آغاز
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود -
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
***
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای نوراه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
***
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد
این شعر و عکس را برای آغاز هشتاد و دوسالگی شاعر معصومیت و اقتدار گذاشتم اینجا.تا شاید یادمان باشد که چگونه باید زیست.آغاز شعر زیبایی است مثل تمام شعر های شاملو، از خواندنش لذت ببرید.
به همسر و پسرانش تولدش را تبریک می گویم، همچنین به دوستداران شعر
۱ نظر:
سلام
و
لینک
مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور
فهرست وب ایرانی : نمایه ها
ارسال یک نظر