشته باشیم و همین طور بدانیم چطور و در چه زمانی ازهمکارانمان انتقاد یا دفاع کنیم.باید برای بقاء روزنامه نگاری در ایران سیاستمدار هم باشیم و درست مثل احزاب یک کشور عمل کنیم و در موقع لزوم از هم انتقاد کنیم ، توانایی های مان را به رخ رقبا بکشیم و رقابت کنیم و در جایی که منافع همه ما در خطر است با هم و در یک خط قرار بگیریم. به گمانم شرق و چند روزنامه دیگر مثل همین مدلی بودند که گفتم و ما هم اعضایش. حالا هم اندک تریبونی که مانده است را باید حفظ کنیم . ما که در خانواده مطبوعات برای مردم می نویسیم ، باید حساس تر و باهوش تر از گذشته باشیم .
حالا هم دنیا به پایان نرسیده ، دوستانم در شرق هم توانایی های زیادی دارند و می توانند بار دیگر با نامی دیگر در جایی دیگر به کارشان ادامه بدهند همانطور که پیش از این این را ثابت کرده اند، چون آنها کار دیگری را نیاموخته اند جز روزنامه نگاری ، کسانی اما باید نگران و ناراحت باشند که در نشریات حکومتی و با رانت های فراوان کارمندند و کاری مثل بازجویی را همزمان انجام می دهند و دانش روزنامه نگاری را ندارند.

جمعه

آزادی در دو پرده

1.
آزای توی این روزها
گوینده رادیویی شده ،

مدام حرف می زند
صدایش هست
خودش نه

2.
در انقلاب *فریاد می زنند
آزادی* ، آزادی
نمی دانند انگار،
مسیر انقلاب همیشه به آزادی ختم نمی شود


انقلاب و آزادی تنها نام دو میدان درپایتخت ایران است ،همین**

پیش تر در رابطه با آزادی:
بازجویی

چهارشنبه

بی ربط نیست!

این هایی که در پست قبل نوشتم حقیقت است ودارم کم کم بهشان اعتقاد پیدا می کنم. راستش ادبیاتی که این روزها در بسیاری از وبلاگ ها بکار برده می شود به هیچ وجه مناسب نام و خط و مشی صاحبان آن نیست. کاری ندارم به لحن و اصلا قصد ندارم بگویم که باید چگونه مودبانه بنویسیم. ولی این نکته برایم مهم است که در وبلاگ روزنامه نگاران و آنها که وبلاگ دو نبش دفاع از حقوق بشر و این حرفها را دارند ، فحش خواهر و مادر نخوانم. به گمانم دوستانی که می خواهند به این ترتیب بنویسند بهتر است اعلام کنند و یا در تعریف وبلاگ خود واژه های روزنامه نگار، خبرنگار، هنرمند و از این دست را ننویسند.
گمان نمی کنم هنوز آنقدر سوژه کم باشد و وقت زیاد که به این مسایل کمر به پایین بپردازیم. مسایل مهمتری هم وجود دارد دوستان!
آهنگ میکروفن هیچ کس را گوش کنید که بی ربط به اوضاع این روزهای وبلاگستان فارسی نیست:



powered by ODEO
به توصیه دوستان این هم لینک برای دانلود کردن این فایل:
http://media.odeo.com/files/2/1/7/793217.mp3

فیلسوفانی نظیر پری بلنده ، حسین رمضون یخی ،حاج قدم و...

توی همین یکی دو روزه می خواهم سفارش بدهم برایم یکی از این کتاب هایی که جملات فیلسوفان و آدم های موفق را تویش نوشته اند برایم بیاورند، اسمش به گمانم در بیشتر چاپ ها جملات قصار باشد .
راستش احساس کمبود و بلاهت می کنم در این فضای پر ازمغز و نغز وبلاگستان ، فکر می کنم برای نوشتن و همین طور فهمیدن نوشته های برخی از فضلا و بلاگر های پر طرفدار فیلسوف مسلک باید به سطح دانشم درباره ی فلسفه و کلمات قلمبه و سلمبه بیافزایم.
یکی سفارش کرده است که برای فهمیدن فضای وبلاگستان و نوشته های برخی از وبلاگ نویسان شهیر باید کتاب جدید جملات قصار که حاوی جملات نغز فیلسوفانی نظیر پری بلنده و حسین رمضون یخی و حاج قدم و ممد آدم و... از این دست هست را باید تهیه کنم چرا که جملات قصارو تفکرات این فیلسوفان این روزها باب شده است .من هم عینا همین کتاب جدید را سفارش داده ام .
برای ترویج این جملات و آشنایی دیگر دوستان نابلد هم تصمیم گرفته ام برخی از این جملات و کلمات را با معانی و تعابیرش این جا بگذارم که آنها نیز از برخی دیالوگ ها و نوشته های رایج در وبلاگستان بخوبی مطلع شوند.

پی نوشت :لازم است علاقه مندان به این جملات قصار زبان غربتی گود عربهای میدان شوش را فرا گرفته باشند

سه‌شنبه

راه

این همه راه
نیامده ایم تا
از کنار هم،
گذر کنیم.

یکشنبه

صدای چشم هایش -1


powered by ODEO
صدایم را گوش کنید

ساعت سه نیمه شب است .
اول از همه و بدون مقدمه بگویم همین که حالا دارم صدایم را ضبط می کنم حسابی هیجان زده و خوشحالم . چرا که می خوام برا اولین بار صدای خودم رو روی این وبلاگ و برای شما پخش کنم.
راستش مدتی هست که این رادیو بلاگ را راه انداخته ام ، شاید نزدیک به سه ماه. بهانه ی راه انداختنش هم این بود که حرف هایم برای کسی مثل شما که به این جا سر می زند ، زنده تر و نزدیک تر جلوه کند، اما چه کنم که اصولا با هر پدیده ای که برایم تازگی دارد ، کمی غریبی می کنم. دیگر این که در مدتی که این رادیو بلاگ را راه انداختم ، اتفاقات زیادی هم رخ داد که در این کارم تاخیر ایجاد کرد. البته در این میان تنبلی را هم نباید نادیده بگیرم که خودش عامل اصلی تاخیر است. بگذریم، حالا که دارم حرف می زنم ، پس شروع کرده ام.
خب ،بهتر است بگویم که چه کاری می خواهم با این رادیو بلاگ انجام بدهم ، حتما تا امروز ترانه هایی که اینجا گذاشته ام را شنیده اید، قسمتی از خوبی های رادیو بلاگ همین است که می توانم آهنگ های مورد علاقه ام را برای شما آپلود کنم تا شما هم بتوانید آنها را بی دانلود کردن، گوش کنید. دیگر این که قصد دارم تا واژه هایی که به اسم شعر منتشرشان می کنم را در این جا برایتان بخوانم ، همین طور قصد دارم تا نوشته های وبلاگ را هم تبدیل به فایل های صوتی کنم . هم معتقدم که این طور حرفم را بهتر منتقل می کنم و هم این که از مخاطب زحمتی می کنم ، یعنی شما در عین حالی که می توانید مطالب را بخوانید در صورت تمایل امکان گوش کردنش را هم دارید.
همین طور پادکست اودی او این امکان را برایم فراهم می کند تا صدای مخاطبان این وبلاگ و همین طور دوستانی که مدتهاست ندیدمشان را بشنوم. اگر همین حالا به پایین هر پست این وبلاگ نگاهی بیاندازید آیکونی قرمز رنگ با آرم اودی او می بینید که برای گذاشتن پیام صوتی می توانید رویش کلیک کنید . پس از باز شدن صفحه مربوطه با وارد کردن اسم یا آدرس اینترنتی خود و کلیک بر روی دکمه های الو و رکورد می توانید صدایتان را ابتدا ضبط و با فشردن دکمه سند برایم بفرستید. اضافه کنم که با فشردن دکمه پلی می توانید صدای خودتان را نیز بشنوید. ضمنا صدای شما تنها برای صاحب پادکست پخش خواهد شد.
هر چند کمی تردید دارم که شاید نتوانم از پسش بر بیایم اما هر چه هست ، شروع کرده ام . راستی یادم رفت بگویم ، هر کدام از دوستان بلاگر هم که خواستند با کمال میل نحوه استفاده از این پادکست را توضیح خواهم داد، توصیه ام به شما این است که حتا از این امکان استفاده کنید.
اگر صدایم نخراشیده و لحن حرف زدنم ناشیانه است ببخشید. سعی می کنم بعد از این بهترحرف بزنم . پس تا بعد...

خودزنی

1
سرم را به دیوار
پاهایم را به زمین
و دلم را
به تو می کوبم

2
همین حالا
با این تفنگ شلیک می کنم

به تو
که توی دلم ایستاده ای

چهارشنبه

دستگاه تواب سازی و صدای انسانی (نسیم خاکسار)

ماشين تواب سازي جهنمي جمهوري اسلامي باز راه افتاده است. باز راه افتاده است؟ كي متوقف شده بود؟ پس درست بنويسم. ماشين تواب سازي جمهوري اسلامي همچنان حركت مي‌كند. هم چنان مي چرخد. و از لاي چرخ و دنده اش صداي له شده اي را به جاي صداي انساني تحويل ما مي دهد. سايت هاي اينترتني و مطبوعات خارج از كشور اعتراف نامه‌هايي را منتشر كرده اند از شهرام رفيع زاده و بعد جواد غلام تميمي دبير تحريريه مردم سالاري. در اين اعتراف نامه ها آمده است كه آن ها در كتاب ها و مقالاتشان و در سايت هاي اينترنتي در«هجمه تبليغاتي و رسانه اي بر عليه نظام شركت داشته اند» و اعتراف كرده اند كه « آن ها نيز مثل بسياري از كساني كه گمراه شده و به فعاليت رسانه اي عليه نظام رو آورده اند بيشتر از آن كه خود بخواهند تحت تاثير و يا تشويق كساني اين كار را مي‌كنند كه در لباس دوستي سال هاست مثل خوره به جان نظام اسلامي افتاده اند» و جواد غلام تميمي به نقل از راديو بي بي سي بخش فارسي در چهارم دسامبر 2004 اعتراف كرده است كه در مقابل دريافت پول، اسنادي را در اختيار وابسته نظامي يكي از سفارت هاي خارجي در تهران مي گذاشته است. و مدير بازداشتگاه زندان اوين با گذاشتن اين اعتراف نامه در اختيار رسانه ها، نامه‌اي پنج صفحه اي كه خطاب به رجبعلي مزروعي رئيس انجمن صنفي روزنامه نگاران است،‌مي گويد ببيند در دفاع از چه كساني مي خواهيد جلو كاخ دادگستري در روز يكشنبه تجمع كنيد.
اما پروائي نيست؟ ما صداي انساني را مي شنويم.
صداي انساني نمي ميرد. خاموش نمي‌شود...


برای خواندن نوشتار بر روی متن کلیک کنید
تازه در همین مورد:
امشب رامین جهانبگلو چه حالی دارد
اتاق معجزه ( شهرام رفیع زاده)
چراغ دروغ بی فروغ است(ابراهیم نبوی)
رامین جهانبگلو آزاد شد

چراغ دروغ بی فروغ است(ابراهیم نبوی)

آنچه باعث می شود تا زندانی سیاسی علیه خود حرف بزند، حاصل یک مکانیسم روانی در بازجویی است به نام مکانیسم تخریب. مخترع این شیوه کا گ ب بود. در این مکانیسم زندانی تحت فشارهای جسمی و روحی قرار می گیرد و به شکلی تخریب می شود که از خودش بدش می آید. نداشتن اطلاعات، تنهایی انفرادی که آدمی را به سوی عناد با خویشتن می برد، احساس رها شدن توسط دیگران و بخصوص همفکرانی که آزاد هستند( بویژه کسانی که از من مهم تر هستند و من به خاطر ارتباط با آنها زندانی ام و آنها خودشان آزادند و به فکر من نیستند)، خلاء شدید عاطفی که زندانی را تا مرز افسردگی شدید و گریستن می برد و خود را عامل این وضع می داند، احساس ضعف در مقابل بازجویانی که از یکسو تو را تحقیر می کنند و تو در برابر آنان کاملا بی دفاع هستی، احساس تمایل به بیرون رفتن به هر قیمت، زندانی را به بازی ای می کشاند که اگر باهوش باشد در یک نامه و یا اعترافی تلویزیونی که پخش نخواهد شد، تمام می شود و اگر بدشانس باشد او را به لو دادن دیگران، موضع گیری علیه دوستان و خویشان و حتی تبدیل شدن به یک عامل اطلاعاتی پیش می برد. اعتراف کننده وقتی دارد اعتراف می کند، امیدوار است که دیگران حرفهایش را باور نکنند، اما بازجو احساس کند همین قدر کافی است. او در این فکر است که پس از گذشت مدتی همگان این اعتراف و این نامه را فراموش کنند و او بتواند از این زندان و خاطرات دشوار آن عبور کند. او انتظار ندارد دیگران او را ضعیف و فریب خورده بدانند. او انتظار دارد همه ...

برای خواندن ادامه نوشتار بر روی متن کلیک کنید
تازه در همین مورد:
امشب رامین جهانبگلو چه حالی دارد
اتاق معجزه ( شهرام رفیع زاده)
دستگاه تواب سازی و صدای انسانی (نسیم خاکسار)
رامین جهانبگلو آزاد شد

اتاق معجزه (شهرام رفیع زاده)

در ايران‌ ما يك‌ اتاق‌ هست‌ كه‌ تاريكي‌ توي‌ آن‌ حرف‌ اول‌ را مي‌زند. حرف‌آخر را البته‌ صداهايي‌ كه‌ به‌ آدم‌ مي‌گويند چطور مي‌تواند رستگار شود. از ويژگي‌هاي‌ اين‌ اتاق‌ يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ تمام‌ گذشته‌ آدم‌ را مي‌داند حتي‌ كارهاي‌ ناكرده‌، حرف‌هاي‌ ناگفته‌، راه‌هاي‌ نارفته‌. اين‌ اتاق‌ فكر آدم‌ها را هم‌ مي‌خواند و حتي‌ برايشان‌ فكر مي‌سازد. اقامت‌ در اين‌ اتاق‌ دست‌ خود آدم‌ها است‌، و بستگي‌ مستقيم‌ دارد به‌ اينكه‌ گناه‌ نكرده‌اش‌ را به‌ ياد بياورد و به‌ اين‌ حقيقت‌ هميشگي‌ اعتراف‌ كند كه‌ همه‌ي‌ عمر در خدمت‌ بيگانگان‌ بوده‌ است‌. كليدداران‌ اين‌ اتاق‌،صداهايي‌ هستند كه‌ به‌ آدم‌ها راه‌ را نشان‌ مي‌دهند، و حتي‌ كمك‌مي‌كنند چيزهايي‌ را به‌ ياد بياورد كه‌ در حافظه‌اش‌ ثبت‌ نشده‌ است‌. آن‌ها معتقدند هيچ‌كس‌ خودي‌ نيست‌ و همه‌ چيز توطئه‌يي‌ مشترك‌ است‌ كه‌ بيگانگان‌ به‌ علاوه‌ تو در آن‌ نقش‌ داشته‌ايد. توي‌ اين‌ اتاق‌ آدم‌ها به‌ همه‌ چيز شك‌ مي‌كنند و به‌ يك‌ چيز ايمان‌ مي‌آورند، اين‌ كه‌ گناهكارند،و همه‌ زندگي‌شان‌ اشتباه‌ بوده‌ است‌. اين‌ اتاق‌ ويژگي‌ ديگري‌ هم‌ دارد، به‌ آدم‌ يك‌ آرزو مي‌دهد، آرزوي‌ اينكه‌ بتواند يك‌ بار ديگر، فقط‌ يك‌ بار ديگر طعم‌ آزادي‌ را بچشد...

برای خواندن ادامه نوشتار روی متن کلیک کنید

تازه در همین مورد:
امشب رامین جهانبگلو چه حالی دارد
دستگاه تواب سازی و صدای انسانی (نسیم خاکسار)
چراغ دروغ بی فروغ است(ابراهیم نبوی)
رامین جهانبگلو آزاد شد

امشب جهانبگو چه حالی دارد؟

رامین جهانبگلو آزاد شد . این خبر به تنهایی خبر خوبی است برای اهالی فکر و قلم. در پست قبلی هم در این باره نوشتم و قصد تکرار ندارم. اما این که چطور پس از آن همه جنجال های خبری و اتهاماتی که به طور رسمی از سوی مسولان جمهوری اسلامی، از وزیر اطلاعات گرفته تا وزیر دادگستری مبنی بر جاسوسی و راه اندازی انقلاب مخملی به دکتر جهانبگلو نسبت داده شد، او را روز گذشته و بی خبر و بدون برگزاری دادگاه آزاد کردند؟
چرا پس از آزادی او خبرگزاری های داخلی تنها یکی دوخط و بدون هیچ توضیحی خبر آزادی اش را منتشر کردند؟ چرا خبرگزاری فارس که در مواقع مشابه در این موارد دست به انتشار ندامت نامه و توبه نامه می کرد، به چند سطر بسنده کرده است؟ و چرا روزنامه هایی مثل کیهان و رسالت سکوت معناداری کرده اند؟
به راستی پس از آن همه خبری که درباره ی اعترافات تلویزیونی رامین جهانبگلو منتشر کردند ، حال کمک بازجو ها سکوت کرده اند؟
چه پروژه ای در حال کلید خوردن است؟
موضوع سوال برانگیز دیگر رفتن رامین جهانبگلو به خبرگزاری ایسنا و حضور در دفتر ریاست این خبرگزاری است. احتمالی که می تواند پاسخ این سوال و همین طور جواب سکوت کیهان، جمهوری اسلامی ، رسالت و ...باشد این است که این بار قرار است تا اعتراف نامه و یا توبه نامه توسط خبرگزاری ایسنا یا همان خبرگزاری دانشجویان منتشر شود.پس پروژه قرار است این گونه تکمیل شود.
به عبارتی گویا قرار است امروز که بیدار می شویم و یا در این یکی دو روز توبه نامه یا ندامتنامه و یا گفت گویی که متنش توسط همان بازجو ها تایید و سفارش شده را از زبان جهانبگلو در گفت و گو با خبرنگار ایسنا بخوانیم.
برایم عجیب نیست که این جماعت از تجربه های چند سال گذشته چیزی دستگیرشان نشده باشد ،چرا که براستی آنقدر ابله و کند ذهن هستند که هنوز فکر می کنند این روش نخ نما شده برایشان نتایج خوب و مفیدی به بار خواهد آورد. واقعیت اما چیز دیگری است ، بدانند یا ندانند کار دیگری بلد نیستند جز ناجوانمردی ، بازجویی ، شکنجه و اعتراف های ساختگی گرفتن. آنها مستاصل هستند. از همین واژه ها، از واژه های شما ، از واژه هایی که رامین جهانبگلو پیش تر نوشته بود . می ترسند، جرات خواندنش را ندارند.
پس سعی می کنند هم چنان سرشان در توبره خودشان فروکنند وفکر کنند که هیچ صدایی، صدای من و شما و دیگران را نمی شنوند .
رامین جهانبگلو چه ندامتنامه ای منتشر کند و یا نه ، چه در شوی تلویزیونی اعترافات ساختگی کند یا نه ، باز هم همان متفکر و نویسنده ای است که پیش از این بوده و تنها ارج و منزلتش پس از این بیش از گذشته خواهد بود.
بد ندیدم در این شب که نمی دانم تا فردا رامین جهانبگلو چه حالی خواهد داشت و چند بار بازجو ها با او تماس می گیرند، چند یادداشت و مقاله را که سال 83 و پس از بازداشت و حضور چند تن از وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران از جمله شهرام رفیع زاده ، روزبه میر ابراهیمی ، امید معماریان و جواد غلام تمیمی در تلویزیون و اظهار ندامتشان منتشر شده بود را اینجا بیاورم. باشد که یاد آور برخی مسایل باشد.
تازه در همین مورد:
اتاق معجزه (شهرام رفیع زاده )
دستگاه تواب سازی و صدای انسانی (نسیم خاکسار)
چراغ دروغ بی فروغ است(ابراهیم نبوی)
رامین جهانبگلو آزاد شد

رامین جهانبگلو آزاد شد

خبرگزاری های داخل کشور و همین طور چند خبر گذاری خارجی خبر آزادی رامین جهانبگلو را منتشر کرده اند. خبر مسرت بخشی است. می دانم بسیاری که در این مدت از جهانبگلو و برای آزادی اش نوشتند وهم آنهایی که دوست داشتند بنویسند و ننوشتند از این خبر خوشحال شده اند. حتی آنهایی که نخواستند و از او ننوشتند و به کشف صدا و عرفان شریعتی و این چیزها رسیدند هم از این خبر خوشحال شده و می شوند!!!
از اول هم می دانستم که بازجوها چاره ای ندارند جز آنکه جهانبگو را هم مثل سایر کسانی که در دو سه سال اخیر بی جهت بازداشت کرده اند، آزاد کنند. همین طور هم شد. حالا این که برای او هم خوابی مثل نامه به رییس جمهور و ملت ایران و یا شوی تلویزیونی تدارک دیده اند را باید در این یکی دو روز دید.
راستش از اول هم فکر می کردم که بازجو ها و رییس هاشان چاره ای ندارند جز آن که به این گروگان گیری پایان دهند. گروگان گیری را از آن جهت نوشتم که می دانم و از این جماعت هیچ بعید نیست روزی در قبال فشارهای خارجی حتی 20 میلیون مردم تهران را هم گروگان بگیرند و بگویند این ها همه جاسوس بودند و شما فشار بیاورید این ها را هم می کشیم.
هرچند خبر را چند بار و از چند منبع خوانده ام اما نمی دانم چرا این روزها به همه اخبار و بحث های سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی بدبین شده ام. یعنی این روزها بسیار به این مساله فکر می کنم که مبادا با تعجیل در نوشتن رکب یک جریان فرعی را خورده باشم. برای همین تا از چند و چون مساله اطمینان پیدا نکنم ، نمی خواهم درباره اش حرف بزنم. همین . امیدوارم که آزادی جهانبگلو را دیگر پایانی نباشد.
در همین مورد:
رامین جهانبگو آزاد شد
رامین جهانبگلو با تامین قرار وثیقه آزاد شد
رامین جهانبگلو آزاد شد (خبرگزاری فارس خبرش را باز هم موزیانه تنظیم کرده است)
و نوشته شهرام با چند لینک قدیمی در این باره:
رامین جهانبگلو آزاد شد

فرصتی نمانده! پس روی عکس کلیک کنید


اول ،می دانم که فرصت زیادی برای فراهم کردن شرایط حضورفیلم آفساید در مراسم اسکار نمانده است ، اما دیدم جعفر پناهی ودوستداران سینمای او طی نامه ای خواستار نمایش این فیلم در داخل کشور شده اند تا به این ترتیب آفساید هم بتواند نماینده سینمای ایران در اسکار شود. پس سعی کردم حداقل کاری که می توانم را برای آفساید انجام دهم . شما هم اگر آفساید را دیده اید و از طرفدارانش هستید می توانید در فراهم کردن شرایط حضورنماینده سینمای ایران در اسکار نقش بسزایی داشته باشید. برای این کار با کلیک بر روی عکس و امضاء نامه ، خواسته خودتان را به گوش مسولان برسانید.دوم، گیرم که اصلا شما یا بنده فیلم آفساید را ندیده ایم و یا طرفدار سینمای پناهی نیستیم، با نگرش او به سینما و جامعه مخالف باشیم، اما ایرانی که هستیم. در ضمن فراموش نکنیم که پناهی تا امروز جوایز بسیار ارزنده ای را نصیب سینمای ایران کرده است و شانس زیادی هم می تواند داشته باشد. پس شما هم امضا کنید.
در همین مورد:
چه کسی در آفساید است ؛ ما یا دست قیچی ها
ظلمی که در حق جعفر پناهی می کنند
تاریخ در آفساید ، آفساید در تاریخ
چه کسی در آفساید است؟
در باره آفساید ، تازه ترین فیلم جعفر پناهی
وقتی نمی توان بازی کرد
آفساید ، دست قیچی ها را غافلگیر کرد

پ . ن : اگر کسی لوگوی این پتیشن را خواست پیغام بگذارد ، کدهایش را تقدیم کنم.

سه‌شنبه

گذشت!

1.
به او سلام می کنی
با من خداحافظی
شروع خوبی هستم
بعد ازمن
نقطه بگذار.

2.
می دانم
چراغ که سبز شود
از خیابان
و من
خواهی گذشت.

این واژه ها را مدتها پیش نوشته بودم، اما چندی بود که می خواستم تغییرشان بدهم و امشب این کار را انجام دادم.شاید به نظر عاشقانه هایی با تاریخ مصرف به نظر بیایند، اما هر چه باشد این طور فکر می کنم که عشق نیز جزیی از زندگی ما است و از روزهای بی عشق باید ترسید.
به هر روی فکر کردم شاید بد نباشد که شما هم بخوانیدشان.

برای مهرداد قاسمفر که فراموشش نمی کنم

برای مهرداد قاسمفر شاعر که همچنان نزدیک به سه ماه است به جرمی ناکرده دور از همسر و فرزندش در زندان سنگ دلان بی عدل است. با این کلمات تنها به خودم یادآوری کرده ام که او و مانا نیستانی همچنان دربندندو من مثلن آزادم!

دل تنگی

یادت پریشانم می کند
مي خواهم فراموشت کنم،
همچنان که شام ديشب را.
پس،
با تکه اي ازغم و نان
عکست را مي جوم،
نامت را
همراه آب مي نوشم
اما شعرت
از گلویم پایین نمی رود.

دوشنبه

بهشت زهرا ظرفیت این همه مرده را ندارد!

آقا مدیر عامل سازمان بهشت زهرا ، گفته که : با توجه به احساس نيازى كه در آينده براى دفن اموات وجود خواهد داشت ، تهران به جز بهشت زهرا به ۴ گورستان رسمى ديگر در ۴ نقطه شمال شرقى، شمال غربى، جنوب شرقى و جنوب غربى نياز دارد.
بعد این جماعت منتقدو عوامل آمریکا می گویند در حکومت گل و بلبل ایران توسعه ای در کار نیست. گویا این آقا یکی از صادق ترین مسولان امر (کشتن و مردن و کفن و دفن) است که علنن اعلام می کند که چقدر آدم قرار است از این پس بمیرند. خدایی کسی به این صداقت شک دارد؟
حالا جالب ترش را بخوانید که همین آقا گفته: با طرح ايجاد گورستانهاى جديد در شرق و غرب تهران فاصله و شكاف فرهنگى شمال و جنوب شهر نیز تغيير خواهد كرد.
خب به سلامتی مشکلات فرهنگی هم با ایجاد گورستان های جدید و کشتن و مرده کردن آدم های بی فرهنگی که مشکلات فرهنگی ایجاد می کنند، به زودی رفع خواهد شد.
آخر این نوشته هم یک اعتراف کوچک کنم که هنوز دارم حساب می کنم که 160 هکتار با هر قبری به عرض یک متر و 20 سانت و طول 2 متر و درچهار طبقه چند مرده کشته شده را می تواند در خودش جا بدهد؟
این هم لینک خبرش

پنجشنبه

ناکجا آباد

وقتی که روز
در امتداد ابروانت
گم می شود
ماه تو را
تاکجا می برد با خود
که من،
نمی توانم.

گاهی وقت ها انگار که چیزی کم است، همه چیز گویا خوابی بوده است به جز امروز.همه چیز، آدم ها ، یاد ها و ماه.
ترانه خواب در بیداری فرهاد را بسیار دوست دارم ، مرا یاد این وقت ها می اندازد. شما هم گوش کنید:


powered by ODEO

چهارشنبه

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را


اول از همه بگم که با این عکس های کسوف حسابی امشب سرحال شدم. حق منصور اسانلو و تمام بچه های سندیکای شرکت واحد بود این آزادی. و البته فکر می کنم که چراغ های روشن اتوبوس ها در روز سه شنبه هم تاثیرش را گذاشت .
راستش از سر ذوق زدگی خواستم یک سرود باحال برایتان آپلود کنم که هرچه کردم نتوانستم آپلود کنم تا همین جا آهنگ را گوش کنید.
بهرحال اگر کسی خواست و می تواند از لینک زیر سرود "خون ارغوان ها" با صدای منوچهر همایون پور را دانلود کرده و لذتش را ببرد:
http://www.parand.se/audio/t-khone-arghavan.wma

با هم

قبلن هم از هیچ کس نوشته بودم و همین طور آهنگی از او را برایتان به روی چشم ها گذاشته بودم. حالا می خواهم آهنگ دیگری از او را این جا بگذارم که خیلی جذاب و همین طور پر معنی است. ترانه باهم در سال 1384 ساخته و پخش شده ، در شرایطی که هنوز انتخابات ریاست جمهوری برگزار نشده بود. این ترانه با مقایسه بین ایران با آلمان و همین طور دعوت تمام ایرانی ها به کار گروهی از همه می خواهد که ایرانی سرافراز داشته باشیم.
به قول خودش و بچه های رپر، این ترانه را تقدیم می کنم به تمام بر و بکس ایرانی :


powered by ODEO

سه‌شنبه

چشمان کاملا باز کارگران شرکت واحد

حرکت روز سه شنبه کارگران شرکت واحد که با چراغ های روشن اقدام به جابجایی شهروندان تهرانی کردند جوابی شد برای کسانی که معتقد بودند کارگران شرکت واحد مرعوب برخوردهای امنیتی شده اند و دیگر اعتراض هایشان ادامه نخواهد داشت. روز گذشته کارگرانی که حتی عضو سندیکای شرکت واحد نیز نبودند در اقدامی خودجوش و در اعتراض به بازداشت طولانی منصور اسانلو و اخراج همکاران سندیکایی خود ، سیاسی کاری های دولت وهمچنین عدم تعیین تکلیف دیگر کارگران اخراجی این شرکت با چراغ های روشن تمام روز را کار کردند. گویا پیشداوری های برخی که معتقدند کارگران به دلیل معیشت و عدم آگاهی سیاسی نمی توانند به روش های درست اعتراض کنند و اعتراضاتشان ناتمام خواهد ماند، اشتباه در آمده است. چرا که کارگران و جنبش های کارگری امروز ایران پس از سرخوردگی های فراوان در سالیان گذشته و سوءاستفاده های فراوان سیاسی که از آنها صورت گرفته ، روحی تازه یافته اند و به گمانم با وجود جوانی، اما مستحکم تر از پیش حرکت خواهند کرد. آنها دیگر به کمتر جریان سیاسی داخل کشور اعتماد دارند و خود درصدد احقاق حقوق از دست رفته خویش هستند و همین نکته عامل مهمی است برای اینکه به آگاهی های سیاسی لازم نیز دست پیدا کنند .
فعالان سندیکای کارگران شرکت واحد طی سال گذشته، هرچند که در این راه هزینه ی زیادی پرداخت کردند اما بی راه نگفته ام اگر بگویم که عامل بیداری دیگر کارگران ایرانی بوده اند. دلیل محکم این ادعا هم اعتراض خودجوش همکارانشان در روزگذشته است.
البته این نکته را هم بگویم که برخی سعی کردند این اعتراض رانندگان شرکت واحد به سیاست های حکومت را وارونه کرده و ازاین حرکت با عنوان جعلی اعتراض کارگران به حملات اسراییل به لبنانی یاد کردند که خوشبختانه کارگران شرکت واحدچنین مساله ای را کاملا رد کردند . از این که کارگران شرکت واحد حالا با چشمانی باز حرکت می کنند ، خوشحالم.

جمعه

تو را به یاد می آورم ، آماندا

این ترانه ویکتور خارا یکی از ماندگارترین ترانه های اوست. دلم در این روزهای سیاه هوای صدای او و گیتارش را کرده بود ، دیدم بد نیست شما را هم مهمان صدایش کنم. ترجمه ترانه را هم می توانید در وبلاگ " از دور بر آتش " بخوانید.



powered by ODEO

زمین

نه در نطفه
و نه در نقطه
در هیچ کدام مشترک نبودیم،
تنها
زمین مادرمان بود.



گاهی احساس می کنم که این مادر حقیقی ، چقدر بی رحمانه مارا در آغوش می کشد.

پنجشنبه

زندگی این است؟!

+++
از جهان عقب نشيني کرده ام
به روي تخت خوابم
در کنار راديو
ولي هنوز نمي دانم
که من روبه جهان دارم
يا پشت به جهان کرده ام.

بیژن جلالی
همواره یادش گرامی

خواب کودکی ها

تازگی ها دوباره خواب می بینیم . شاید به سال می کشید و شاید هم بیشتر که هیچ خواب نمی دیدیم. اما حالا چند شبی است که مدام خواب می بینیم و تمامش را هم به خاطر می آورم در بیداری.
نمی دانم تاثیر چیست ؟ نمی دانم این حافظه ی بلند مدت من است که درحال بازسازی است و یا این که اتفاق دیگری در حال روی دادن است در ذهنم؟ بهر حال احساس بهتری دارم نسبت به گذشته. دروغ نگفته باشم شاید مدتها بود که یاد پدرم نبودم ، اما همین چند شب پیش خوابش را دیدم و سخت دلتنگ آغوشش شدم. دلتنگ شب ها و نقل قصه هایش و بوی دود سیگار وینیستون. یاد انار های دانه دانه شده و نمک افتادم و احساس کردم چقدر دلم می خواهد سفری داشته باشم به کودکی هایم. به حیاط بزرگ خانه . دلم می خواهد بروم کنار گل یاس و گل ساعت بالای چاه که می گفتند یادگار مادر است. هوس یخ دربهشت کرده ام ، البته بعد از پیاده روی زیر آفتاب داغ تابستان تا مغازه مش محمود.
دوست دارم تمام خانه را به یاد بیاورم و همین طور همسایه ها و عابرها را.
و یادم می آید خیلی چیزها و آدم ها. حتی یادم آمده که یک گنجشک که منقار بالایش شکسته بود را با چه زجری دانه می دادم. یاد بچه غاز کوچکی می افتم که روی ایوان دنبالم می آمد و یک روز با میز چرخ خیاطی که حکم ماشین را داشت برایم ، چطور له اش کردم و چقدر گریه کردم برایش. توی یک جایی در باغ دفنش کردم و هنوز اگر توی آن باغ باشم می توانم پیدایش کنم. مدام یاد روزهای کشدار تابستان می افتم و شب ها خوابش را می بینم . روزهای بارانی تابستان را هم می بینم و آبگیرهایی که از رنگ انبوه کاه برنج روی بام طلایی می شدند و دوست داشتم همه شان را جایی مخفی کنم و برای خودم نگه شان دارم ، یاد ...
چقدر خوب است که یادهای کودکی به سراغم آمده اند. دوست دارم بیشتر بخوابم تا برگردم به آن روزها . فقط خواب می تواند مرا پرتاب کند به آن گذشته های دور.
شاید خوابی طولانی.

دوشنبه

بدمستی !

1.
اگر بخواهی
تمام غصه ها را می خورم،
به سلامتی تو

2.
با هر نوش گفتنت
سر می کشم تمام غصه ها را.
و شير می شوم.
جشن گورکن ها را برهم می زنم
کرم های نامرد را گوشمالی می دهم.
گورستان را خراب می کنم
به ماه حسادت
،
بد مستی مرا ببخش !!!!

چهارشنبه

خوشحالم

خوشحالم و امیدوارم که روزی این خوشحالی ما را دوام باشد. شنیدم عابد توانچه و یاشار قاجار آزاد شده اند.، هر چند که این دوستان را از نزدیک ندیده ام و نمی شناسم اما از آزادی شان واقعن خوشحال شدم. امیدوارم که مهرداد قاسمفرو مانا نیستانی، رامین جهانبگلو، منصور اسانلو ، مهندس موسوی و تمام کسانی که برای ابراز عقیده شان در بند هستند، بزودی آزاد شوند. هر چند که عادت کرده ایم در این سالها یکی از دوستانمان را در بند ببینیم.
دست راستم که حالا ده روزی از در رفتنش می گذرد بهتر شده و می توانم کمی رویش حساب کنم . از این بابت هم خوشحالم.هر چه باشد دست راست است و مهمتر از همه می توانم با این دستم بنویسم .
این لینک ها را ببینید تا در خوشحالی ام سهیم شوید:
عابد توانچه آزاد شد
یاشار قاجار هم آزاد شد
از درون شب تار می شکوفد گل سرخ
عکس های دانش سرخ از آزادی عابد