جمعه

ظلمی که از کودکی به ما می شد


ساعتی پیش با عزیزی تلفنی صحبت می کردم، حرف افتاد، رسیدم به کودکی هایمان، برایش تعریف کردم که گویا مرا هم در گهواره می خواباندند و برایش تعریف کردم؛ گهواره که چه عرض کنم؛ همان تابوت بگوییم بهتر است ، آنهم با دست و پای بسته، اصلن از روز اول ما را به اسیری به این دنیا آوردند انگار.
ما بچه های گیلانی یا بقولی "گیلک زاکان" از کودکی این رنج را (اسیری) همچون صلیبی کج تحمل کرده و بر دوش می کشیدیم واقعن و خداوند پدر این تمدن را نگاه دارد که مردم امروزه از روی چشم و هم چشمی هم که شده دیگر بچه های کوچک یا بهتر بگویم نوزادان را آن طور اسیر نمی کنند در یک تابوت چوبی و حالا دیگر براشان اتاق خواب و تخت خواب دو نفره و نازبالش و پستانک معطر و نرم و پوشک های رطوبت گیر و هزار وسیله آرایشی و آرامشی دیگر فراهم می کنند.
همان طور که در این تصویر مشاهده می فرمایید این بچه را به گهواره بسته اند، حالا گهواره ای که ماها را در آن می انداختند کمی رنگ و لعاب هم داشت و چندین منگوله قرمز هم آویزانش بود که به قول معروف گول زنک باشد و مشغولیت برانگیز. اما خب زندان و بند ، بند است دیگر، خوشگل و زشت اش توفیری ندارد.
روایت است که بنده را هم همین گونه به تخت گهواره می بستند و برای ساکت کردنم یک پستانک لاستیکی( واقعن لاستیکی مثل چسب لاستیکی تویوپ دوچرخه) صورتی رنگ معروف به "چوچو" را می چپاندند توی دهنم تا نق و نوق هم نکنم و هر از گاهی هم کسی اگر مسیرش از کنار گهواره این جانب می گذشت یک تکانی هم به تخت شکنجه ما می داد تا مثلن تابی خورده باشیم در شرجی شمال و کیفی کرده باشیم.
حالا که فکر می کنم می بینم واقعن جنایت است از نوزادی دست و پای بچه را می بیندند آنهم به محکم ترین شکل ممکن، به آلت تناسلی اش اگر پسر باشد دودولش را می کنند توی قیف و اگر دختر باشد گمانم.. (نمی دانم چه می کنند) و زیر کون مبارک هم یک لگن رویی یا همان آلومنیومی تعبیه شده(در بعض موارد سفالی هم بود) و چوچو هم عمومن از سقف گهواره با یک نخ آویزان بود تا به زمین نیفتند و در فاصله دهن و هوا بچرخد یا در دهن قرار بگیرد و یا در سایر مواقع هم آویزان باشد و بچه های بیچاره در حسرت یک پستان پر شیر و گرم ، حتا دستشان به آن چوچوی لاستیکی بی مزه ، بی احساس و بی حرارت هم نرسد. بعد ساعت ها باید به همان ترتیب و روبه بالا بخوابند و با چشم شان اطراف را نگاه کنند و به اهالی خانه توی دلشان فحش خار و مادر بدهند، اما دریغ از یک منجی. دریغ. و تنها زمانی این شکنجه به پایان می رسید که اطرافیان را با بوی نامطبوع و خرابکاری های بچگانه ناخرسند کرده باشی،آن هم پس از ساعت ها که پدر کون و دودول خودت درآمد و تمام زیر شکمت از اسید شاش سوخت و طاول زد.
حالا دیگر نسل گهواره ها فکر کنم ور افتاده باشد اما گمانم هنوز در بعضی از جاها که زن ها هم دوشادوش مردان کار می کنند برای لقمه ای نان و خرج زندگی، کودکان را همان طور به اسیری می گیریند. قسم می خورم اگر روزی دستم به دهنم برسد و حالا نه این که به پست و مقامی برسم ، نه، اگر مثلن بیلت قرعه کشی ام برنده شود یک بنیاد حمایت از کودکان ترتیب می دهم به چه بزرگی و گهواره را هم به عنوان یک مظهر شکنجه معرفی می کنم ، از همه کودکانی هم که در گهواره اسیر بوده اند و این شکنجه سخت و طاقت فرسا را تحمل کرده اند هم دلجویی می کنم.
واقعن نمی دانم بعضی از این شاعرهای در پیتی چه تقدسی و محبتی در این گهواره دیده اند که هی گهواره گهواره کرده و می کنند. این ها را اصلن باید گرفت خواباند و ساعت ها بست به این تخت گهواره ببینم بازهم در مدحش شعر می گویند؟!

پس نوشت: تا یادم نرفته بگویم یکی از دلایلی که پس کله ما گیلک ها تخت است همین گهواره است و از بس که مارا اینگونه شکنجه کرده اند و روبه بالا خوابانده اند پس کله مان تخت شده

پسا پس نوشت: اما این را هم بگویم که محدودیت ،ابتکار و پیشرفت هم به دنبال دارد. ما از بس که بسته بوده ایم در این چار پنج سال اول زندگی ، مجبورن به کودکانی متفکر بدل شدیم که تمام رفتار و کردار و گفتار بزرگترها را بهتر از خودشان آنالیز می کردیم واصولن در سرزمین ما بسته به فرهنگ خانواده و سطح فکرشان (و البته گهواره) کودکانشان هم روشنفکر تر و تحلیلگر تر رشد می کردند، و البته ماهی سفید هم بی تاثیر نبود و نیست.


دوشنبه

کارگران مشغول کارند!

بزودی در این مکان ، با تغییر کاربری وبلاگی دیگر نصب می شود، درحال حاضر هم کارگران مشغول عوض کردن قالب هستند.

پس نوشت: کار قابل و جابجا کردن بند و بساط این جا هنوز کار داره ولی خب تا اندازه ای فک کنم تکمیلش کردم، البته خب قالب آماده بود اما مجبور بودم در سایزها و رنگ هاش و همینطور ستون بندی هاش دست ببرم تا بتونم به اون فضایی که دلم می خواست برسم، هر چند هنوز هم اون طوری نشده و احساس می کنم که کمی شلوغ شده ، چه می دانم شاید برای سفیدی بیش از حدش باشد که رنگ ها و عکس ها بیشتر به چشم می آیند بهرحال ، پس از این هم سعی می کنم کم کم رویش کار کنم، هدف تغییر بود که فعلن تا یک جایی پیش رفتم. حالا از این به بعد مرتب و دوباره می نویسم

چهارشنبه

درد و بی خوابی

از دست رفتن دو روزنامه نگار جوان ؛ امیر زمانی فر و رزا آژیری متاسفم کرد. دیشب کلی اشک ریختم ، با خواندن هرجمله ای که دوستانم توی فیس بوک می نوشتند انگار غم ام تازه تر می شد و غمگین تر می شدم، توی این وقت ها من از تلفن می ترسم. حتا وقت فرستادن کارهای روزانه که باید ایمیلی را برای بخشی از دوستان بفرستم و مجبور بودم اول همه اسم ها را سلکت کنم، وقتی می خواستم اسم آنها که لازم نیست مطلب را برایشان بفرستم از لیست خارج کنم، اسم امیر زمانی فر و ایمیلش را که دیدم دوباره بغضم شکست. نمی دانستم باید چه کنم بفرستم یا نه، اما خودم را زدم به ندانستن و باور نکردن و باز او را هم در لیست قرار دادم. انگار که اتفاقی نیفتاده است.
دیشب خیلی با خودم کلنجار رفتم که بخوابم، نمی توانستم. چند روزی می شد قلب و دست چپم به شدت درد می کرد، سرما خوردگی شدید ،سیگار زیاد و خبرهایی که رسیده بود هم مزید برعلت نمی گذاشت بخوابم، مدام به این بچه ها فکر می کردم و البته به مهین گرجی که توی اغماست .
وقتی به مهین فکر می کردم همه چیز مثل یک فیلم از جلوی رویم رد می شد انگار، از تازه ترین گفت و گویمان ، از عصبانیتش از دست خبرنگارهای خارجی که بلد نبودند با احمدی نژاد مصاحبه کنند، حرفهایی که بعضی وقت ها پای چت کردن با هم رد و بدل کرده بودیم، همینطور کلمات و جملاتش از جلوی چشمم می گذشت از حرفها و پرسش هایش در باره انتخابات، درباره موسوی و این که آیا باید اصل شرکت در انتخابات را پذیرفت. ذهنش پرسشگر است همیشه این دختر، و از آن دست کسانی است که باید با او بحث کنی ، با دلایل قانع کننده سفت و سخت شاید بتوانی نظرش را جلب کنی، کلن روحیه ی انتقاد گری در خونش هست انگار.
توی همین فکر ها بودم یک آن دیدم در تحریریه روزنامه ایران روی صندلی های یشمی رنگ در کنار بیژن کیامنش جلوی در ایران جوان و ایران ورزشی نشسته ام ، هنوز وقت خبر نیست و میزها تقریبن خالی اند، ما با لیوان های بزرگ چایی در دست نشسته ایم، روبرویمان همکارانی مثل سهیل معینی ، فرین عاصمی ، سوسن صادقی هستند، کنارمان سعید افسر مشغول به کاراست سرش توی صفحه بزرگ گزارش،پشت سرمان آقای ضرابی توی دفتر سردبیری ایران جوان است و انگاردارد به کسی فحش می دهد! من دارم سیگار می کشم و با بیژن (که هرجاهست سلامت باشد) داریم گپ می زنیم، مهین گرجی با قد افراشته و یک مانتوی بلند سورمه ای رنگ و با چهره دوست داشتنی و آرامش ، وارد می شود با هم سلام و احوال پرسی می کنیم مثل همیشه و از کنارمان رد می شود، می رود توی سالن ایران ورزشی، بیژن می گوید خیلی دختر نازنین و خانمی است ، من هم حرفش را تایید می کنم و می گویم من همش دعا می کنم که به هوش بیاد!! بیژن می گوید ؛حالت خوبه و من ...
احساس می کنم دارم خفه می شوم، انگار پتو مثل یک بختک افتاده روی سرم ، دستانم توان ندارند پتو را کنار بزنم ، دارم می میرم، یک آن انگار که از زیر آب سرم را می خواهم بالا بیاورم با تمام نیرویم به سمت بالا حرکت می کنم و از خواب می پرم.
قلبم باز به شدت درد می کند، بلند می شوم، دستم را روی موس لپ تاپم می چرخانم، فیس بوک را رفرش می کنم به امید خبری خوب از مهین، می بینم همچنان دوستان متاثرند از مرگ نابهنگام دو دوست جوان . همه جا را زیر و رو می کنم بلکه ببینم مهین به هوش آمده است؟ ناامید نمی شوم ایمیلم را چک می کنم، همه جا دنبال یک خبر خوب می گردم. هنوز کسی این خبر خوب را منتشر نکرده ،سیگاری روشن می کنم.وقت سپیده است، آرزو می کنم که مهین عزیز را دوباره سلامت ببینم، دوست دارم یکی از همین شبهای آینده دوباره ببینم که چراغش روشن است ...

پس نوشت: دکتر توصیه کرد هروقتی درد قلبت بیشتر از پنج دقیقه شد خودت را بیمارستان برسان و یا خبر بده، هنوز جواب نوار قلب و آزمایش خونم را هم نداده است ، تازه یک آزمایش دیگر هم برایم نوشته که یک چکاپ کلی دیگر است. اما دکتر ها کلن حرف مفت زیاد می زنند (دوستان دکتر ببخشند)، فعلن یک خبر خوب از مهین می تواند حالم را تا مدتها خوب کند.

پنجشنبه

آن را که منم منصب معزول کجا گردد‏


نان پاره زمن بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد

آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد

آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد

از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد

بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد

خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

حضرت مولانا

شنبه

بازجویی


...اعتراف می کنم

اعتراف می کنم

با آزادی همکاری داشته ام

اما ،

هیچ گاه آزاد نبوده ام.

پس نوشت :امروز که این عکس محمدعلی ابطحی در بی دادگاه خامنه ای و نوکرانش را دیدم بی اختیار دوست داشتم این چند سطر را بگذارم این جا، بخصوص آنکه دروغ گزاری فارس هم به نقل از ابطحی نوشته که ؛ اعتراف می کنم ...
پسا پس نوشت: این واژه ها را پیش از این نوشته و تقدیمش کرده بودم به رضا معینی عزیز که برای حقوق از دسته رفته ما روزنامه نگاران تلاش زیادی می کند و خستگی ناپذیر است. امروز هم از او سپاس گزارم برای تلاش های بی دریغ اش.

یکشنبه

سیاه بازی کودتاچیان برای انحراف رسانه ها و افکار عمومی

من خبر انتصاب اسفندیار رحیم مشایی به سمت معاون اولی احمدی نژاد را یک بازی کثیف رسانه ای برای رسمیت بخشیدن به دولتی می دانم که نه تنها همچنان از نظر احزاب و گروه ها و اکثریت مردم ایران و حتا مراجع تقلید شیعه نامشروع است بلکه دستش به خون صدها جوان ایرانی آلوده است و همچنان نیز مشغول سرکوب مردم است.
کمی که از دور تر هم نگاه می کنم ،می بینم در طول چهار سال گذشته از این دعواهای ساختگی برای سرگرم کردن رسانه های منتقد وانحراف افکار عمومی از ناتوانی های دولت وقت، کم نبوده است . برای نمونه می توانم هزاران انتقاد وتوصیه ، گفت و گو و خبری را مثال بزنم که تا همین چندی پیش درباره مخالفت مجلس با دولت نهم منتشر شده است، طوری که هر روز حجم زیادی از خبرهای رسانه ها(حتا رسانه های منتقد) در اختیار فراکسیون اصولگرایان حامی احمدی نژاد در مجلس بوده و هر روز مثلن اطلاع می دادند که می خواهند این وزیر را استیضاح کنند یا آن یکی را مورد سوال قرار دهند یا ... که این خبرها به غیر از این که اسامی این راه یافتگان به مجلس را مدام در ذهن مخاطب به عنوان مثلن مخالف احمدی نژاد و دولت تکرار و حک کند کار دیگری انجام نداد و در نهایت دیدیم که وقت انتخابات همین نمایندگان منتقد چگونه از او حمایت کردند و هنوز هم این کار را انجام می دهند. از دیگر سو هم برای احمدی نژاد و رهبرش نیز بد نشد ، چرا که می توانستند مانور بدهند که در همزمانی روی کار بودن دولت و مجلسی از یک جناح بیشترین انتقادها روی داده و مخالفت های بسیاری هم شده است، اما ریز که نگاه کنیم می بینیم که برخی از منتقدانی که این دعوای ساختگی را جدی گرفته بودند از همین گروه مانند دکتر عماد افروغ ، خوش چهره یا سعید ابوطالب و خادم در مجلس هفتم به طور کلی حذف شدند.
به گمانم نمایندگان فراکسیون حامی احمدی نژاد(یا همان اصولگرایان) و حامیان رسانه ای شان در روزنامه های کیهان ،رسالت ، جام جم و همین طور حتا خبرگزاری ها و وبسایت های مختلف اینترنتی با این همه خبر و اظهارنظر یا یادداشت های مثلن انتقاد آمیزی که دراین دو سه روز گذشته منتشر کرده اند در حقیقت به همان بازی گذشته ادامه می دهند و اصلن مشکلی با رحیم مشایی و احمدی نژاد ندارند.
عباس سلیمی نمین امروز مثلن یادداشت انتقاد آمیزی نوشته توی روزنامه جام جم (این جا). به عنوان یک مخاطب معمولی وقتی که این یادداشت را بخوانید بیش ازهر چیزی که توی ذهنتان تکرار می شود، واژه رییس جمهور است که برای احمدی نژاد به کار رفته و البته دولت و کابینه دهم. یا مثلن این یادداشت حسین شریعت نداری در کیهان (این جا) نشان می دهد که آنها پیش تر از انتقاد از احمدی نژاد و بیش از آن که برایشان انتصاب رحیم مشایی مهم باشد در حال تکرار واژه های دروغی نظیر 25 میلیون رای، رییس جمهور منتخب، انتخاب شایسته اکثریت مردم و دولت دهم هستند.
با این استدلال معتقدم که اگر بخواهیم حجمی از روزنامه ها و یا وبسایت های خبری یا حتا وبلاگ هایمان را به این موضوع اختصاص بدهیم ما هم دانسته یا ندانسته شریک بازی آنها در منحرف کردن افکار عمومی از نامشروع و غیرقانونی بودن دولت برآمده از کودتا و تقلب شده ایم، و درحقیقت پا روی اعتقاد بسیاری از دوستان ، همکاران و هموطنانمان گذاشته ایم که در اعتراض به کودتای آقای خامنه ای و حلقه اطرافیانش کشته، زخمی و یا زندانی شده اند و رای شان به هیچ گرفته شده است.

چهارشنبه

هاشمی رفسنجانی چه خواهد کرد؟


از ابتدای این هفته خبرهایی منتشر شد بر این پایه که قرار است تا آیت الله هاشمی رفسنجانی نماز جمعه هفته جاری را در تاریخ 26 تیرماه برگزار کرده و امامت جماعت را پس از گذشت نزدیک به دو ماه مجددن بر عهده بگیرد.

در نگاه اول شاید به جهت کم گویی ها و به تعبیری سکوت آقای هاشمی رفسنجانی در دوماه اخیر و در قبال حوادث روی داده در کشور این مساله چندان جذابیتی نداشته باشد اما در یک نگاه دقیق تر آشکار می شود که برگزاری این نماز جمعه از سوی رییس مجلس خبرگان رهبری در شرایط حاضر سیاسی کشور بسیار مهم و تاثیر گذار خواهد بود و بلکه حتا به یک نطق سرنوشت ساز و تعیین کننده منجر شود.

مسایلی که در کنار نام آیت الله هاشمی رفسنجانی در ماه های اخیر مطرح شده از جمله جبهه گیری همه جانبه اصولگرایان طرفدار محمود احمدی نژاد پیش از انتخابات برعلیه او و حتا اتهاماتی که شخص احمدی نژاد در مناظره تلویزیونی با میرحسین موسوی درباره داشتن فساد مالی و یا حمایت پشت پرده از موسوی به او و خانواده اش وارد کرد (که همچنان نیز دایره این اتهام زنی از سوی نزدیکان رییس دولت نهم بخصوص سخنگوی دولت ادامه دارد) و همین طور شایعاتی مبنی بر تلاش اش برای تشکیل شورای رهبری همه می تواند اقامه نماز جمعه این هفته تهران توسط او که تاکنون هیچ فرصتی برای حضور و ابراز نظراتش نیافته را پراهمیت تر کند.

شاید این طور تلقی شود که هاشمی رفسنجانی به جبهه گیری های مخالفان خود در طول سالهای گذشته به نوعی عادت کرده باشد و این را جزیی از قواعد سیاسی در نظام جمهوری اسلامی بداند ،اما دور از انتظار خواهد بود که او از کنار شایعاتی در حد تلاش برای تشکیل شورای رهبری و یا تجمیع اعضای خبرگان برای تغییر رهبری پس از انتخابات اخیر یا اتهامات وارده به خود و خانواده اش و همچنین حمایتش از میرحسین موسوی به راحتی بگذرد و در این موارد اظهار نظر نکند.

دلایل انتظار واکنش از سوی هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه 26 تیرماه نیزمی تواند در وهله اول سابقه تاریخی او دراعلام مواضع اش بخصوص در خطبه های نماز جمعه سالهای گذشته از ابتدای انقلاب تاکنون باشد و در وهله دوم نیز می تواند موارد بخصوصی مانند تلاش اش برای حمایت از میرحسین موسوی برای انتخاب مجدد به سمت نخست وزیری در سال 64 و یا واکنش اش در قبال اتهامات وارده از سوی حامیان احمدی نژاد و بخشی از جناح محافه کار در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 و شکایت به رهبری و یا حتا نامه ی اخیر او به آیت الله خامنه ای در19 خرداد ماه امسال مورد استناد قرار بگیرد.

در این مورد اخیر اگر چه هاشمی رفسنجانی پس از اتهامات علنی رییس دولت نهم در مناظره تلویزیونی با میرحسین موسوی به خود وخانواده اش در نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای از سکوت وی درقبال این اتهام زنی ها گله کرده بود و حتا در جمله ای معنا دار با اشاره به فوت آیت الله خمینی و همچنین آیت الله بهشتی به رهبر جمهوری اسلامی یادآوری کرده بود که « اکنون که بسیاری از همسنگران قدیم که یا به فیض عظمای شهادت رسیدند و یا به دیار باقی شتافتند در بین ما حضور ندارند، شما مانده‌اید و من و معدودی از یاران و همفکران قدیم» اما بازهم چون پاسخی درخور توجه از جانب رهبری دریافت نکرد این فرصت همچنان پیش او محفوظ ماند تا در موقعیتی مناسب بتواند از مواضع اش بگوید و نظراتش را درباره مسایل اخیر بیان کند.

از سویی بی اعتنایی آیت الله خامنه ای به اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی در حالی بود که ایشان در همین نامه سرگشاده پیش از برگزاری انتخابات تلویحن به رهبری هشدار داده بود که «با توجه به مقام و مسئولیت و شخصیتتان انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح می‌دانید اقدام موثری بنمایید و مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید.» و با انتشار این نامه سرگشاده در حقیقت دست رهبری در حمایت آشکارش از محمود احمدی نژاد و تلاش برای پیروزی او در انتخابات را خوانده و رو کرده بود.

با این همه اما همگان به خاطر دارند که آیت الله خامنه ای بی اعتنا به سیاست هایش دراین زمینه ادامه داد تا در اولین نماز جمعه پس از انتخابات در خطبه هایی که بسیاری آن را تاییدی بر سرکوب و بکارگیری خشونت گسترده نیروهای امنیتی ،نظامی و انتظامی برعلیه اصلاح طلبان و همچنین معترضان به نتایج انتخابات می دانند، بی توجه به وزن سیاسی آیت الله هاشمی رفسنجانی و مقام سیاسی او حتا وجود اختلاف نظر با وی را در «موارد متعدد» تایید کرده و با اعلام حمایت علنی و بی پرده از رییس دولت نهم تاکید کرد که در بسیاری موارد نظر محمود احمدی نژاد به او نزدیک تر است .

از سوی دیگر اما هرچند آقای هاشمی رفسنجانی هیچ گاه پیش از انتخابات از کاندیداتوری میرحسین موسوی به طور صریح و شفاف حمایت نکرد اما همگان با توجه به سابقه تاریخی حمایت او درمیانه سال 64 از نخست وزیری مجدد میرحسین موسوی درمقابل مخالفت آقای خامنه ای و همین طور حمایت کامل حزب کارگزاران سازندگی (حزب نزدیک به هاشمی رفسنجانی) ، فرزندان و برخی از نزدیکان او از آقای موسوی در انتخابات اخیر وی را نیز از حامیان میرحسین موسوی می دانند که با توجه به این مساله و حمایت رهبری از محمود احمدی نژاد این احتمال قوت می گیرد که اودر خطبه های این هفته نماز جمعه تهران مواضع اش را آشکار کرده و حداقل در مقام پاسخ گویی به مسایل مطرح شده در این باره بپردازد.

این همه در حالی است که رییس مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز مانند تمام مردم ایران در هفته های اخیر شاهد نحوه برگزاری انتخابات ، بدعت در اعلام نتایج آرا از سوی وزارت کشور( که احتمال تقلب در انتخابات را تقویت کرد)، اعتراض کاندیداهای اصلاح طلب به نتایج اعلام شده ، تایید صحت انتخابات از سوی شورای نگهبان و اعتراض مردم به نتایج اعلام شده، اعمال سانسورگسترده بر رسانه ها و بازداشت گسترده فعالان سیاسی اصلاح طلب و بسیاری از روزنامه نگاران نیز بوده است.

در این باره بدون شک اعتراض مردم و دو کاندیدای اصلاح طلب و بخصوص بازداشت بسیاری از روزنامه نگاران و فعالان سیاسی (که حتا شامل حال دخترش فائزه و اقوامش شد) که او با بسیاری از آنان در گذشته ارتباطاتی نزدیک داشته است نیز مورد توجه وی خواهد بود.

همچنین با توجه به ذکاوت آقای هاشمی رفسنجانی در سیاست ورزی ، اعتراض بسیاری از مراجع تقلید شیعه، احزاب و گروه های سیاسی به نتایج انتخابات و سرکوب معترضان وحتا سکوت سنگین دیگر مراجع ، روحانیون و گروه های همسو با جناح حاکم از دید او پنهان نمانده و این مساله فضای راحت تری را برای ابراز نظرات او در فرصت پیش رو فراهم کرده که باز بر اهمیت و سرنوشت ساز بودن اقامه نماز جمعه این هفته حداقل برای خود او و کسانی که خط و مشی او را در نظام قبول دارند می افزاید.

هر چند مانند دیگر اتفاقات روی داده در نظام جمهوری اسلامی و حرکات غیر قابل پیش بینی شخصیت های سیاسی اش شاید نتوان تصویر و انتظار درستی از مواضع و اظهارات آیت الله هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه این هفته تهران داشت اما با این حال و با توجه به تمام مسایل ذکر شده می توان اضطراب و اهمیت آن را به راحتی احساس کرد. موضوعی که از هم اکنون گمانه زنی ها در میان چهره ها ، نخبگان و احزاب سیاسی کشور را موجب شده و حتا اذهان عمومی پرسش هایی را مطرح می کند، این که آیا لحظه انتخاب و تصمیم گیری آیت الله هاشمی رفسنجانی فرا رسیده ؟ و بالاخره این که هاشمی رفسنجانی در کدام سوی ماجراهای اخیر قرار خواهد گرفت؟

درحقیقت بسیاری منتظرند تا ببیند پس از «چه باید کرد» آقای خامنه ای و نسخه ای که ایشان با تایید انتخابات برای مردم معترض به نتیجه آن پیچید آیت الله هاشمی رفسنجانی چه خواهد کرد.

پس نوشت:
احتمالن دوستان چشم هایش و دوستان فیس بوکی ام و کسانی که مرا از نزدیک می شناسند می دانند که من هاشمی رفسنجانی را یک سیاستمدار زیرک و کاربلد می دانم و دیگر لازم به توضیح نیست، اما این مطلب را فارغ از این نگاه نوشته ام. من هم نمی دانم او روز جمعه چه واکنشی از خودش نشان خواهد داد اما هر چه هست نگاهم نسبت به او تغییر نمی کند چون او را مرد سیاست می دانم و سیاست( به معنای واقعی و دور از احساسات)، بازی های بسیار دارد

پسا پس نوشت: این مطلب را روز دوشنبه نوشته ام و می خواستم جای دیگری منتشرش کنم که منتشر نشد، حالا این جا منتشرش کردم.


شنبه

تحریم بی بی سی چه کسانی را خشنود می کند!

دوستانی در فیس بوک ، بالاترین ، تویتر و بعضن توی وبلاگستان این روزها چیزی را زمزمه می کنند که به گمانم به هیچ وجه ممکن منطقی نیست. تحریم بی بی سی فارسی ، حرفی است که در فضای احساسی پس از انتخابات مطرح شده و این روزها به گمانم کسانی نادانسته به آن دامن می زنند. با وجودانتقاداتی که خودم هم به تلویزیون بی بی سی دارم اما فکر نمی کنم این نوع برخورد با این رسانه درست باشد، چرا که نقش بسیاری در خبررسانی و تحلیل شرایط پس از انتخابات داشته است و خواهد داشت و کسی نمی تواند منکر این مساله باشد.
قوانین کل رسانه های دنیا یک چیزی است و هر رسانه ای هم جدای این برای خودش چارچوب هایی دارد که با توجه به قوانین جاری آن کشور و سیاست های خارجی آن تدوین شده است. بی بی سی هم یکی مثل دیگر رسانه ها. اگر بنا باشد که رسانه ها همه آن چیزی که ما می دانیم و می بینیم و می خواهیم را منتشر کنند که باید همه روزنامه های ایران را هم تحریم کنیم. و اصلن همه رسانه های دنیا را، اما ما این کار را نکرده و نمی کنیم بلکه می رویم سراغ روزنامه یا رسانه ای که به ما نزدیک تر است یا اطمینان بیشتری به آن داریم. این طبیعی ترین واکنش سلیقه ای مان به یک رسانه است، اما هیچوقت از دیگران هم نمی خواهیم با ما هم عقیده و هم سلیقه باشند و مثلن یک نوع روزنامه بخوانند یا یک کانال تلویزیونی را نگاه کنند.
ما هر روز می بینیم و می خوانیم فلان جا فلان اتفاق افتاده تا این خبر تایید نشود که یک رسانه مثل بی بی سی نمی تواند منتشرش کند، گیریم که منتشرش کرد بنا به گفته و خواسته ما، تکذیب که شد چه کار کند؟ پس باید به این رسانه حق بدهیم که اول از صحت و سقم موضوع باخبر شود بعد از اعتبارش خرج کند.( خبرهایی که در همین چند روز گذشته بارها منتشر شده و بعد تکذیب شده اند را یک مرور کنید) چون این رسانه هم مثل رسانه های تصویری و صوتی دیگر فارسی اهم از رادیو فردا و صدای آمریکا و زمانه و خیلی های دیگر دفتری یا خبرنگار رسمی در ایران که ندارد، پس باید اول مطمئن شود بعد انتشارش بدهد.
اصلن چطور است که از رهبر نظام اسلامی گرفته تا تمام ریز و درشت های حکومت، همه ی اتفاقات اخیر را به بی بی سی نسبت می دهند و از این طرف هم برخی روزنامه نگاران و دوستان ماهم با بی مهری مضاعف چنین اتهامی را البته به شکلی برعکس به آن می زنند. یعنی نمی شود لحظه ای فکر کرد به تاثیر گذاری این رسانه که این همه سران این حکومت را برآشفته کرده است؟
ما نمی توانیم از یک رسانه انتظار داشته باشیم که حرف ما را بزند، اگر چنین خواسته ای داشته باشیم پس چه فرقی میان ما و مثلن آقای خامنه ای و طرفدارانش هست. رسانه کار خودش را می کند و ما اگر خیلی تاثیر گذاریم باید حرکتی را در جامعه مان پایه گذاری کنیم که رسانه مجبور باشد درباره اش حرف بزند و تحلیل کند، همان طور که اعتراضات گسترده پس از انتخابات تمام رسانه های دنیا را مجبور کرد تا میز ایران تشکیل بدهند و هر لحظه خبر رسانی کنند. (الحمدلله حالا عهد دقیانوس نیست و ابزار به اندازه کافی داریم )
می دانم ممکن است حالا دوستانی بحث اتفاقات 18 تیر را مثال بزنند و این که پوشش کمی در بی بی سی داشته ، اما بی بی سی هم خبرش را پخش کرد آنهم چند بار.این رسانه هم درد سر تایید خبر از سوی منابع رسمی را دارد، همانطور که خیلی از رسانه ها دارند. تازه به گمانم اصلن مسولان بی بی سی فارسی این بخش گفت و گو و ارتباط با مخاطبان را برای برون رفت از همان چارچوب های یک رسانه حرفه ای تشکیل داده اند که حرف مردم ما را به شکلی راحت تر پوشش بدهند. ممکن است بعضی ها هم به شیوه بیان و لحن اخبار اعتراض داشته باشند که به نظر من هم کمی آزاردهنده است ، اما غیرقابل تحمل نیست.
اساتید ، دوستان من و کسانی که تحریم بی بی سی را پیش می کشند باید بدانند که اول از همه شروع این بحث به مذاق آقای خامنه ای ، احمدی نژاد و همدستانشان در حکومت کودتا خوش خواهد نشست و بعد هم جز این که تاثیر ناخوشایندی بر دوستان و همکاران مان در بی بی سی داشته باشد، حرکت موثری نخواهد بود.
آیا نمی شود انتقاد کرد که بحث تحریم را پیش می کشید؟

پس نوشت: لازم هم می دانم توضیح بدهم که من برای بی بی سی کار نمی کنم و تها هدفم نقد حرف دوستانم بود که این روزها مطرح شده است.

سه‌شنبه

برای مادرم که همچنان نگران است

سی و یک سال گذشته است. و چه قدر سخت و دیر گذشته است. دقیقن سی و یک سال است که من طعم تلخ زندگی را بدون تجربه ی حتا ذره ای از شیرینی محبت اش تحمل می کنم. گاهی وقت ها توی خیالم یک طرفه به قاضی می روم و فکر می کنم که چه قدر به من سخت گذشته ومی گذرد و به اوچه قدر آسان و خوش. اما خوب که نگاه می کنم می بینم نه ، برای من همچنان که سخت، اما می گذرد ولی برای او زمان ایستاده و اصلن نمی گذرد. یعنی سی و یک سال است از او زمان گرفته شده و درعوض بر نگرانی هایش افزوده شده است. همین طور بر تاثرش.
سی و یک سال پیش وقتی که زمان می خواست برای او بایستد تاریخ در حال ورق خوردن بود در سرزمین مان. و بی شک او نگران بود که چه به روز فرزندان و سرزمینش خواهد آمد. و حالا هم دقیقن پس از این همه سال باز انگار تاریخ در حال ورق خوردن است و او بازهم باید نگران باشد که چه بر سر فرزندان و سرزمنینش خواهد آمد.
این روزها خوابم کم شده است به شدت، گاهی به دو سه ساعت می رسد و بعضی روزها اصلن. یعنی برنامه ی خوابیدن به معنی واقعی ندارم ، راستش نمی توانم بخوابم. اما همان چند ساعتی که گاهی می خواهم بخوابم تصاویری که این روزها از سرزمینم می بینم باعث می شود ، مدام در هول و ولا و تعقیب و گریز، گاهی مبارزه با سنگ، گاهی در حال کتک خوردن باشم و گاهی حتا کشته می شوم. بدتر این که وقتی هم چشم باز می کنم می بینم بازهم همان بساط است و کشتار مردم و آزادی همچنان ادامه دارد. امروز داشتم به این فکر می کردم که اگر مثلن مردن هم مثل خوابیدن و خواب دیدن باشد، طفلک مادرم چه قدر عذاب کشیده توی این سی و یک سال، با آن همه نگرانی و تاثری که داشت توی روزهایی که به انقلاب 57 ختم می شد. او همان وقت چه قدر با عذاب زندگی را واگذاشته و بعدش چه قدر بر تاثر و نگرانی هایش افزوده شده، اولش کشت و کشتار انقلاب، بعد بگیر وببندهای جوانان مردم که انقلاب کردند و مصادره قدرت، بعد حبس و شکنجه و کشتار همان جوانان. بعد جنگ و موشک و بمباران و بازهم کشتار مردم. بعد دوباره خفقانی که سرزمین مان را در برگرفت و کشتن نویسندگان وشاعران . بعد دوباره کشتن جوانان و سرکوب مردم. گویا نگرانی ها و تاثر او پایانی ندارد. نمی دانم کی می خواهد این سرزمین به آرامشی که برازنده اش هست برسد تا مادر من و دیگران مادران، چه آنها که نیستند و چه آنها هنوز زمان برایشان می گذرد این قدر نگران نباشند.
امیدوارم همچنان و دلتنگ برای مادرم

دوشنبه

استراتژی دسته گل در تظاهرات

ما ملت مظلوم اما با محبتی هستیم، این را دنیا فهمیده . همه ی تصاویر منتشرشده ی اعتراضات این 9 روز گذشته این را بخوبی نشان داده است. دنیا دیده که مردم وقتی یک نیروی گارد ویژه را غافلگیر می کنند چطور به او آب می دهند و برای کتک نخوردنش خودشان را سپر می کنند و حتا به او لباس می دهند تا جمعیت بدانند که او هم قابل تغییر است.
حتا تصاویر وحشتناک حمله مسلحانه نیروهای ویژه و لباس شخصی ها در روز شنبه هم که پخش شد ، مردم دنیا دیدند که چطور یک شیرزن ایرانی وقتی می بیند چند نفر دارند با یکی از این لباس شخصی ها که درحال زدن مردم بود مقابله می کنند، اورا از پشت در آغوش کشیده و زیر پرو بالش می گیرد. بدون شک او به بعد این ماجرا فکر نمی کند که واکنش آن شخص چه خواهد بود و بلکه حتا می داند که ممکن است دقیقه ای بعد همان مامورلباس شخصی دخترش ، خواهرش یا برادرانش را با شلیک گلوله ای از پا درآورد ، اما با این حال کرامت انسانی اش را به دنیا نشان می دهد، محبت ایرانی را.
اتفاقن در همین مورد بخصوص دیدم که روزنامه کیهان که تحت نظر نماینده آقای خامنه ای اداره می شود درشماره امروز خودش سعی کرده تا از این تصویر برعلیه مردم معترض استفاده کند و ماجرا را برعکس جلوه دهد، اما دریغ که ایران و دنیا برخلاف کیهان نشینان شرح کامل این ماجرا را دیده اند. نیک می دانم چرا نمایندگان و مزدوران رهبر حکومت اسلامی در کیهان علاوه بر وارونه جلوه دادن تصاویری این چنین، درجای جای بولتن امنیتی خود به ترویج خشونت می پردازند، این را دیگر تمام دنیا هم می داند که آنها نان شان را از ترویج خشونت و ظلم به مردم می خورند، از دروغ گویی ها و پرونده سازی هایی که برای تک تک شهروندان ایران می کنند.
با این حال اما داشتم به این فکر می کردم که چه قدر خوب است همچنان مردم روحیه خودشان را حفظ کرده و بازهم به دنیا نشان بدهند که چگونه آرام و مسالمت آمیز و حتا با رویی گشاده اعتراض می کنند. عکس ها و تصاویر فراوانی این روزها منتشر شده و خواهد شد که نشان می دهد مردم با شاخه های گل به تظاهرات رفته اند. به گمانم اگر همین نکته بازهم تکرار شود شرمندگی بیشتری برای زورگویان به بار خواهد آورد. و حتا در این میان چه بسا بسیاری از مثلن ماموران مبارزه با این اعتراضات را نیز دچار تردید کند تا لحظه ای در این درنگ کنند که واقعن آیا می خواهند به روی هموطنانی شلیک کنند که با شاخه های گل به اعتراض آمده اند؟
می دانم تا امروز بسیاری از هموطنان آزادی خواه مان کشته و یا زخمی شده اند ، اما اگر خویشتن دار باشیم و به این مساله به عنوان یک استراتژی در مبارزه نگاه کنیم می بینیم به قول معروف دو سرش برد است . یعنی چه حمل شاخه های گل توسط معترضان ماموران نیروهای انتظامی ، گاردهای ویژه و حتا لباس شخصی ها را لحظه ای به فکر و تردید وادارد و از سرکوب و برخوردهای فیزیکی باز دارد ، خودش یک برد است و چه اگر بخواهند با کسانی که گل در دستشان دارند برخورد کنند هم باز یک سر برد است، چرا که در حقیقت دنیا می بیند که ماموران حکومت پاسخ گل را با باتوم و گاز اشک آور و... می دهند که در این صورت هم شرمندگی شان بیش از پیش خواهد بود.

یکشنبه

ما همه فرزندان تو هستیم


صحنه های دلخراش پرپر شدن دخترت دنیا را تکان داد، ندای نازنین تو تبدیل شد به ندای ایران و بلکه حتا بزرگتر به ندای آزادی خواهی دنیا. وقتی دنیا فریاد های تو را بر بالین دخترت می شنید فرقی نمی کرد تو به چه زبانی حرف می زنی، چرا که همه حرف های تو را می فهمیدند، انگار که به زبان همه ی آنها حرف می زنی. وقتی به ندا دختر نازنین ایران می گفتی؛ نترس، همه دنیا از نگاهش می خواندند که او نترسیده و نخواهد ترسید. وقتی که از او با التماس می خواستی که بماند ، دنیا می دانست که او ماندگار است. او برای همیشه همانطور معصوم ، شجاع و زیبا و آزادی خواه خواهد ماند.
می دانم دیشب برایت سخت بوده همینطور برای دیگران و اصلن برای تمام دنیا، اما خواستم تنها این چند سطر را بنویسم برایت تا بدانی که اگر تا دیروز یک فرزند داشتی که جلادان دیکتاتور او را از تو گرفتند، از امروز تعداد فرزندانت بی شمار است. تو دیروز یک دخترت را از دست دادی اما امروز هزاران هزار دختر و پسر دیگر داری که همگی سعی می کنند مثل ندای نازنینت باشند؛ نترس، شجاع و آزادی خواه.
ما همه فرزندان تو هستیم

جمعه

انتخاباتی برای بزرگان نظام

رهبر حکومت اسلامی ایران روز جمعه با استرس و ترسی که در رفتار و گفتارش مشخص بود سخنانی که قرار بود را گفت و به این ترتیب حکومت ایران را وارد فاز جدیدی از زندگی نوینش کرد. او با حمایتش از محمود احمدی نژاد در حقیقت انتخاب خودش را بین مردم و نظام حاکم انجام داد و حفظ قدرت در یک جمع خاص نزدیک به خود را بر مردم و تمام گروه های موجود در نظام سیاسی ایران ترجیح داد.
به عبارتی این که آقای خامنه ای برای سومین بار در یک هفته راجع به صحت وسلامت انتخابات و عدم تقلب و رای سازی در آن سخن گفت و معترضان را به مخالفت با نظام متهم کرد خودش نشان می دهد که ایشان و نزدیکانشان دیگر تاب تحمل گردش قدرت در کشور را ازدست داده اند و نمی خواهند دیگر در این زمین بازی کنند، پس این اظهارات ایشان باید برای چهره های موثرنظام کاملن روشن و شفاف بوده باشد. به این دلیل فقط به بزرگان و سیاستمداران اشاره می کنم که معتقدم مردم انتخابشان را کرده اند.
در حقیقت همان طور که پیش بینی می کردم هفته سرنوشت نظام که از روز انتخابات ریاست جمهوری برای مردم آغاز شده بود امروز جمعه مهمترین روزش را هم پشت سر گذاشت و آقای خامنه ای هم با اظهاراتی که کرد نیز انتخابش را انجام داد و حال مانده است تا برخی از بزرگان نظام مثل آقای هاشمی رفسنجانی در راس مجلس خبرگان رهبری و دیگر اعضای آن نیز انتخابشان را انجام دهند. به گمان من این انتخاب تنها در گروه اصلاح طلبان یا همان جناح چپ نیست که باید انجام شود بلکه در حقیقت بسیاری از کسانی که در جناح راست سالها صاحب قدرت و نفوذ بوده اند نیز باید دست به انتخاب بزنند. چرا که عملن آقای خامنه ای از میان دو جناح مرسوم و حاکم بر جمهوری اسلامی طی سی سال گذشته جمع خاصی را برگزیده که جمع جدیدی است و در حقیقت گرچه از زمینه راست پاگرفته اند اما به آن و اصولن هیچ بازی دو طرفه ای وفادار نیستند . به عبارتی به گمان من تمام شخصیت های سیاسی کشور باید ظرف امروز و فردا انتخابشان را انجام بدهند و موضع خودشان را روشن کنند که ترجیح می دهند درکنار ملت بوده وبر قدرت و محبوب باشند یا در کنار آیت الله خامنه ای بی قدرت و منفور .
هرچند تاکنون در هیچ زمانی از تاریخ سی ساله نظام جمهوری اسلامی سیاستمداران و افراد صاحب نفوذ در مسیر چنین انتخابی قرار نگرفته بودند تا تجربه یک انتخاب خوب و درست را داشته باشند اما در حقیقت این تنها و آخرین بخت موجودشان هست و باید که بهترین انتخاب را انجام بدهند.

سه‌شنبه

روزنامه نگاران ،بی دفاع تر از همیشه

زمان توی این روزها برایمان به سختی می گذرد، خبرهای نگران کننده ای از سرزمین مان به ما می رسد و می دانم که همه در این احساس دل واپسی مشترکیم.
در دو روز گذشته خبر دستگیری تعدادی از همکاران روزنامه نگارانم هر لحظه برنگرانی هایم افزوده و باعث شده که آرام و قرار نداشته باشم، این به یک طرف، از طرفی دیگر بی خبری ، قطع اینترنت و تلفن و تقریبن همه ی امکانات ارتباطی هم بیشتر از پیش نگرانی هایم را دوچندان کرده است در این باره. درست که حالا چهارسال است که دیگر درمیان همکاران و دوستانم در کشور نیستم اما این دوری و فاصله باعث نشده تا دلم و خاطرم هم از وجودشان خالی شود. مدام از حال و احوالشان خبر گرفته ام توی این مدت.
از دیروز صبح که یادداشت دوست خوبم ساسان آقایی را توی وبلاگش خوانده ام نگرانی هایم بیش تر شده است، ساسان نوشته:
همه نگران هم هستیم، شب‌ها که موبایل‌ها قطع می‌شود، تا بامداد می‌شماریم که چند نفر دیگر را دارند می‌برند و این دل‌شوره‌ها مداوم است. به احترام همین دل‌شوره‌ها، نگرانی‌ها و دوستی‌ها باید گردن نهاد به حکم نانوشته و تا اطلاع ثانوی «ننوشت». با این همه تاب آوردن خفقان همآره به «خفت» می‌انجامد و این روزها گویی «ابرهای عالم شب و روز در دلم می‌گرید». این‌ها را تند می‌نویسم و فرو می‌گذارم تا گاهی دیگر.
می دانم که این روزها در تحریریه روزنامه ها چه خبر است، خبرهای زیادی شنیده می شود ، تلفن های فراوانی می شود ، و گاه تلفن هایی که مستقیمن تهدید است. نگرانی ها زیاد است ، چیزی که شاید مخاطبان روزنامه ها آن را توی صفحات منتشر شده نبینند. درست که روزنامه های این روزها چندان اخبار خاصی منتشر نمی کنند و بیشتر خبر خبرگزاری ها سیاه شان کرده و ممکن است کسی یادداشت یا گفت وگوی خواندنی یا گزارشی داغ را در آنها نخواند، اما همین هم خودش برای کسانی که شرایطی این چنین دشوار را سپری کرده اند، پیام شفافی دارد؛ این که شرایط بسیار سختی است و روزنامه نگاران در معرض تهدید وبازداشت قرار دارند و چه بسا که در روزهای آینده خبر بازداشت بسیاری دیگر از همکارانمان را نیز بشنویم.
متاسفانه بهای نوشتن در کشورمان بسیار سنگین است حال اگر کسی به دنبال نوشتن حقیقت باشد و کارش اطلاع رسانی ، این بها دوچندان هم می شود. راستش از این که دورم و نمی توانم کاری کنم ، عصبی شده ام، چون همین شرایط را خودم هم پشت سر گذاشته ام بخوبی دوستانم را درک می کنم. نه این که مثلن اگر بودم کار خاصی می کردم ، نه ، اما گاهی حرف زدن از نزدیک با دوستان و گاهی کنار هم بودن و همفکری از هر کمکی شاید بهتر باشد.
می خواهم توی این پست از تمام دوستانم در جای جای دنیا و در رسانه های مختلف بخواهم که به هر شکل ممکن از همکارانشان دفاع کنند و اخبار تهدید و بازداشت شان را منتشر کنند. و خیلی دنبال منبع رسمی خبر بازداشت و یا تهدید کسی نگردند چرا که اگر خیلی مقید به این مساله باشند شاید در آینده هرگز خودشان را نبخشند. به گمانم بهتر است همه متقاعد شویم که شرایط امروز همکارانمان بسیار متفاوت است. شرایط دشواری است. خیلی دشوار و در این دشواری تنها ما هستیم که می توانیم به هم کمک کنیم. می دانم مدافعین حقوق بشر و آزادی بیان توی این مساله دستشان بازتر است ، از تمام دوستانی که در این حوزه هم دارم می خواهم تا توی این روزها به وضعیت روزنامه نگاران توجه ویژه تری داشته باشند.

دوشنبه

روزهای سرنوشت نظام

تا پیش از انتخابات هر روز غروب که پس از پایان کار روزانه با دوستانم در این جا به کافه محل می رفتیم و گپ می زدیم بیشتر بحث هایمان پیرامون نحوه صف آرایی اصلاح طلبان بود و شیوه های کثیف جناح حاکم برای نگه داشتن قدرت. البته در این لابه لا گاهی هم بحث مان بر سر دو کاندید اصلاح طلب یعنی آقایان موسوی و کروبی هم بود که تقریبن هر چهار نفرمان بر روی آقای موسوی توافق داشتیم و او را کسی می دانستیم که می تواند قدم های موثر تری برای مردم بردارد. اما هرچه نزدیک تر به زمان رای گیری می شدیم و شیوه های دو طرف تغییر می کرد و دولت به حمایت از رهبر به روش های تخریبی روی می آورد من به این عقیده بیشتر نزدیک می شدم که این انتخابات ، انتخاباتی سرنوشت ساز در درون حاکمیت خواهد بود.
مدام به دوستان می گفتم که پس از این انتخابات هر کدام از دو گروه به قدرت دست پیدا کند، بدون شک سعی در حذف گروه مقابل خواهد داشت و دیگر حاکمیت نظام از هر دوسو این گردش قدرت را بر نمی تابد. در زمان انتخابات شک نداشتم که آقای موسوی رییس جمهور آینده ایران خواهد بود، اما وقتی در حیرت تمام در شب شنبه دیدم که رای را چگونه به نفع احمدی نژاد تغییرداده اند دیگر این برایم مسلم شد که گمانم کاملن درست بوده است و این بار آقای خامنه ای این نکته را فهمیده و خودش در این کار پیش دستی کرده است. اما تنها نکته غیر قابل فهم برای من این بود که آیا او و تحلیل گرانش فکر نارضایتی و ایستادگی مردم را هم کرده بودند یا نه؟
حالا که وارد روز سوم پس از انتخابات یا همان انتصاب احمدی نژاد شده ایم ، ایستادگی مردم و آقای موسوی را که می بینم این نکته مبهم برایم قابل فهم تر می شود که جناح حاکم فکر هرچه را که کرده بودند این یکی را پیش بینی نکرده بودند. در حقیقت ایستادگی آقای موسوی ، حمایت آقایان هاشمی ، خاتمی و بسیاری از چهره های اصلاح طلب و همین طوربرخی از مراجع تقلید نیز این موضوع را تایید می کند چنانچه مردم و ایشان در این قضیه (تقلب در انتخابات و قبضه کردن قدرت) کوتاه بیایند دیگر فرصتی برای جبران و حضور نخواهند یافت. پس این آخرین فرصت است. امیدوارم همگی به هر نحو ممکن قدر این تنها فرصت را بدانیم و کوتاه نیاییم که اگر چنین شود ایران به افغانستان یا عراقی دیگر بدل خواهد شد.

پنجشنبه

چشم هایش دوست تان دارد

توی این مدت خیلی دلم می خواهد که بیشتر توی چشم هایش بنویسم ، ولی این روزها یک مقداری گرفتار کار خوب و دوست داشتنی ای شده ام که کمتر وقت می کنم هم این جا بنویسم و هم نوشته های دوستانم را ببینم. البته توی فیس بوک از حال بعضی از دوستان که می بینم شان باخبرم ولی خب کمتر توانسته ام نوشته هاشان که بیشتر دوست شان دارم و برایم رنگ و طعم دیگری دارد، را بخوانم.
گفتم بیایم بنویسم درست که کمتر این جا می نویسم ولی با این حال تمام کسانی که به چشم هایش سر می زنند را همچنان دوست دارم و مخلص همه شان هم هستم. یعنی این که چشم هایش چه ساکت باشد و چه حرف بزند به شما فکر می کند.
خب امروز پنج شنبه است و روز تعطیل ایران خودمان، پنج شنبه ها برای خودم تا وقتی توی کشور عزیزمان بودم رنگ و بوی دیگری داشت ،بخصوص پنج شنبه های باهاری، یک رنگی شبیه عشق. شاید آبی نمی دانم شاید هم قرمز. یک ترانه ای به زبان ترکی هست که خیلی دوستش دارم و گاهی زمزمه اش می کنم. نام ترانه هست ؛ عشقم. اسم خواننده اش هم هست؛ یونجا . گفتم ویدیو اش را بگذارم این جا تا یادتان باشد که من عاشق چشم هایش و شماها هستم. البته این ترانه را گذاشته اند روی تصاویر یک سریال تلویزیونی با نام زیر درختان ایهلامور که آن هم زیباست. پس با عشق ، این ویدیو را تقدیم به همه ی شما می کنم.(از اول و کامل گوش کنید شک ندارم لذتش را می برید حتا اگر تمام کلماتش را متوجه نشوید .خلاصه کلامش این است؛ عشقم را نمی توانی فراموش کنی)

یکشنبه

تفاوت

فاصله ها زیاد است بین نسل من با نسل های گذشته ، بچه هایی که در اوایل دهه پنجاه تا زمان انقلاب به دنیا آمدند و کودکی شان با سالهای اول جنگ و کشت و کشتار و موشک و موشک باران همزمان شد و از طرفی گرفتار و شاهد کشتارهای سیاسی و فضای بسته ی ابراز عقیده بودند. نسلی که نوجوانی اش با گشت های تامین و کمیته های انقلاب اسلامی سرکوب شد و پوشیدن یک پیراهن آستین کوتاه برایشان محال بود. نسلی که نوجوانی و جوانی اش همزمان شد با سازندگی ! و هر روز در سه چهار روزنامه مهم کشور خبر احداث یک سد را خواند بر یک رود خروشان.
با این حال ولی تفاوت زیادی است بین نسل ما و نسل های گذشته. ما در تمام آن سالها که کودک بودیم و نوجوان و جوان مشغول خواندن و دیدن بودیم. مشغول شنیدن. نسل ما تشنه ی دانستن بود و هست ، چرا که تمام محدودیت هایی که بر ما اعمال شده بود مارا تحریک می کرد که بیشتر بخوانیم، بیشتر ببینیم ،بیشتر فکر کنیم و بیشتر بدانیم.
ما با خواندن یک کتاب "مادر" یا "چه باید کرد؟" مارکسیست و کمونیست نشدیم،همانطور که انبوه درس های دینی و مذهبی درکتاب های آموزشی و کتابخانه های کشور ما را حزب اللهی و خشک مقدس به بار نیاورد. برای ما خواندن کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی ایدیولوژی نبود. ما می خواندیم که بدانیم، می خواندیم که بفهمیم. فهمیدن که این که در کجای جهان ایستاده ایم و چرا ؟ برای مان مهم تر بود.
برای ما نوشتن شعار مرگ بر یا زنده باد روی دیوار پرت فلان محل به معنی مبارزه سیاسی نبود و نیست.برای من یکی از این نسل ،آنهایی که در کشاکش انقلاب و پس از آن کشته شدند همان قدر ارزش دارند که آنهایی که در جنگ هشت ساله کشته شدند.
برای من و ما صمد بهرنگی به این دلیل جاودانه نبود و نیست که در رود ارس غرقش کرده باشند ، عمو صمد برای ما به این دلیل جاودانه است چون از عشق ، زندگی و برابری و هدف دار بودن می نوشت. محمد مختاری و محمد جعفر پوینده برای ما تنها به این دلیل اهمیت ندارند که توسط وزرات اطلاعات کشته شده باشند، نه ، آنها برای ما مهم هستند چون با شعرها، نوشته ها و ترجمه هایشان به ما می آموختندو می آموزند.
برای من یکی از این نسل با این که انتقادهای فراوانی به نظام و حاکمیت اش دارم ، هاشمی رفسنجانی یک سیاستمدار کامل است که بین او که الفبای سیاست را خوب می داند با خیلی های دیگر تفاوت فراوانی می بینم. من هاشمی رفسنجانی را خدای پشت پرده حکومت نمی دانم که هر اتفاق ناخوشایندی توی این سی سال افتاده را به پای او بنویسم. حتا توی انتخابات گذشته خودم را متقاعد کردم که به ایشان رای بدهم(برای اولین بار در عمرم) و دادم و دوستانم را هم مجاب کردم که ای کاش همه چنین می کردیم. امروز هم با علاقه به حرف ها و برنامه های آقایان موسوی و کروبی توجه می کنم چرا که معتقدم قادر به اصلاح هستند و حداقلش این است که وضع مملکتمان با مردمانش بدتر از این نمی شود که هست و حتا بلکه حرکتی رو به جلو داشته باشد.نه این که از این آقایان و یا آقای هاشمی رفسنجانی انتقاد نداشته باشم، دارم، اما با درکم از شرایط حال ترجیح می دهم حالا سراغ انتقاد نروم.
تفاوت من و نسل ما با نسل های گذشته زیاد است. نگاه مان به زندگی ،به آدم ها و شاید در همه چیز باهم فرق می کند. ما کار حزبی و سازمانی و گروهی نکرده ایم اما تنها نوشتن و یادآوری گاه یک اسم ،یک کتاب یا یک برنامه تلویزیونی یا یک مجله هم می تواند نسل میلیونی ما را با هم پیوند بدهد. نسل ما فکر و حرف مشترک دارد چون درد مشترک دارد، نسل ما درحالی که جدا از هم و بی برنامه است از هزار حزب و سازمان و گروه بهتر می فهمد ، بهتر کار می کند ، بهتر مبارزه می کند. نسل ما گذشته ی سیاه ندارد که امروز بخواهد به هر ترتیبی توجیه اش کندو همه چیز را سیاه و سفید ببیند. نسل ما از خلق و مبارزه برای خلق حرف نمی زند چون خودش خلق است ، خودش ملت است و برای بودن خودش زندگی می کند. نسل من و ما از هرچیزی که به جنگ و خونریزی ختم شده و می شود فرار می کند چون به اصلاح اعتقاد دارد. چون تاریک و روشن نمی بیند بلکه رنگ ها را ازهم تشخیص می دهد. چون ایران را آباد می خواهد ، چون سرزمینش را دوست دارد.

پس نوشت: دی شب با دوستانی حرف افتاد درباره انتخابات، بحث رسید به موسوی و کروبی، منتها تفاوت سن و سال مان کار را کشید به بازخوانی تاریخ. نشد که بیشتر حرف بزنیم وقت تنگ بود و یادآوری خاطرات تاریخی دوستان هر کدامش یک رمان هزار صفحه ای. بنا شد در دیداری دیگر پیش از انتخابات باهم گپ بزنیم ولی نگاه این دوستان به انقلاب و بعضی شخصیت ها و نوع تحلیل شان از شرایط مرا سخت متعجب کرد بخصوص حرف یکی از دوستان درباره مرگ صمد بهرنگی و دفاع من از هاشمی در انتخابات گذشته موجب شد این سطرها را بنویسم، ولی حالا که نگاه می کنم می بینم شاید خیلی هم بی راه رفته باشم و پرچانگی. باقی حرف ها بماند برای بعد

شنبه

تساوی

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست

پس نوشت: این شعر خسرو گلسرخی را بسیار دوست دارم، شاید خواندنش این روزها بی مناسبت نباشد

سه‌شنبه

وقتی از انتخابات حرف می زنیم ...

وقتی از انتخابات حرف می زنیم در واقع باید از خودمان بپرسیم که از چه چیزی حرف می زنیم؟
راستش این روزها هر خبرگزاری داخلی و یا هر وبسایت خبری را که باز می کنم کمتر می شود اخبار و گزارش هایی خواند که رنگ و بوی انتخاباتی نداشته باشد. به عبارتی این بحث انتخابات ریاست جمهوری دهم نه تنها خبرگزاری ها و وبسایت های خبری و روزنامه ها که خیلی از وبلاگ ها را هم به تسخیر خودش در آورده است و درست درهمین وقت است که این سوالی که اول همین پست آوردم توی ذهنم تکرار می شود.
نمی دانم چرا نمی توانم خودم را قانع کنم که این ماجرایی که قرار است در خرداد ماه اتفاق بیافتد ، اسمش انتخابات است. البته نه این که اصلن ندانم بلکه دلایلی برای این تردیدم دارم، یک دلیل بزرگش شاید این باشد که همیشه برای خودم پرسش هایی داشته ام که این قضیه را برایم با شک و شبهه همراه کند. با این همه اما چون اخبار و نوشته های روزانه فارسی را دنبال می کنم این روزها مجبور می شوم که به این مساله هم فکر کنم.
یکی از پرسش های بزرگم مثل خیلی های دیگر همواره نظارت شورای نگهبان است بر این انتخابات و این که در حقیقت آنها هستند که انتخاب می کنند نه مردم. اما از این مساله که بگذرم برایم این مساله پررنگ می شود که در مملکتی که تاب و تحمل گروه های سیاسی و بخصوص جناح حاکم بر دولت بسیار کم است و کمتر می توانند حرف و یا عقیده مخالفشان را تحمل کنند چطور می شود که چیزی به نام انتخابات برگزار شود.
مثلن همین امروز که خبرها را مرور می کردم این گفته های کامران دانشجو ، رییس ستاد انتخابات کشور که در روزنامه اعتماد منتشر شده بود این شک و شبهه را برایم بیشتر کرد .
او گفته بود«از من انتظار نداشته باشيد از دولت دفاع نکنم. دفاع نکردن از دولت انتظار بيهوده يي است چرا که معتقدم اگر اين کار را نکنم به موقعيتي که در آن قرار گرفته ام خيانت کرده ام.»
یعنی واقعن وقتی چنین شخصی رییس ستاد انتخابات یک کشور است و کسی است که باید با بی طرفی کامل سخن بگوید بخصوص حالا که به چنین پستی رسیده ، می شود به سلامت آن انتخابات اعتماد کرد؟ برای من یکی که دشوار است. همین آقایان زمانی که در سال 84 دولت هنوز در دست اصلاح طلبان بود با ضرب زور و تقلب و هزار ترفند دیگر نتیجه را به نفع خودشان کردند، حالا که دولت هم دست آن هاست آیا می شود انتظاری دیگر داشت؟ نمونه های زیادی از کم تحملی و تقلب و فریب می شود پیدا کرد که مدام شک و شبهه را در ذهن بیشتر کند، مثل همین ماجرای توزیع سیب زمینی رایگان بین عامه مردم بخصوص قشر ضعیف و فقیر جامعه، یا پرداخت وجه نقد به کارمندان و یا پرداخت سکه به عنوان هدیه تولد به کارمندان ارگانهای خاص و... برای جلب رضایت و گرفتن رای.
می دانم بسیاری از دوستانم ، ذهن شان مشغول این انتخابات است و ترجیح می دهند که تغییری در دولت بوجود بیاید اما به گمانم این مساله خیلی دور از دسترس است. البته به گمانم دور بودنم از کشور شاید موجب شده که نسبت به این تغییر بی تفاوت باشم چرا که اگر آنجا زندگی می کردم چه بسا که حالا این مساله برای من نیز اهمیت پیدا می کرد. با این حال اما فکر می کنم که حتا اگر کسانی هنوز امیدوار به تغییراند ،باید در کشوری که لااقل مسایل سیاسی اش روی اصول رایج نمی چرخد از کاندیداهای مورد نظرشان بخواهند تا چنانچه قدرت را بدست آوردند لااقل منفعل بودن را بگذارند کنار. نشود که دوباره قائله مجلس پنجم را شاهد باشیم، بگیروببندهای قوه قضاییه و وزارت اطلاعات و نیروهای خودسر را شاهد باشیم ، نشود که دوباره از مجلس قهر کنند و بگویند ما استعفا می دهیم، نکند بازهم دولت مدارا برپا کنند. بلکه قول بدهند اگر قدرت را بدست می گیرند لااقل سکان دست خودشان باشد. از دولت حاضر و جناح مقابلشان درس بگیرند لااقل.
پرچانگی کردم، بقیه اش بماند برای بعد، حتمن در روزهای آینده از این ماجرا بیشتر خواهم نوشت ...

دوشنبه

دوباره...

حالا نزدیک به یک ماه است که توی چشم هایش چیزی ننوشتم، راستش برای همین هر روز هم که آمدم بنویسم انگار که انگشتانم را جادو کرده باشند روی کیبرد خشک شان می زد.حرف ها و نوشتنی ها توی فکر زیاد بود ولی نمی دانم چرا دست ها یاری نمی کردند. خلاصه این که دردی دارد ننوشتن این جا، گاهی اوقات توی همین مدت بدجوری مرا عذاب داد.
حالا خودم را مجبور کردم حتمن این چند سطر را این جا بنویسم تا مجبور باشم از فردا حتمن دوباره شروع کنم به نوشتن، راستش من چشم هایش را جور دیگری دوست دارم و اصلن به چشم تنها وبلاگ نگاهش نمی کنم، این جا برایم جایی فرای این حرفهاست. دوستان چشم هایش را هم بیش تر دوست دارم و توی این مدت البته کمتر اما خواندمشان. حالا ولی دوباره آغاز می کنم به نوشتن و خواندن، آن هم در سال گاو.

یکشنبه

گیلان جان

می گویند، گیلان باهاری ست، می گویند بنفشه ها در آمده اند، درختان آلوچه شکوفه های سفید وسرخ داده اند، می گویند رودخانه ها پرآب شده اند و سبزه ها در حال سبز شدنند. می گویند هوا مثل تمام باهارهای گذشته کمی آفتابی است و بیشتر وقت ها ابری. می گویند خیابان های رشت شلوغ است و مردم هر چند دست و بالشان خالی است اما توی هم می لولند تا بلکه بتوانند از بین ارزانترین ها، خرید عید کنند.
می گویند اهالی خانه ها ، خانه تکانی را تمام کرده اند. می گویند بازار آجیل مشکل گشا امسال داغ نیست،همانطور که بازار شیرینی فروش ها و میوه فروش ها کساد است. می گویند توی پیرسرا بساط گمج* فروش ها ولی داغ است پیش از چهارشنبه سوری. می گویند...
همه این ها را که می شنوم دلم می خواهد پرنده باشم و پر بگیرم بروم سری به گیلان بزنم، دلم بیشتر هوای آنجا را می کند. دوست دارم از رستم آباد که رد می شوم سینه ام را از بوی خاک نم کشیده گیلان پر کنم. دلم خزر را می خواهد . دوست دارم به ارتفاع خزر نگاه کنم وقتی که موج هاش به ساحل می خورد. دلم ...
این باهار هم با این خبرهایش از گیلان هوایی می کند مرا. دلم گیلان را با تمام وجود می خواهد.
ترانه "گیلان جان" محمد نوری عزیز را بشنوید که بدجور لامصب با این حال و هوا می خواند:




پس نوشت: گمج معنای فارسی ندارد،همین قدر بگویم که ظرف گردی است که با گل درستش می کنند و بیشتر برای پختن غذاهای گیلانی مثل واویشکا یا ترش واویشکا، ترش فسنجون، سیرابیج ،ترش تره ، وابیشته تره، چواش تره و... مصرف دارد.
پسا پس نوشت: برای دانلود ترانه گیلان جان هم می توانید از این لینک(دانلود) استفاده کنید، البته چند ثانیه مکث لازم است

دوشنبه

چشم هایش باهاری است...

تا امروز که به این جا می آمدید ، بعض وقت ها شعری ، بعض وقت ها قطعه ای موسیقی و گاهی نوشته های دلتنگی ام را خوانده اید. خودم می دانم که تلخی هاش همیشه بیشتر بوده است. سپاس برای این که توی سه چهار سال مرا این جوری تحملم کرده اید. این روزها ولی نه این که دلتنگ نباشم، هستم ولی احساس خوبی هم دارم، تازگی یکی ست، باهاری بودن دیگری است. این جا چند روزی است باران می بارد ، سرشاخه درختان جوانه زده اند و آرام آرام انگار همه چیز درحال تغییراست.
احساس سبز بودن می کنم و این برایم شادی است. بازهم سپاس برای این که همیشه نگاه کردید به چشم هایش و غصه ها و قصه های تلخش را تحمل کردید. برای تان شادی آرزو می کنم.
پس نوشت: این ترانه رعنا جان که می گذارمش این پایین کار زیبایی است از ناصر وحدتی عزیز، به همراهی گروهی که اگر اشتباه نکنم اسمش آمارد است. ترانه فولکور و نابی است که اجراهای زیادی داشته در گیلان.
پسا پس نوشت: روح خسرو شاد باشد، یادش بخیر، نور به قبرش ببارد، با سرخوشی از شراب ناب و صدای ناب تر خسرو چقدر این ترانه را زمزمه می کردیم و شاد می شدیم.



یکشنبه

باهار خواستگاری کرا شوندرم



زمستانا امرا جودا بوندرم
باهار خواستگاری کرا شوندرم

ترجمه:

درحال جدا شدن از زمستانم
به خواستگاری باهار می روم

پس نوشت: این شعر یک بیت ترانه ای از ناصر مسعودی به زبان گیلکی است.


پسا پس نوشت: عکس از Jonathan Sachs است و حکایت باهار است ، حکایت تازه شدن و جوانه زدن و زندگی دوباره.

جمعه

ای دوست...

ای عشق، شکسته ایم ، مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

فریدون مشیری

پس نوشت : ندارد

پسا پس نوشت: همین قدر بنویسم که مشیری هم شاعر بسیار بزرگ و نکته دانی بوده که این شعر را گفته است

چهارشنبه

بلاگ رولینگ هم بازگشت

پس از هک بلاگ رولینگ در نیمه اکتبرماه سال 2008 امروز بلاگ رولینگ بار دیگر به شکل مرغوب تری بازگشت. البته فعلن یه خورده سنگینه و من هنوز نتونستم کاملن واردش بشم ولی خب فعلن لینک های وبلاگ ها رو مرتب کرده . هرچند الان دیگه همه از فیدخوان ها برای نشان دادن به روز شدن وبلاگ ها استفاده می کنند اما من توی وبلاگ خیلی از دوستان هم دیده ام که همچنان از بلاگ رولینگ استفاده می کنند. این خبر شاید برای اون دسته از وفاداران به این بلاگ چرخان خوشحال کننده باشد.

پنجشنبه

می روم

این ترانه "سزن آکسو" وصف حال است. شعر بسیار قشنگی دارد ، اما حالا نه وقتش را دارم و نه حالش را که ترجمه اش کنم. کسانی که این ترانه را می فهمند می توانند برای آنها که نمی دانند ترجمه کنند. چه می دانم شاید یک روزی خودم این کار را کردم.
Gidiyorum: sezen aksu



پس نوشت: به قول مسعود فردمنش: من رفتم / می روم جایز نیست.(درنقل قول اشتباه کرده بودم شاعر مسعود فردمنش بود)

پسا پس نوشت: ندارد

دوشنبه

Once Upon a Time in Amrica



پس نوشت: بعضی وقت ها پیش می آید که آدم دلش می خواهد همه ی آن چیزی که دوست ندارد حقیقت نداشته باشد و در عوض اش تمام آن چیزهایی که دوست دارد واقعی باشد. آدمی است دیگر بعض وقت ها این طوری است و با خودش می گوید ؛ ای کاش همه چیز یک خواب بود.

پسا پس نوشت: این ویدیو سکانس آخر فیلم روزی روزگاری در آمریکا است که خیلی دوستش دارم، هم کل فیلم را و هم این تکه آخرش را. به نظرم این شاهکار سرجیو لیونه هیچ وقت آن طور که شایسته بود دیده نشد.

آخی بالاترین اومد

آخی، بالاترین اومد، کیف کردم، مردیم از خماری لامصب. خدا باعث و بانی این هک و این حرفا رو به شدید ترین وجه ممکن معتاد کنه و بعد کلن جنسی که مصرف می کنه ایشالاه قحط بیاد و بفهمه که خماری یعنی چی.
پاها دراز ، لم بده به صندلی، شیرجه با مخ تو بالاترین.

چهارشنبه

باید رفت جلو ، باید

هر وقت که داغانم بعضی از کارهای یاس برایم مثل مرحم است. واقعن برایم جالب است که توی این بچه های رپ فارسی یاس و همین طور رپر مورد علاقه ام هیچکس فوق العاده به آدم انرژی مثبت می دهند. بعض وقت ها درست مثل یک دوچرخه یا چه می دانم یک وسیله ای که از کار افتاده باشد ، می شوم و در این شرایط کارهای هیچکس و یاس برایم مثل یک معجزه هستند. البته همیشه وقتی که در حالت برزخ هستم اولش شهرام عزیز است که این انرژی خواستن را به من می دهد و بعد اجراهای این دو دوست جوان است که به وجدم می آورد.
باید بتونیم : اجرا یاس و بهزاد




از این جا می توانید: باید بتونیم را دانلود کنید(پس از کلیک چند لحظه مکث کنید)

پس نوشت: شروین عزیزم هم این روزها مثل همیشه رفیق خوبی است برایم.

پساپس نوشت: رد پای یاس و هیچکس در ویکی پدیا

سه‌شنبه

این روزهای من به زبان بیژن جلالی

تو همراه دست های من هستی
که می نویسد
و همراه چشم های من هستی
که می بیند
تو پشت کاغذ سفید هستی
که انتظار می کشد
تو پشت کلمات شعر من هستی
که از تو می گوید

بیژن جلالی

پس نوشت : پیش از این همه نوشته ام که چه قدر بیژن جلالی و شعرهاش را دوست دارم ولی هر از گاهی احساس می کنم که به خواندنش نیاز دارم

پسا پس نوشت: این هم وصف حال است از زبان بیژن:

روزی همه خواهند دوید
و خواهند پرسید
او کجاست او کجاست
و جواب خواهد شد
او مرده است او مرده است

در همین باره از چشم هایش:
اگر کسی مرا خواست
نمی رفتم اگر...
مناسبت نمی خواهد یاد یک شاعر
زندگی این است؟!
بیژن جلالی و تماشای باران ها

پنجشنبه

Secret Garden

عادت ندارم ناله کنم ، همیشه حرف زده ام اگر دردی بوده گفته ام ، اگر تنهایی بوده نوشته ام ، اما هیچ وقت ناله نکرده ام. نه این که ناله کردن بد باشد،نه، به گمانم آن هم برای خودش زمانی دارد ، اما دوست نداشته ام هیچ وقت ضجه و ناله کنم از وضعیتم. دوستانم می توانند شهادت بدهند که حتا در بدترین شرایط هم همیشه خندان بوده ام طوری که دیگران گاهی دچار اشتباه شده اند که عجب آدم بی غمی است این بهرام.
این که حالا چرا دارم این کلمات را ردیف می کنم دو دلیل دارد و دلیل اولش این قطعه موسیقی است که می گذارمش پایین تا شما هم بشنوید. این قطعه از آلبوم سکرت گاردن یا باغ نهان همیشه از ناله هایم جلوگیری کرده است. تا وقتی که در دسترسم بوده همیشه مرا آرام کرده و تمام خستگی ها را از من گرفته است. به مفهوم دیگر این قطعه همیشه به من آرامش هدیه کرده است.
دلیل دومش این است که این روزها انگیزه ی بیشتری دارم، با همه ی گرفتاری ها که وجود دارد احساس تازگی می کنم، امیدهای فراوانی دارم برای آینده و همین طور آرزو.
برای همین امشب تصمیم گرفتم این قطعه را بگذارمش این جا تا بلکه مرحمی باشد برای دیگرانی که نشنیده اند یا شنیده اند اما در دسترس شان نیست . می دانم پس از شنیدنش هم عقیده می شوید با من که با وجود دردی که در نوای جان این قطعه است اما خودش دردها و غم های آدمی را می گیرد و آرامشی نصیب می کند.
Ode To Simplicity

چهارشنبه

وظیفه ای بر دوش استقلالی ها

تصویری که می بینید مربوط به آخرین پرسپولیسی هایی است( مازیار زارع و علی کریمی) که درحال تمرین بالا رفتن از نردبان استقلال هستند. آبی ها قرار است در بازی جمعه نقش نردبان ما توی لیگ را بازی کنند و امیدوارم که آنقدر پوشالی نباشند که تکه تکه شوند و لااقل بتوانند وظیفه شان را در همین نقش کوچک اما مهم خوب انجام بدهند.

پس نوشت: بعضی از دوستان آبی مثل این که باورشان شده که واقعن خبری است، نه عزیز من. هرچه سال پیش و امسال از ما امتیاز کم کرده اند به شما اضافه، پس 9 امتیاز اختلاف خیلی ملاک کار نیست که شما سرمست از حالا بازی را برده می دانید، باور کنید اگر امیدوار رضایی ،واعظ آشتیانی و علی آبادی ، زریبافان و هاشمی ثمره پرسپولیسی بودند امسال ما با 21 امتیاز اختلاف صدر نشین می شدیم. حالا خوب است که شما خودتان سرتان توی حساب است پس از الان نگویید؛ اگر نتیجه بازی بیرون زمین تعیین نشود ما می بریم، اگر هم نتیجه بیرون زمین تعیین شود با این طرفداران استقلالی که شما در دولت محترم ! نهم دارید و این دعاهایی که هر هفته در جمکران قم به جا می آورید، مطمئنن نتیجه به نفع ما نیست. ولی اگر بازی عادلانه برگزار شود شک نکنید که بازی را با اختلاف سه گل از شما می بریم ، بلکه هم خاطره آن شش تایی معروف را زنده کردیم.

پسا پس نوشت: قرررممزته آآآبی یه آبلیمو جات (دیالوگی از فیلم مادر، ساخته زنده یاد علی حاتمی را ببینید)

در همین باره :
بی تابی برای دربی

شنبه

Closing Time





پس نوشت: واقعن در شعر و موسیقی نظیر ندارد این لیونارد کوهن.

پیش تر در همین باره :

وقت بسته شدن

چهارشنبه

ایپچی بس رنجه نوکون جانا

یاد باور او مهتابی شبانا
او شبروی های نهانا
بی قراری و خاموشه
اوخط و او نشانا
یاد باور او مهر نمایانا
او اولین شیرین گبانا
هرچی بوگوفتی مرا یاده
شاهد می دیل تی لبانا
نوشو نوشو
ایپچی بس رنجه نوکون جانا
نوشو نوشو
زندگی بی تو تاسیانا...








پس نوشت: اجرا از محمد نوری اما متاسفانه نمی دانم ترانه از کیست.
پسا پس نوشت: زبان گیلکی خیلی سخت نیست، کمی تلاش کنید متوجه می شوید فقط دو واژه را معنی می کنم؛ ایپچی معنای کمی و تاسیان معنای دلتنگی می دهد

سه‌شنبه

میهمانی عجیب

درست یادم نیست ساعت چند بود اما می دانم که سر از جشن عروسی دوستی درآوردم که می شناختمش. با داماد خوش و بشی کردم اما عروس بی چهره بود با تورهای سفید با سرو بدنی همانند ما اما بدون صورت. توجهی به زوج عجیب نکردم، حتا از خودم نپرسیدم که این دوست ما چرا عروس بی چهره را برای زندگی انتخاب کرده است. توی شلوغی جشن عروسی از داماد و عروس دور شدم و رفتم سمت دست فروش هایی که توی حیاط بودند و باقالای تر و خشک می فروختند. از یکی از دست فروش ها که بارش به آخر رسیده بود قیمت باقالا ها را پرسیدم و دیدم که مفت می فروشد. سفارش کردم یک گونی برایم پر کند. دست فروش که در حال ریختن باقالا های سبز و گاه پلاسیده توی گونی بود چشمم خورد به پشت سرش. دیدم توله روباهی از تاک انگوری که شبیه درخت انار بود انگور می خورد. رو کردم به دستفروش و میان همهمه ی پایکوبی و سر وصدای جشن با صدای بلند پرسیدم غذا می خورد؟ دستفروش همان طور که باقلاها را می ریخت توی گونی کنفی گفت؛ حالا انگور می خورد بعد که بزرگ تر شد همه مرغ و خروس های این خانه و شهر را می خورد.
دوباره توله روباه را نگاه کردم، خیلی کوچک و زیبا بود.درست یادم نیست که باقلا ها را چه کار کردم ، مرد دستفروش چه شد ، داماد کجا رفت ، اما عروس را یک لحظه دیدم که همچنان بی چهره بود و داشت برای توله روباه انگور می چید و همچنان صدای همهمه ی پایکوبی و جشن می آمد.
درست یادم نیست اما عرق کرده بودم انگار، ولی اطمینان دارم که تب نداشتم.

برای فرانک

"فرانک" دوستی است که تا امروز هیچ ردی از او نمی شناختم. او درباره ی بی دردی ام نوشته : به هم ریخته بودم داشتم در حضور خلوت انس می گشتم که این جا را پیدا کردم. جمله ای از شما درست وصف حالم بود؛ گاهی وقت ها درد توی زندگی آن قدر زیاد می شود که احساس بی دردی می کند آدم. این به من کمک کرد.
فرانک عزیز، خوشحالم که این جملاتم کمک کرده است به تو. باور کن همه ی آن چه که من این جا می نویسم صدای دردهای من است، دردی که خودم می کشم و یا از درد کشیدن دیگران متحمل می شوم. درحقیقت همان طور که نوشته بودم "بی دردی" که دچارش هستم عین خود "درد" است که من صدایش را این جا می نویسم. نمی خواهم از واژه "درد دل" استفاده کنم چون معنای کامل درد را منتقل نمی کند.
دوست من، پیغامت مرا به این نتیجه رساند که گمانه و تعریفم از "بی دردی" و "صدای درد" ها درست بوده ، چرا که تو با خواندن نوشته ام درحقیقت "همدردی" کرده ای با من یا برعکس من "همدردی" کرده ام با تو. و اگر غیر از این بود نوشته ام نمی توانست "صدای درد" تو را هم در بیاورد.
تحمل بیشتری آرزو می کنم برای همه مان که بتوانیم "درد" هایمان را به دوش بکشیم، هرچند که ناگزیریم.

پس نوشت: فرانک نقاش خوبی هم هست، نقاشی ها و نوشته هایش را می توانید این جا ببینید و بخوانید



جزیره

بعضی وقت ها این ترانه بدجوری مرا افسونم می کند. شک ندارم یکی از بهترین آثار سیاوش قمیشی است. هم ترانه زیباست و هم موسیقی و صدای خواننده که دردش را منتقل می کند به آدم. به جزیره گوش کنید و لذتش را ببرید:




پس نوشت: می دانم روزبه هم این ترانه را دوست دارد ، پس شریکش می کنم

دوشنبه

بی دردی

گاهی وقت ها درد توی زندگی آن قدر زیاد می شود که احساس بی دردی می کند آدم. گمان کنم من حالا دقیقن به همان جا رسیده ام. شاید اگر امیدهای تازه نبود تحمل شان سخت بود اما حالا مجبور به تحملم. یا شاید آدمی اصلن این طور است که همواره قدرت تحمل دردش را می آزماید و سعی دارد افزایشش بدهد، چرا که آدم بی درد واقعی دور و برم نمی بینم.
تلخی و دردها هر روز حلقه محاصره شان را بر آدم تنگ تر می کنند و ما هر روز گرفتار تر می شویم از روز پیش اما گاهی وقت ها مثل حالای من احساس بی دردی می کنیم. و حالا مدتی می شود که برهمین اصل مفهوم بی دردی برایم تغییر کرده است. حالا وقتی کلمه بی دردی روی زبانم جاری می شود تا مغز استخوانم درد می گیرد و می دانم که بی دردی یعنی خیلی درد داشتن.

پس نوشت : تکه ای از داش آکل صادق هدایت را بدون ربط بخوانید:

داش آكل بحالت پكر گفت :

" جون جفت سبيلهايت يك بتر خوبش را بده گلويمان را تازه بكنيم. "

ملا اسحق سرش را تكان داد، از پلكان زير زمين پائين رفت و پس از چند دقيقه با يك بتري بالا آمد.داش آكل بتري را از دست او گرفت ، گردن آنرا بجرز ديوار زد سرش پريد ، آنوقت تا نصف آن را سر كشيد ، اشك در چشمهايش جمع شد ، جلو سرفه اش را گرفت و با پشت دست دهن خود را پاك كرد پسر ملا اسحق كه بچة زردنبوي كثيفي بود ، با شكم بالا آمده و دهان باز و مفي كه روي لب ش آويزان بود ، بداش آكل نگاه مي كرد ،داش آكل انگشتش را زد زير در نمكداني كه در طاقچة حياط بود و در دهنش گذاشت .

ملا اسحق جلو آمد، روي دوش داش آكل زد و سر زباني گفت :

" مزة لوطي خاك است! "


پسا پس نوشت: واقعن مزه لوطی خاک است