دوشنبه

نخستین سال سالهای بی تو

یک سال هم گذشت و منوچهر آتشی در این یکسال به خاطره ای بدل شده که دور از دسترس است. شاعر حالا به همانی بدل شده که می خواسته . شعرهاش خوانده می شود و از او یادها می شود تنها با یک فرق کوچک، خودش نیست که این ها را ببیند و لمس کند. هرچند که تصوش را کرده بود پیش تر.
برخی شعرهایش را دوست دارم، و بیش از همه "ترانه ها"یش را.

ترانه ها
1
اگر دلت بخواهد
با هر ترانه به گریه ات می اندازم
تو شمعدانی های لیوانت را سیراب کن
اما من دلم برای کاکتوس های خودم می سوزد
2
تو در ایوان و تالار کوچکت بگرد و طره به هر سو بیفشان
من در صندلی چرمینه پوشم نشسته ام
تو به گلها و تفلون ها فکرکن
من به موها و بوسه های پنهانی
اما
این عصایی را که روزگار به دستم داده
روزی
روبروی سرایت می کارم
تا فقط شعر
و گاهی رطب جنوبی بدهد
و چکاوکی که بالای نخل سبز بخواند
3
این همه به شعرها فکر نکن
روزی ، مثل موهای من
سپید خواهند شد
کمی به دست من فکر کن / که به جای قلم
حالا عصایی با خود می گرداند
مثل سربازی برگشته از جنگ
که قفط زخم بزرگ سر خود را
هدیه ، به خانه می آورد
4
افلیای به صحنه برگشته
بیهوده مگو که مرده بوده ای

یا به قول رمبو :‌ چون مرمی سپید بر آبها شناور بوده ای
از لب های سرخ زنده ات چیزی نمی گویم
اما گوش های تو می گویند
که از شور نی لبک شبانان بیشه ها غش کرده ای
پس
این همه از بدگمانی هملت
به حیرت تظاهر نکن
5
مگو که نمی دانی چه می خواهم
هر چند می دانی چه می گویم
وقتی به ترانه ها گوش می کنی در متن حواس پرتی مهمانان
گل های زرد پرده هم
سرخ می شوند و سر به زیر می اندازند

یادش گرامی
در همین مورد:
حالا آتشی هم استاد است...

نخستین روز روزهای بی تو

عکس های قابیل از وداع با آتشی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

شعر خوبي بود
اما مرگ آتشي حزن آور بود مانند عمران صلاحي