یکشنبه

عاشورا، تهران کربلا بود

ماه محرم سال 88 با تمام ماه های محرم سال های پیش ترش فرق می کرد، ایران فقط برای آزادگان عاشورای سال 61 هجری قمری عزادار نبود که خود داغدار عزیزترین و آزاده ترین فرزندان خویش بود با هزاران زخم بر پیکرش، با صدها اسیر در زندان ها و بغضی بس شکستنی در گلو.

روزهای ابتدایی ماه محرم 88 با خبر تلخ درگذشت آیت الله حسینعلی منتظری از مراجع بزرگ شیعه و پدر معنوی جنبش سبز هم گره خورد و بغض این محرم را شکننده تر هم کرد. ایران به سوی قم سرازیر شد. خیلی ها راه قم را درپیش گرفتند تا به پاس ایستادگی آیت الله منتظری به پای اهداف و آرمان های انقلاب 57 و حمایت هایش از جنبش سبز یادش را گرامی بدارند. قم قیامت بود. رهبران جنبش سبز؛ میرحسین موسوی و مهدی کروبی هم بودند. خیابان های قم پر شد از مردم جای جای کشور؛ فارس، آذری، کرد، گیلک و بلوچ همه علیرغم حضور گسترده نیروهای امنیتی بی هیچ واهمه ای در قم حاضر بودند.

مقام و منزلت آیت الله منتظری تا حدی بود که حتی سید علی خامنه ای رهبر حکومت مستقر نیز نتوانست بی تفاوت باشد. او در سالهای رهبری اش تمام تلاشش را کرده بود تا صدای منتظری را خاموش کند، اما با حصر و با فشارهای فراوان موفق نشده بود.حالا پیام تسلیت داده بود. مردم اما در مراسم تشیع جنازه آیت الله منتظری پاسخش را دادند: "تسلیت کینه ای نمی خوایم نمی خوایم"، "منتظری نستوه راهت ادامه دارد، حتی اگر دیکتاتور، بر ما گلوله بارد"، "منتظری مظلوم آزادی ات مبارک".

مقامات امنیتی نظامی و نیروهایشان آماده باش بودند. غروب تشییع جنازه آیت الله منتظری نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها مثل صبح به مردم حمله کردند، این بار شیشه های بیت آیت الله منتظری و صانعی (دیگر مرجع تقلید حامی جنبش سبز) را شکستند، مردم ایستادند. مردم ایستادند و کتک خوردند. اخبار سینه به سینه پخش می شد. فیلم ها منتشر می شد. پس از دو روز ناآرامی قم، مردم داغدار با بغضی در گلو به شهرهای خودشان برگشتند.

محرم بود، تاسوعا در پیش بود، عاشورا در پیش بود. هفتم آیت الله مصادف بود با عاشورای حسینی. سالها در گوش مردم خوانده بودند؛ حسین و یارانش برعلیه ظلم قیام کردند، برای ستاندن حق و گستراندن عدالت. عمری به مردم گفته بودند حسین و یارانش مظلوم بودند و مظلومانه به شهادت رسیدند. حالا اما مردم بعد از گذشت چند ماه از انتخابات 22 خرداد، کشتار روزانه معترضان به تقلب انتخاباتی در خیابان ها و بازداشتگاه ها در این محرم بیشتر از هر سال دیگری خودشان را در کنار حسین و یارانش می دیدند. مردم حسینی تر و آزاده تر از همیشه بودند. آنها خودشان را حق خواه و مظلوم تر از همیشه می دیدند. مردم یزید و سپاهیان تا دندان مسلح اش را هم در خیابان های شهرهای خودشان دیده بودند.

تهران آبستن قیامی حسینی بود

نیروهای امنیتی و لباس شخصی درخیلی از شهرها به عزاداران حسینی حمله کردند. مشهد، شیراز، رشت حتی در اصفهان همسر یکی از سرداران جنگ؛ "محمدابراهیم همت" را مضروب کردند. در تهران عزاداری های شبانه و سخنرانی های شخصیت های اصلاح طلب را لغو کردند.

صبح تاسوعا تهران آرام نبود. در طول روز درگیری های پراکنده میان نیروهای امینتی و انتظامی با مردم وجود داشت، تعدادی از مردم در این روز زخمی و مجروح شدند. تجمعات مردم پراکنده بود. درگیریها تا شب ادامه داشت اما

لباس شخصی های مدافع "نظام ولایی" بی توجه به همه چیز به سخنرانی سیدمحمد خاتمی رییس جمهور سابق کشور در "حسینه جماران" همان محل سخنرانی های همیشگی آیت الله خمینی حمله کردند و مراسم را برهم زدند. در حضور خانواده بانی جمهوری اسلامی در و دیوارحسینیه را شکستند و عزاداران را مضروب کردند.

رهبران جنبش سبز و چند رسانه باقی مانده آنها در طول چندماه گذشته از انتخابات مدام بر مبارزه مسالمت آمیز و بدون خشونت تاکید کرده بودند. مردم هم مثل تمام چند ماه گذشته اش روز تاسوعا تا شب هم فقط ماندند و کتک خوردند، مجروح شدند و تعدادی بازداشت شدند.

فیلم درگیری ها در لحظه منتشر می شد، حضور فراوان نیروهای انتظامی و امنیتی در خیابان ها و درگیری با مردم در میادین و معابر اصلی شهر؛ امام حسین، فردوسی، هفت تیر، چهارراه ولیعصر. صحنه های فراوانی از شلیک گازهای اشک آور و ضرب و شتم دسته های پراکنده مردم منتشرمی شد، تهران دودگرفته تر از پیش بود. منتظر بود.

مردم در این روز فقط شعار خودشان را دادند، "یاحسین میرحسین "، "ابوالفضل علمدار کروبی را نگه دار" و البته دیگر کار از" رای من کو؟" گذشته بود، مردم می پرسیدند" آی رهبر آزاده! تجاوزم آزاده؟" آنها تکلیف خودشان را روشن کرده بودند، درهمان درگیری های پراکنده روز تا شب تاسوعا مردم فریاد می زدند: "ما اهل کوفه نیستیم پشت یزید بایستیم".

قرارمدارها اما گذاشته شده بود؛ روز عاشورا، تهران 10 صبح از امام حسین تا آزادی. مردم شهرهای دیگر هم بودند، مشهد، شیراز، قم، اصفهان، تبریز، رشت و...

و تهران خودش کربلا بود

از نخستین ساعات روز عاشورا، نیروهای انتظامی نظامی و امنیتی در بسیاری از نقاط پرتردد شهر را به اشغال خودشان در آورده بودند. از صبح اخبار درگیری های پراکنده، ضرب و شتم و شلیک گاز اشک آور به سوی مردم منتشر می شود. روز به نیمه نرسیده اخبار درگیری ها شدت بیشتری گرفت.

خبرها از شلیک مستقیم نیروهای امنیتی و نظامی به مردم حکایت می کرد. مردم حاضر در خیابان ها از کشته شدن برخی معترضان خبر می دادند. فیلم های دلخراش یکی پس از دیگری منتشر می شد.

مردم معترض در خیابان ها شعار می دادند: "یا حجت بن الحسن ریشه ظلمو بکن" و باتوم و گاز اشک آور بود که پاسخ می شنیدند. مردم باز هم خودشان را مظلوم می دیدند. ریشه های ظلم همچنان درحال شلیک مستقیم به مردم بود. در میدان ولیعصر با خودروی آرم دار نیروی انتظامی به مردم عزادار حمله کرده و از روی چند نفر چند بار گذشته و کشتند. در چهارراه ولیعصر هم به مردم شلیک مستقیم کردند، یک نفر کشته شد، فیلمش منتشر شد، خبر آمد زیر پل کالج هم به مردم حمله و شلیک کرده اند، آنجا هم گفتند کسانی کشته شده اند.

مردم طاقتشان طاق می شد. شعارها عوض شد: "مرگ بر دیکتاتور"، خامنه ای یزید شد، یزید رو سفید شد"، "معاویه حیا کن سلطنتو رها کنه". مردم خودشان را مظلوم می دیدند. خبرها می گفتند به خواهرزاده میرحسین موسوی هم شلیک کرده اند و او نیز کشته شده است.

مردم مظلوم طاقت طاق شده از خودشان دفاع کردند. مثل روزها و ماه های قبل فقط نایستادند که کتک بخوردند، مجروح و کشته شوند بازداشت شوند و در بازداشت گاه کشته شوند یا بهشان تجاوز بشود. دیگر اگر مورد حمله قرار می گرفتند، واکنش نشان می دادند. مردم مظلوم بودند.

با ایستادگی و دفاع یکی دو گروه مردم از خود، ابتکار عمل از دست نیروهای سرکوبگر انتظامی و امنیتی خارج شد. یک نفر از روی پل کالج به پایین پرتاب شد، خبرگزاری فارس فراخوان فوری داد که نیروهای بیشتری به کمک نیروهای حاضر در میادین اصلی بروند.

بعضی ها شعار می دادند، "می کشم می کشم، آنکه برادرم کشت"، مردم مظلوم اما جلوی خودشان هم ایستادند. گروه های چند نفره نیروهای گاردی در محاصره قرار گرفته بودند، زده بودند و خورده بودند، مردم خشمگین شده بودند. گروه های مردمی خودشان را کنترل می کردند.

تا نیمه های شب فیلم های مجروح و کشته شدن مردم در خیابان ها منتشر می شد. تهران ناآرام بود. احمدرضا رادان جانشین فرمانده نیرو انتظامی با حالتی پریشان به صفحه تلویزیون آمد و درحالی که خبرگزاری ها کشته شدن مردم را تکذیب می کردند اعلام کرد که تعدادی کشته شده اند. او می گفت یکی از روی پل خودش پرت شده پایین، دو نفر توسط یک خودرو و دریک سانحه تصادف کشته شدند، یک نفر هم با گلوله کشته شده است. او می گفت که حادثه در دست بررسی (حتی نتوانست بررسی را درست تلفظ کند) است.

اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید

زد و خوردهای بین مردم با دستان خالی و نیروهای امنیتی لباس شخصی و انتظامی با انواع سلاح و تجهیزات تا نیمه های شب عاشورا ادامه داشت. مردم مظلوم شام عاشورا به واقع غریبانه به خانه هاشان بازگشتند. با سر و دست هایی زخمی، و روح و دلی آزرده تر از پیش.

مهدی کروبی در اولین ساعات فردای عاشورا خطاب به مسولان حکومت مستقر نوشت: "آنان که هویت و شناسنامه این انقلابند و در روزگار مبارزه در صف اول مبارزان بودند، بیاد دارند که در عاشورای ۱۳۴۲ تظاهراتی عظیم با شعارهایی تند علیه شاه صورت گرفت اما رژیم ستم شاهی حرمت عاشورا نگاه داشت و کشتار، سرکوب و دستگیری رهبران مبارزه و در راس آن امام را به روزهای بعد موکول کرد."

کروبی همچنین در ادامه نوشته بود: "براستی چه شده است که حکومت برخاسته از قیام عاشورا، در روز عاشورا دست بر خون مردم برده و جماعتی وحشی را به جان مردم انداخته است... اینجانب این مصیبت بزرگ و گناه نابخشودنی را به محضر حضرت صاحب الزمان (عج)، ملت بزرگ ایران و خانواده‌های آسیب دیده تسلیت عرض می‌کنم و در پرتو آموزه جاودانه اباعبداله در ظهر عاشورا فریاد می‌زنم که اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید."

دادستان تهران بی هیچ اشاره ای به قتل سید علی موسوی حبیبی خواهرزاده میرحسین موسوی تایید کرد که در جریان حوادث روز عاشورا 7 نفر کشته شده اند. نیروی انتظامی بیانیه داد که: "مهاجمان خودشان در درگیری زخمی و کشته شده اند".

عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران در اظهاراتی دیگر اعلام کرد که: "در روز عاشورا یک نفر بر اثر اصابت گلوله کشته شده و بقیه کشته شدگان بر اثر اصابت جسم سخت و تیز و دو نفر هم بر اثر شلیک گلوله های ساچمه ای کشته شده اند" او همچنین تاکید کرده بود که "موضوع کشته شدن این افراد در این روز قابل بررسی است و دستگاه قضایی به دنبال بررسی تمام ابعاد آن است و امیدواریم عاملان آن به سزای اعمال خود برسند."

اما بازهم مردم مظلوم ماندند. جنازه های کشته شدگان کربلای تهران را گروگان گرفتند و تحویل خانواده ها ندادند. تعداد زیادی از مردم را بازداشت کردند. چند نفری از خانواده های کشته شدگان را هم بازداشت کردند. هیچ کدام از مسئولان از جمله همان دادستان تهران دیگر هیچ وقتی خبری از دستگیری و یا بررسی قاتلان مردم در روز عاشورا را اعلام نکرد.

ومردم بازهم مظلوم ماندند। این بار هم بیشتر از سالهای پیش با حسین و یارانش احساس نزدیکی کردند. مظلوم تر از همیشه در عاشورای معاصر، کربلای تهران.

* همین نوشتار در روزآنلاین

جمعه

حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

* از مجموعه "نامه ها"، سیدعلی صالحی

پنجشنبه

تیری در تاریکی

پیش از هرچیز به این نکته اشاره کنم؛همانطور که تصمیم خرد جمعی بر این بوده که به موضوع "محمدرضا مدحی" و بازی دستگاه امنیتی حکومت مستقر پرداخته نشود کاملن احترام می گذارم و اتفاقن خودم هم بر این باورم که این بازی جهت انحراف افکار عمومی از موضوعات اصلی است، اما ذکر چند نکته را ضروری دانستم برای این که چیزی از قلم نیفتد در خاتمه.
یکم، دوسال پیش دوستان آگاه و مطلع به کسانی که به این فرد نزدیک شده و می خواستند برای رسانه ها با او گفت و گو کنند هشدار بودند که وی عنصری مشکوک و سابقه دار است. خب عده ای شنیدند اما عده ای حالا به هر دلیلی! هم این موضوع را نشنیده گرفتند و هم کوشش کردند بیشتر او را مطرح کنند.
دوم، برای روزنامه نگاران باسابقه و فعالان سیاسی هوشیار محمدرضا مدحی اسم ناشناخته ای نبود. او ابتدای دهه 80 یکی از اعضای دفتر آیت الله ارومیان، عضو مجلس خبرگان رهبری از تبریز و یکی از افراد معروف باند "عشرت شایق" رهیافته به مجلس هفتم از تبریز بود. او سابقه جعل عنوان ، ربایش و تعرض به چند پرستار یک بیمارستان را درکارنامه داشت و ماجرای های زیادی در جریان درگیری بین تعدادی از نمایندگان مجلس و قوه قضاییه داشت.
سوم، حرف های او در مصاحبه های گوناگون اش هیچ ارزش امنیتی و اطلاعاتی نداشت، این را اهل فن می دانستند و به عبارتی کلن پرت و پلا می گفت. دستگاه های امنیتی غرب هم به خوبی این را می دانستند و اعتمادی به این حرفها نداشتند. اما بهرحال شرط احتیاط و عقل است که همه حرفها را باید شنید، گاهی از دروغ دیگران هم می شود فهمید که حرف راست و نیت شان چیست. لازم به ذکر نیست که دستگاه های امنیتی کشورهای مختلف از این بازی ها با هم بسیار دارند.همچنین چه او خود نقشی برای دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی بازی کرده باشد چه به کشور بازگردانده شده باشد که دومی با توجه به سوابق و پرونده های وی محتمل تر به نظر می رسد، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی پس از بازگشتن یا بازگرداندن محمدرضا مدحی سه هدف عمده (دوهدف داخلی و یک هدف خارجی) را از تهیه فیلم تخیلی گفته ها یا اعترافات وی با عنوان "الماس فریب"در برنامه خود داشت؛
1. پیگیری همان سناریوی قدیمی و القای این مساله که اعتراضات داخلی و جنبش سبز ریشه خارجی دارد و توسط سرویس های امنیتی کشورهای غربی هدایت می شود. در حقیقت تلاش برای راست و درست نشان دادن دروغی که سیدعلی خامنه ای در جریان اعتراضات سال 88 به معترضان نسبت داد و آنها را عوامل بیگانگان خواند.
2. با توجه به این که در خردادماه و سالگرد کودتای انتخاباتی و جان باختن تعداد زیادی از هموطنان در جریان اعتراضات قرار داریم و همچنین با توجه به اوج گرفتن اختلافات داخلی حاکمیت فعلی این موضوع و دامن زدن به آن می تواند موجب انحراف افکار عمومی و رسانه های داخلی و خارجی از موضوع اصلی شده شود و به نوعی این عده را به دنبال نخود سیاه بفرستد.
3. هدف بزرگتر و اصلی تهیه و پخش این فیلم تخیلی را می توان قسمت دوم از سریال دستگاه امنیتی برای تحت الشعاع قرار دادن خروج اطلاعات مستند از تاسیسات اتمی و فعالیت های نظامی جمهوری اسلامی در کشور و منطقه محسوب کرد. قسمت اول این سریال با بازی "شهرام امیری" تهیه شده بود و این دومین قسمت از همان سریال است. دستگاه امنیتی با این تحلیل دست به ساخت این سناریو و فیلم تخیلی زده است که اگر ما این طور نشان بدهیم کسانی که از کشور خارج شده و اطلاعاتی برای دستگاه های امنیتی کشورهای غربی بازگو کرده اند، برای ما کار می کنند موجب بدبینی و عدم اعتماد به اطلاعات درست منتقل شده را هم فراهم می کنیم. برای مثال اگر "علیرضا عسگری" از مقامات ارشد وزارت دفاع و سپاه پاسداران اطلاعات درستی را به دستگاه امنیتی کشورهای غربی منتقل کرده است با ترفندی مانند ماجرای شهرام امیری و محمدرضا مدحی این تفکر را در دستگاه امنیتی غربی ها ایجاد می کنیم که اطلاعات امثال عسگری هم قابل اعتماد نیست.با این ترفند ممکن است دستگاه های امنیتی غرب از خود بپرسند از کجا معلوم که مثلن افرادی مانند علیرضا عسگری هم برای دستگاه اطلاعات ایران کار نمی کنند؟ همچنین جدای این موضوع طرح ادعای پروژه بودن خروج افرادی مانند مدحی می تواند موجب بدبینی ایرانیان خارج از کشور به نیروهای ریزشی حکومت نیز بشود که به معترضان می پیوندند.
در حقیقت به نظر بنده اینها هدف عمده و اصلی از ساختن ماجرای شهرام امیری و محمدرضا مدحی و نمونه های مشابه در آینده است. اما این روش احمقانه است و غربی ها با توجه به تکنولوژی و امکانات و شواهدی که در دست دارند بخوبی می دانند که چه اطلاعاتی درست و کدام غلط است. ایرانیان خارج از کشور هم بهرحال مشاوران و آگاهانی در کنار خود دارند که بتوانند تشخیص بدهند که چه کسی از حکومت بریده و جزو ریزش های آن است و چه کسی آلوده یا احتمالن پروژه ی حکومت است.

پس نوشت: چند لینک درباره بخشی ازپرونده های مدحی جهت مطالعه:
ناگفته های پرونده باند عشرت شایق نماینده مجلس هفتم در گفت و گو با خانم ر- م

وزارت اطلاعات در میانه جدال دو گروه از منتقدان دولت(در زمان دولت اصلاحات)

تشکیل پرونده بر علیه نماینده خواهان نظارت مجلس بر قوه قضاییه

محکومیت جاعل احکام در پرونده اعضای دفتر آیت الله ارومیان(تیرماه 88)



چهارشنبه

به یاد آر !




نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایه‌یِ بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانه‌یی
کوچک‌تر از دست‌های تو

نه به خاطرِ جنگل‌ها نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو

نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسان‌ها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن‌اش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه‌ی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی‌ست
به خاطرِ آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من
و لب‌های بزرگِ من
بر گونه‌های بی‌گناهِ تو

به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی

به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شب‌ها تاریک‌ترینِ شب‌ها
به خاطرِ عروسک‌های تو، نه به خاطرِ انسان‌هایِ بزرگ
به خاطرِ سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند، نه به خاطرِ شاه‌راه‌های دوردست

به خاطرِ ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام

به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می‌گویم
از مرتضا سخن می‌گویم.

* احمد شاملو

دوشنبه

ماه عسل اقتدارگرایان رو به پایان است


مصطفا تاج زاده

ماه‌ عسل اقتدارگراها رو به پایان است و دو انتخابات پیش‌رو (مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم) اختلافات جناح راست را به طور کامل آشکار خواهد کرد. اما مشکلات جناح حاکم به مراتب بیش از اختلافات افراد و باندها و احزاب آن‌هاست. به باور من جناح حاکم دست‌کم با پنج مشکل مهم در حال دست و پنجه نرم کردن است؛‌ مشکلاتی که بعضاً در حال تبدیل به بحران هستند. اولین مسأله همین اختلافات رو به رشد آنان است. حزب پادگانی با حذف اصلاح‌طلبان و اخیراً آقای هاشمی از مدیریت کشور، اکنون وظیفه و مأموریت آقای احمدی‌نژاد و دوستانش را خاتمه یافته تلقی می‌کند. وی و اطرافیانش با توجه به حرکت اعتراضی اخیر خود تا پایان دوره ریاست جمهوری تحمل خواهد شد ولی بعد از آن در هیچ یک از سه قوه دست بالا نخواهند داشت.

حزب پادگانی در عین حال مایل نیست هر سه قوه به طور کامل در اختیار جناح محافظه‌کار (راست سنتی) قرار گیرد. وضعیت ایده‌آل برای آنان حضور افرادی در عرصه مدیریت (هر سه قوه) کشور است که حتی‌الامکان وابستگی حزبی و شناخته شده به گروه‌های قوی و منتفذ و مستقل از کانون قدرت، نداشته باشند تا امربران و کارگزاران سر به زیر باشند. بنابراین منافع و علایق حزب پادگانی کاملاً هماهنگ با جناح راست سنتی نیست و می‌کوشد مهر‌ه‌های خود را به تدریج جایگزین افراد شاخص آن‌ها کند که معدل سنی بسیاری از آنان بالای ۷۰ سال است. پس حذفشان توجیه دارد.

اما راست سنتی یا محافظه‌کاران قصد دارند به نام اتحاد اصولگراها در انتخابات سال جاری مجلس، مانند مجلس هشتم در شهرهای بزرگ فهرست مشترک ارائه کنند. چون به این ترتیب می‌توانند اکثریت مجلس نهم را نیز در اختیار بگیرند (آنان چهره‌های شناخته شده بیشتری از حزب پادگانی و نیز گروه احمدی‌نژاد برای نامزدی مجلس دارند). این اتحاد به سود آنان و به ضرر آقای احمدی‌نژاد است. البته حزب پادگانی خود رأساً فهرستی ارائه نمی‌کند چون هویت آشکار و شناخته شده ندارد. آنان سعی می‌کنند نامزدهای وابسته به خود را در فهرست متحد اصولگراها قرار دهند. به نظر می‌رسد آقای احمدی‌نژاد از این سناریو نگران است، زیرا به نام وحدت، در مجلس نهم اقلیتی به مراتب ضعیف‌تر از مجلس هشتم به دست خواهد آورد، بویژه که خود وی دیگر رییس دولت نخواهد بود و نمی‌تواند نقش مؤثری در عرصه قدرت ایفا کند.

از آنجا که این گروه توان ایجاد یک حزب منسجم را چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ تشکیلاتی و راهبردی و برنامه‌ای ندارند و پس از این دوره، جز شخص احمدی‌نژاد (آن هم در عرصه‌های محدود) امکان حضور چندان مؤثری در قلمرو سیاست‌ورزی و قدرت نخواهند داشت، به همین دلیل گروه وی درصدد ارائه فهرست مستقلی است تا بتوانند اکثریت قاطع (نیم به علاوه یک نمایندگان یعنی حدود ۱۵۰ کرسی) یا دست‌کم اکثریت قوی را به طرفداران خود اختصاص دهند تا زمینه برای ریاست‌جمهوری نامزد مطلوب آن گروه کوچک فراهم شود. استدلال آنان چنین است که به احتمال زیاد اصلاح‌طلبان در انتخابات حاضر نخواهند شد، بنابراین برای افزایش مشارکت مردمی و ایجاد شور انتخاباتی دست‌کم در شهرهای بزرگ مانند تهران، تبریز، اصفهان، شیراز، مشهد و… اصولگراها باید حداقل دو لیست ارائه و با هم رقابت کنند.

رقابت درونی اصولگراها به ضرر جناح راست سنتی خواهد شد، به همین دلیل محافظه‌کاران در ماه‌های اخیر اصلاح‌طلبان را به مشارکت در انتخابات تشویق می‌کنند تا به این طریق بتوانند همه اصولگراها را مجبور کنند تا با فهرست واحد در انتخابات حاضر شوند. یعنی مانند انتخابات پیشین با فشار از بالا و چانه‌زنی از پایین آقای احمدی‌نژاد را به ارائه فهرست واحد مجبور خواهند کرد. به این ترتیب خواهند توانست با حضور ضعیف و دست و پا بسته اصلاح‌طلبان هم به انتخابات مشروعیت بخشند و هم اکثریت مجلس را بدون رقابت جدی به دست آورند. حرکت اعتراضی اخیر، موضع آقای احمدی‌نژاد را تضعیف و مقابله با اطرافیان نزدیکش را تسهیل کرد.

مشکل دوم جناح حاکم مشکلات اقتصادی است. به نظر من در سال جاری و نیز در سال آینده همچنان شاهد افزایش قیمت‌ها، واردات انبوه، بیکاری گسترده، تضییقات روزافزون بخش‌های تولیدی و صنعتی و کشاورزی خواهیم بود و هیچ طیفی از جناح حاکم (حزب پادگانی- احمدی‌نژاد- محافظه‌کاران یا راست سنتی) راهی برای برون‌رفت از تورم و رکود اقتصادی ندارند، تحریم‌های جهانی همچنان ادامه خواهد داشت، افزایش قیمت نفت نیز حلال نهایی مسأله نیست. زیرا در عین افزایش درآمد دولت، انتظارات مردم را نیز بالا می‌برد و قیمت محصولات در سطح جهانی نیز افزایش می‌یابد که قیمت واردات انبوه، حتی چینی را بیشتر می‌کند. به باور من دوره شعارهای عوام‌پسند جناح راست (از هر طیفی) به سر آمده است و این مسأله در نرخ مشارکت مردم در انتخابات مؤثر خواهد بود، اختلافات درونی اصولگراها نارضایتی گسترده مردم را علنی‌تر می‌کند. کما اینکه در مباحث مربوط به لایحه بودجه تا حدودی ابعاد نارسایی و نارضایتی‌های اقتصادی آشکار شد. عدم انتشار آمارهای اقتصادی نیز مشکل را حل نمی‌کند چون مشکلات اقتصادی عینی و ملموس است و مردم برای درک آن‌ها نیاز به آمار و ارقام ندارند.

معضل سوم تفاوت دیدگاه‌های ذهنی در جناح حاکم است. محافظه‌کاران همچنان بر طبل ایجاد محدودیت و بگیر و ببند می‌کوبند و حزب پادگانی نیز چنین روشی را درست می‌خواند، ولی گروه احمدی‌نژاد سیاست فوق را شکست خورده و رأی شکن در انتخابات ارزیابی می‌کنند. طبق تحلیل دولتی‌ها،‌ اکثریت ایرانیان بخصوص در شهرهای بزرگ با این بگیر و ببندها و حتی با تلقی سنتی‌ها از اسلام (از آقایان مصباح و جنتی تا مهدوی‌کنی و ناطق‌نوری) مخالف‌اند و من حدس می‌زنم نظرسنجی‌هایی نیز در این زمینه‌ها به عمل آورده‌اند. تغییر فاز گفتمان آنان از «اسلام فقاهتی» آن هم به قرائت آقای مصباح یزدی به «مکتب ایرانی» و بزرگداشت کوروش هخامنشی ناشی از چنین تحلیل و نظرسنجی‌هایی است. از نظر گروه احمدی‌نژاد دفاع از بگیر و ببند فرهنگی کمر آنان را در انتخابات می‌شکند. این اختلاف دیدگاه روز به روز پررنگ‌تر می‌شود و حمله اصولگراها به رییس دفتر آقای احمدی‌نژاد نمود این شکاف است. با گذشت زمان و با فعالیت گسترده شبکه‌های ماهواره‌ای، موج دموکراسی‌خواهی در منطقه و افزایش مشکلات اقتصادی این اختلاف دیدگاه علنی‌تر و گسترده‌تر خواهد شد.

معضل چهارم وضعیت ایران در عرصه بین‌الملی است. اکنون دیگر معلوم شده در انتخابات آتی آمریکا، چه اوباما پیروز شود و چه نامزد جمهوریخواهان، دست‌کم در کوتاه‌مدت گرهی از مشکلات دو کشور باز نخواهد شد و تحریم‌ها و تهدیدها همچنان ادامه خواهد داشت. با افزایش مشکلات اقتصادی مردم و اختلافات اصولگراها ممکن است فشارها بیشتر شود. از طرف دیگر غنی‌سازی اورانیوم هم‌زمان با نقض دیگر حقوق مسلم ملت ایران جاذبه کمتری برای افکار عمومی خواهد داشت. از طرف دیگر حوادث منطقه و قیام‌های مردمی، اگرچه آمریکا و اسرائیل را تضعیف کرده است، اما در عرصه داخلی برای اقتدارگراها از هر سه طیف حزب پادگانی، احمدی‌نژاد و محافظه‌کاران مشکلاتی ایجاد خواهد کرد. به این ترتیب که در صورت حرکت کشورهای منطقه مانند مصر و تونس و… به سوی معیارهای دموکراتیک (احزاب و مطبوعات و انتخابات آزاد، تجمع‌های اعتراضی، آزادی سبک زندگی و…) جناح حاکم در ایران نیز در فشار بیشتری قرار می‌گیرد تا حقوق و‌ آزادی‌های قانونی ایرانیان را به رسمیت بشناسد. اگر هم سلفی‌ها در این کشورها اکثریت را به دست آورند جهت‌گیری‌های شدید ضد شیعی و ضد ایرانی از خود نشان خواهند داد، حتی اگر شدیداً علیه آمریکا و اسرائیل موضع بگیرند (نمونه رادیکال آنان بن‌لادن بود)، در هر دو حال یعنی چه شریعت‌گراها حاکم شوند و چه دموکراسی‌ حرف اول را در این کشورها بزند، مشکلات جناح حاکم بیشتر خواهد شد.

مشکل پنجم اصولگراها گسترش فساد مالی و اداری در کشور به رغم همه شعارهاست. این نارسایی‌ها خود را در زندگی روزه مردم نشان می‌دهد و با رقابت‌های درونی و ظهور اختلافات جناح حاکم، فسادها به طور علنی‌تری مطرح خواهد شد. درست است که صدا و سیما و مطبوعات کاملاً کنترل شده‌اند اما ماهواره و اینترنت انحصار اطلاع رسانی را شکسته و وضعیت دشواری برای اعمال روش‌های اقتدارگراها ایجاد می‌کند.

با توجه به مشکلات فوق که هر کدام می‌تواند به بحرانی برای اقتدارگراها و حتی در جامعه تبدیل شود باید گفت وضعیت جناح حاکم به شدت نااستوار و سست است. به همین علت نگرانی از سر و رویشان می‌بارد و می‌‌کوشند انسداد و سانسور شدیدی اعمال کنند. آنان در صددند با ایجاد فضای امنیتی و پلیسی عملاً نظریه «النصر بالرعب» یا پیروزی بر اساس ایجاد ترس را تحقق بخشند. اما روند حوادث به سود آنان نیست و دیر یا زود مجبور خواهند شد که به رغم اشتراک نظر همه اصولگراها در نفی و نقض و سرکوب حقوق و آزادی‌های اساسی ایرانیان، این حقوق و آزادی‌ها را به رسمیت بشناسند. ما باید خود را برای چنین شرایطی آماده نگه داریم. من به آینده بسیار امیدوارم. کافی است با هوشیاری و متانت عمل کنیم. حق پیروز است.

منتشر شده در تحول سبز

پنجشنبه

چرا قلب مهاجمان نایستاد؟


درباره قتل خانم هاله سحابی نباید با کسی تعارف و رودربایستی داشت و نباید هیچ گونه شک و شبهه ای ایجاد کرد. اینجا بحث کشته شدن یک انسان بی گناه، یک شهروند قانون مدار، صلح طلب، انسان دوست و یک مسلمان میهن پرست مطرح است. ایشان مورد ضرب و شتم مهاجمان به مراسم خاکسپاری مرحوم عزت الله سحابی قرار گرفته و در پی آن کشته شد. این موضوع را دست کم از صبح روز چهارشنبه تا وقت نوشتن این سطرها 5 نفر که در زمان واقعه در نزدیکی هاله سحابی حضور داشتند برایم شهادت داده اند.

برخی از خبرگزاری ها و وبسایت های حکومتی و وابستگان رسانه ای شان از صبح دیروز مدام این طور اعلام و القا می کنند که خانم هاله سحابی خود به خود بر اثر «ایست قلبی» از دنیا رفته است. همین عده و کسانی که «دستور کار» روز گذشته آنها را واگویه می کنند اما از خود نمی پرسند آیا تا امروز کسی بدون ایست قلبی هم مگر از دنیا رفته است؟! آنها همچنین از این پرسش وحشت دارند که بگویند دلیل این «ایست قلبی» چه بوده است؟

بله همه ما روزی بر اثر ایست قلبی خواهیم مرد، اما این ایستادن قلب و قطع علایم حیات دلایلی هم دارد، شرایطی موجبش می شود. اگر قلب همین طور بی دلیل بخواهد بایستد و آدمی بمیرد، این پرسش مطرح می شود که برای مثال چرا مهاجمان به مراسم مرحوم سحابی دچار ایست قلبی نشدند؟ چرا آمر و عاملین این جنایت و تمام جنایت های پس از انتخابات 88 دچار ایست قلبی نمی شوند؟ چرا آقای محمود احمدی نژاد یا آقای احمد جنتی که اتفاقا این روزها تمام شرایط ایست قلبی هم درباره شان صدق می کند دچار این عارضه نمی شوند؟!

شاهدان قتل هاله سحابی می گویند که ماموران لباس شخصی در میان کشاکش برای ربودن پیکر مرحوم عزت الله سحابی ، او را مضروب کرده و بر زمین زدند. یکی از کسانی که زیر تابوت مهندس سحابی بود( به دلایل امنیتی از بردن نامش می گذرم) به نگارنده گفت که حتی مهاجمان پس از زمین خوردن هم به هاله سحابی چندین لگد زدند و او بیهوش شد و پس از آن مادر صلح جان به جان آفرین تسلیم کرد، اما دلیل اصلی مرگش ضرباتی بوده که موجب بیهوشی، ایستادن قلب و سپس فوت او شده است.

مراسم خاکسپاری پیکر مرحوم عزت الله سحابی که قرار بود در جایی خارج از تهران و در یک گورستان محلی انجام شود می توانست به آرامی برگزار شود. همه کسانی که به محل خاکسپاری عازم شده بودند تنها قصدشان ادای احترام به این مرد صبور و اهل مدارا بود. اساسا اگر مهاجمان و نیروهای امنیتی قصد ایجاد رعب و وحشت، اعمال خشونت و جنایت نداشتند چرا به تشییع کنندگانی که تنها مراسم مذهبی خاکسپاری یک مسلمان را به جای می آوردند حمله کردند؟

گواه دیگر مساله به قتل رسیدن هاله سحابی این است که مدعیان اگر راست می گفتند چرا پیکر پاکش را در کوتاه ترین زمان و تحت تدابیر شدید امنیتی آنهم شبانه به خاک سپردند؟ چرا اجازه ندادند پزشکانی بی طرف و حقیقت گوی پیکر پاک مادر صلح را معاینه کرده و اعلام کنند که علت اصلی فوت او چه بوده است؟ غیر از این است که از این هراس داشتند که اعلام شود او بر اثر ضربات وارد شده به سینه اش به قتل رسیده است؟

در طول دوسال گذشته مقامات قضایی حتی علت مرگ کسانی که به ضرب گلوله مستقیم ماموران نظامی و امنیتی حکومت مستقر به قتل رسیدند را نیز حادثه یا بیماری عنوان کرده و خانواده کشته شدگان را تحت فشار قرار دادند تا برگه هایی را امضا کنند که عزیزشان و عزیزان همه ما به مرگ طبیعی یا بر اثر حادثه ای درگذشته اند.

در ماجرای مرگ جوانان برومند کشور در بازداشتگاه کهریزک اعلام کردند که آنها بر اثر بیماری مننژیت و نبودن امکانات در گذشته اند یا واقعه کشته شدن «شهرام فرج زاده» و «شبنم سهرابی» شهدای عاشورای 88 در کربلای تهران در خاطر همگان هست گفتند تصادف بوده است. به یاد داریم چگونه خودروی آرم دار نیروی انتظامی از روی پیکرشان چندبار گذشت و بعد مقامات رسمی کشور اعلام کردند که آنها بر اثر یک حادثه و تصادف با خودروی شخصی کشته شده اند. شاهدان ماجرا و کسانی که حاضر به شهادت درباره قتل بودند را هم بازداشت کردند. کیست که نداند فرزندان ایران توسط چه کسانی، چگونه و با چه قصاوتی کشته شده اند؟

هاله سحابی مادر صلح و یکی از فرزندان راستین ایران به قتل رسیده است، او کشته شده است. هاله سحابی هم یکی از شهدای جنبش سبز مردم ایران است که تنها مطالبه شان پایبندی حاکمان به قانون بود و اعتراضشان سکوت و قانون مداری. این چیزی نیست که بشود آن را با دروغ و فضا سازی از اذهان عمومی پاک کرد، خون او در کنار خون سهراب ها، نداها، امیرها، شبنم ها و محمدها دامان آمران و عاملان آن و همچنین کسانی که به عمد به کار پنهان کردن دستان آغشته به خون ملت هستند را خواهد گرفت. این خون ها خود آنقدر پاک و شریف است که با هیچ ترفندی پاک شدنی نیست و همیشه تا زمین و زمان باقی است در خاطر ایران و ایرانی ها خواهد ماند.

همین نوشتار در روزآنلاین؛

چرا قلب مهاجمان نایستاد؟

خاتمی هم خوب می داند

ساده انگاری است اگر این طور تلقی کنیم که سیدمحمد خاتمی ندانسته و با خوشبینی خواستار بازگشت حکومت به مردم شده و راهکارهای خود و سایر نیروهای نیک اندیش را تنها دوباره تکرار کرده است. او به خوبی سیدعلی خامنه ای را می شناسد و می دانسته و می داند که "این امامزاده کور می کند اما شفا نمی دهد."

همین جمعه گذشته احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، آن پیرمرد 87 ساله که "اعدام را به هربهانه ای دوست دارد" و تنها با نفرین مردم است که زنده مانده، در میانه چنگ و دندان نشان دادن طرفداران خامنه ای به احمدی نژاد به صراحت گفت که "اگر امروز به گونه‌ای است که مصلحت نیست با آنها برخورد شود، همان طور که به حساب گذشتگان رسیده شد به حساب اینها رسیده می‌شود و حرفی در آن نیست."

بله حرف از "حساب رسیدن است" و در حقیقت هم خامنه ای در تمام این سالها با همکاری نهادهای زیر مجموعه و فرماندهانش حساب همه را رسیده و کیست که این را نداند و خاتمی اتفاقا خوب هم می داند. اما در هر حال همیشه باید حق را مطالبه کرد و نسبت به ضایع کردن حق دیگران هشدار داد.

با نگاه به بازداشت و زندانی کردن چهره های شاخص اصلاح طلبی و حذف کامل احزاب اصلاح طلب، اتهامات هر روزه فرماندهان سپاه و چهره های نزدیک به رهبری به مجموعه و اجزای اصلاحات، تصور اینکه سید محمد خاتمی برای سازش، سهم خواهی، حضور و یا حفظ اصلاح طلبان در مجموعه حکومت مستقر اظهارات اخیرش را بیان کرده ، تصوری بس اشتباه است. او خوب می داند وقتی آقای هاشمی رفسنجانی یا حتی مجموعه ی نیروهای محافظه کار 30 سال گذشته هم تحمل نمی شوند، امید به حضور اصلاح طلبان محال است.

او خود فردی اندیشمند و باخبراست و خوب می داند که سالهاست دیگر از "نظام جمهوری اسلامی ایران"؛ نه نظمی مانده، نه جمهوری مانده است و نه اسلام، ولی به نیکی این می داند که ایران را باید حفظ کرد برای آیندگان.

بی پرده بگویم مسایلی که در قالب پیشنهاد یا نظر از سوی سیدمحمد خاتمی عنوان شد از خواسته های اصلی و اولیه جنبش سبز، حرف آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود. خواسته هایی که ایشان عنوان کرده اند همان هدفی بود که فرزندان پاک ایران زمین برایشان رای دادند، خون دادند، بازداشت و شکنجه شدند و حالا صدها و هزاران شان مدتهاست که پشت میله زندانهای مختلف بسر می برند و همینطور خواسته میلیون ها ایرانی دیگر نیز بود.

رهبران جنبش سبز همواره در بیانیه ها و مصاحبه هایشان در طول دوسال گذشته تا پیش از بازداشتشان، حکومت را به توقف در این مسیر خطرناک، برگزاری انتخابات آزاد، آزادی زندانیان و بازگشت به مردم، قانون اساسی و آرمان های انقلاب 1357 توصیه کرده بودند که مورد حمایت اقشار مختلف مردم و تمام نیک اندیشان نیز بود. آن موقع هم خون جوانان شریف ایران برزمین ریخته شده بود و هزاران نفر در زندان ها تحت شکنجه بودند اما بهرحال منطق و تعقل حکم می کرد که با بیانیه ها و ارایه راهکارهای هشدارآمیز به حکومت از ریختن خون های بیشتر جلوگیری شود. از خطر جنگ و حمله بیگانگان یا از چند پاره شدن ایران عزیز جلوگیری شود. از نابودی کشور جلوگیری شود.

بیاید در یک شبیه سازی حکومت فعلی را عده ای گروگانگیر و آدم ربا و ایران را یک مجموعه مسکونی تصور کنیم که در یک روز این گروگانگیرها به آن حمله کرده اند. آنها مسلح به بمب و مسلسل هستند و بی رحمند. افراد حاضر در خانه ها بی سلاح و بی دفاع. گروگانگیرها هر روز چند نفر از اعضای مجموعه را می کشند. بعضا حرکت افراد برای نجات بقیه هم با شلیک گلوله و مرگ مواجه شده است. گروگانگیران خواسته های معقولی هم ندارند. چاره کار چیست؟ آیا ما که بیرون یا حالا درون مجموعه مسکونی هستیم می گوییم ؛ گروگانگیران محترم چون تعداد زیادی را کشتید بقیه را هم بکشید؟

فعلا هم نیروی پلیسی در کار نیست که به نجات ما بیاید گویا مشغول رسیدگی به گروگانگیری های مشابه در سایر مجموعه هاست! اگر هم پلیس سر برسد با توجه به مسلح بودن، حمل و نگهداری بمب توسط گروگانگیران و بی رحمی خاصشان احتمال درگیری، درصد خطرمرگ همگی و نابودی کامل مجموعه مسکونی و حتی آسیب دیدن ساختمان های اطراف هم وجود دارد.

مسلما مدام از کوچکترین فرصت استفاده می کنیم تا آنها را مجاب کنیم سلاحشان را بر زمین بگذارند و به این گروگانگیری خشن و خونین خاتمه بدهند. حالا با هشدار، احتیاط ، زبان خوش یا هر روش دیگری. اگر آنها را مجاب کردیم به خلع سلاح و از نظر قوا برابر یا برتر شدیم، آن وقت درباره خون ها و جنایاتی که کردند ازشان بازخواست می کنیم. اما این نمی شود که دست روی دست گذاشت و نابودی مجموعه مسکونی و قتل دیگر ساکنانش را به نظاره نشست. هشدار و مذاکره یکی از دم دست ترین روش های موجود برای نجات اعضای این مجموعه مسکونی است. حکایت خاتمی هم حکایت یکی از کسانی است که به گروگانگیران هشدار می دهد و در صدد است برای نجات جان سایرین تلاش کند. این بی احترامی به خون به کشته شدگان نیست.

کسانی در دو روز گذشته محمد خاتمی را متهم به سازش و انواع اتهامات دیگر کرده و می کنند و از گفته های ایشان تنها آن بخش را برجسته کرده اند که گفته"اگر ظلمی شده که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد."

و برهمین مبنا کل مجموعه اظهارات او را زیر سئوال برده اند ، به "بار معنایی پیام و واژگان" او دقت نکرده و براحتی از راهکارهایش برای برون رفت از شرایط حاضر و نگرانی او برای از دست دادن خاک ایران چشم پوشیده اند. و در نهایت هم خود آنها هیچ راهکاری ارایه نمی دهند که اگر با نظرات خاتمی مخالفیم، چه باید کرد تا از شر این حکومت جائر خلاص شویم؟ اگر از راه اصلاح امور، مذاکره، سنجیدن شرایط و امتیازگیری های به موقع از آنها نمی توان به نتیجه رسید راه نجات ملت و ایران در چیست؟ تداوم سیاست سکوت و نشستن در خانه؟ مبارزه مسلحانه؟ حمایت از جنگ و حمله خارجی؟!

نزدیک دو سال از کودتای انتخاباتی گذشته و در این راه جان های جوان و خون های سرخ و پاک ایرانی تقدیم راه سبز مقاومت و آزادی شده است. دوسال است تمام متفکران و فعالان سیاسی و صنفی هر روز بازداشت و زندانی شده اند. سه ماه از بازداشت رهبران جنبش سبز میرحسین موسوی و مهدی کروبی بهمراه همسرانشان گذشته و این عزیزانی که از روی دلسوزی و نگرانی به آقای خاتمی به خاطر راهکارهایش هجوم آورده اند هیچ راهکاری برای برون رفت از شرایط موجود ارایه نکرده اند. گویی تنها نشسته اند و می گویند؛ نه این راه خوب نیست! نه آن راه خیانت است! آن یکی دیگر را هم که اصلا حرفش را نزنید!

نمی شود همه بار را به دوش مردم و عده ای خاص گذاشت. برای نجات ایران، برای نجات ملت ایران، تمام دوستداران کشور مجبور به رعایت انصاف و در نظر گرفتن همه شرایط موجود و میزان قوای موجود هستند. باید از احساساتی شدن پرهیز و از همه نیروهای موجود استفاده کرد. باید همواره به این فکر کرد که هدف جان های جوانمان که از دست دادیم چه بود؟ آیا غیر از داشتن ایرانی آزاد و آباد؟ و البته همواره باید به فکر نجات مردم و کشور هم بود.

به گمان نگارنده دقیقا برخلاف حکومت سیدعلی خامنه ای که هر روز "دایره خودی هایش" را کوچک و کوچکتر می کند و نفاق را گسترش می دهد، دوستداران وطن باید آغوش باز کنند، با تفاهم و همفکری اعضا و حامیانشان را گسترش دهند. باید از راهکارهای خوب و معقول استقبال کرد و در صورت مخالفت با پیشنهاد یا نظری راهکاری بهتر ارایه کرد. تنها راه نجات میهن در این "تحرک" و "همراهی" است.

لینک این نوشتار در روزآنلاین

خاتمی هم خوب می داند

پرده آخر نمایش نظام


پرسشی که امروز در میان مخالفان و حتی میان موافقان حکومت مستقر در کشور بیش از همیشه تکرار می شود این است که دعوای اخیر بین محمود احمدی نژاد و سیدعلی خامنه ای به کجا می انجامد؟ چرا چنین شد؟ و اساسا چه خواهد شد؟

با جمع بندی مجموعه گفتارها و رفتارهای چهره های حکومتی در دوهفته اخیر و جبهه گیری آنها در مقابل محمود احمدی نژاد به واسطه اختلاف اخیرش با خامنه ای و تاکید همگی بر جملاتی از این دست که "ولایت فقیه اعتبار قانون اساسی است"، "ولایت فقیه به قانون اساسی و مسئولان نظام مشروعیت می بخشد" و "سرپیچی از دستور ولی فقیه خلاف شرع و قانون اساسی است" می توان به این نتیجه رسید که همه اتفاقات اخیر برای فراقانونی جلوه دادن خامنه ای و نشانه هایی از تند کردن گام های او و حامیانش بسوی "حکومت مطلقه فردی" است. درحقیقت این گزینه می تواند محتمل ترین پاسخ برای پرسش اول باشد که؛ دعوای فعلی رهبری با احمدی نژاد به حکومت مطلقه فردی خامنه ای ختم خواهد شد.

نکته ای که میرحسین موسوی از رهبران جنبش سبز که هم اکنون در بند حکومت است در 30 خردادماه سال 88 طی پنجمین بیانیه خود و درحالی که خامنه ای برسلامت انتخابات و حمایتش از احمدی نژاد تاکید می کرد به درستی به آن اشاره کرده بود. مهندس موسوی در آن بیانه خطاب به ملت ایران نوشت: "اینجانب چون به صحنه می نگرم آن را پرداخته شده برای اهدافی فراتر از تحمیل یک دولت ناخواسته به ملت، بلکه تحمیل نوع جدیدی از زندگی سیاسی بر کشور می بینم."

درحقیقت میرحسین موسوی برداشت درستی داشت و به نظر می رسد که ماجرای حمایت رهبری از دولت محمود احمدی نژاد، کودتای انتخاباتی 88، دستگیری گسترده فعالان سیاسی و مدنی، حذف احزاب منتقد تاثیر گذار و دارای پایگاه های مردمی، حذف مرحله ای هاشمی رفسنجانی، سفر10 روزه و همچنین سفرهای پی در پی خامنه ای به قم و هم اکنون خیز او برای مقابله با دولت برکشیده اش، همگی پرده های یک نمایش است.

در پاسخ به پرسش دوم و پرسش هایی از این دست که چرا چنین شد، تنها گزینه دم دست می تواند این باشد که پیش از این زمانش فرانرسیده بود و به نظر می رسد خامنه ای و نزدیکانش زمان فعلی را بهترین زمان برای رسیدن به حکومت مطلقه فردی و مناسب تر از هر زمان دیگری دیده اند. وگرنه چه دلیلی دارد رهبری که پیش از این در قبال عزل و برکناری وزرا از مصلحت نظام چشم پوشی می کرد یکباره مصلحت نظام را در مخاطره ببنید و در کار قانون(اصول 135 و 136) که عزل یا قبول استعفای وزرا را برعهده ریاست جمهوری گذاشته است دخالت کند؟ توضیح لازم نیست که به اعتقاد نگارنده هم محمود احمدی نژاد ریاستش بر دولت دهم را مدیون کودتای انتخاباتی است اما چرا پس از این همه خون هایی که حکومت مستقر از مردم شریف ایران به ناحق برای اثبات قانونی بودن ریاست جمهوری او بر زمین ریخت، امروز در کارش دخالت و عزل یک وزیرتوسط او را غیرقانونی و خلاف مصلحت جلوه می کنند ؟

در این باره برخی مدام این جمله را تکرار می کنند که عرف و رسم سیاسی در دو دهه اخیر این گونه بوده است که وزرای اطلاعات، کشور، امور خارجه و دفاع و حتی فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشورت و صلاحدید رهبری (خامنه ای) انتخاب شوند و به همین دلیل خامنه ای حق دخالت در عزل و برکناری وزیر اطلاعات را داشته است. اما همین دسته از تحلیل گران به این نکته توجه نمی کنند که اگر چنین بود چرا در زمان برکناری مصطفی پورمحمدی (وزیر کشور)، غلامحسین محسنی اژه ای (وزیر اطلاعات)، محمدحسین صفارهرندی (وزیرارشاد اسلامی) و یا منوچهر متکی (وزیر امورخارجه) که اتفاقا هر چهار نفر از نزدیکان و معتمدین خامنه ای بوده اند او واکنشی از خود نشان نداد؟ آیا آن زمان مصلحت نظام در خطر نبود؟

آیا نباید سکوت این چند سال اخیر خامنه ای و نزدیکانش در قبال قانون شکنی های مدام و مداوم احمدی نژاد و تیم همراهش در شهرداری تهران و دولت های نهم و دهم که آمار ریز و درشتش هر روز از سوی مجلس، دیوان محاسبات کل کشور، دیوان عدالت اداری، قوه قضاییه، سازمان بازرسی کل کشور و... منتشر می شود را به حساب این گذاشت که تنها قصد رهبرجمهوری اسلامی "عادی شدن نقض و تخلف از قانون" و "قانون شکنی" بود؟ و البته رسیدن به این نکته که "قانون اساسی جاری و ساری در کشور پاسخگوی مصلحت نظام نیست".

و شاید رسیدن به این حرف که امروز در میان طیفی از حامیان تندروی خامنه ای رد و بدل می شود که " در طول بیشتر از 20 سال رهبری مقام معظم رهبری ایشان به همه طیفی اعتماد کرد اما نشد، یکی می خواست ریاست جمهوری خودش را مادام العمر کند، دیگری می خواست حاکمیت دوگانه ایجاد کند و فتنه گران اگر می آمدند می خواستند رهبری را تغییر دهند و این آخری که خودمان به او رای دادیم و اعتماد داشتیم هم راه آن قبلی ها را رفت".

پس درحقیقت پیش از این زمان مناسب برای ارایه چنین برداشت هایی فرا نرسیده بود. بی دلیل نیست که یداله جوانی رییس اداره سیاسی سپاه پاسداران در هفته جاری طی سرمقاله اش در هفته نامه صبح صادق نوشت: "حاکمیت در جمهوری اسلامی یگانه و مطلق است" و سپس در ادامه " مطلق بودن"، "غیرقابل تقسیم بودن"، "جامع بودن" و البته "دائمی بودن" را از ویژگی های این حاکمیت برشمرد.

اگر کودتای انتخاباتی را پایان جمهوریت حکومت مستقر قلمداد کنیم، حذف عمدی واژه عزیز و بزرگ "ایران" توسط رییس اداره سیاسی سپاه در تعریفش از نوع حاکمیت و حکومت مستقر ما را با یک تعریف روشن تر از حکومت مد نظر خامنه ای و فرماندهان تحت امرش در نهاد های نظامی همچون سپاه روبرو می کند: "حکومتی اسلامی" که باید "یگانه و مطلق" باشد.

اما در پاسخ به پرسش سوم و اینکه اساسا چه خواهد شد، پاسخ روشن و کوتاه خواهد بود؛ نمایش به پرده آخر خود می رسد و نتیجه روشنش چیزی به جز فروپاشی و سقوط حکومت مستقر نخواهد بود که در طول تاریخ این به مدام تکرار و تجربه شده است.

نام آخرین پرده از نمایش حکومت فعلی "حکومت مطلقه فردی" همراه با ادامه روش های ظالمانه، قرائت جدیدی از "اسلام" و تعریف "خدا گونه گی رهبری" خواهد بود. درست شبیه همان چیزی که میرحسین موسوی نامش را "فرعونیت" گذاشت که "در این راه از دین به صورت ابزار استفاده می شود، همان طور که از زندان ها و سرکوبها و بستن روزنامه ها و تعطیلی بخش عمده ای از قانون اساسی و بی احترامی به حقوق و کرامت ذاتی انسانها بهره برداری می شود... و ما می دانیم که انتخاب این رویکرد جز متلاشی شدن نظام انتهایی نخواهد داشت."

دوشنبه

چه کسی خائن به ملت است؟

از قدیم ضرب المثلی در میان عامه مردم رواج داشته و دارد با این مضمون که "هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک"، حالا حکایت "نمک گندیده" حکایت همین مجلس به اصطلاح اصولگرای هشتم است که به واقع بویی از اصول نبرده و درحالی که خود در مقام قانون گذاری است اما ذره ای هم به قانون خود نوشته و خود مصوب کرده اش پایبند نیست. مجلسی که باید داد ملت بستاند خود به بلندگوی دروغ گویان، بیدادگران و بازجویان بدل شده است.

ماجرا ساده است؛ روز چهارشنبه کمیته منصوب علی لاریجانی که رسانه های اصولگرایان خود او را از "خواص بی بصیرت" می دانند، گزارشی سراسر دروغ را در صحن علنی مجلس قرائت کردند که بیشتر از هرچیزی شبیه سناریوها و داستان پردازی های دوسال گذشته حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان برعلیه آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همچنین جنبش سبز ایران بود تا گزارشی که از سوی اعضای مجلس و براساس تحقیقات و بررسی ها تهیه شده باشد.

در این گزارش سراسر توهم و کیهانی که محمدابراهیم نکونام رییس کمیسیون اصل نود "زحمت قرائتش"را در مجلس کشید، حضور مردم در راهپیمایی 25 بهمن در تهران و شهرستان های مختلف کشور"غائله و آشوب" و "یک نقشه و طرح کاملا اسراییلی- آمریکایی- انگلیسی و ضد انقلابی" خوانده شد. تا این جای کار خطای آقایان به این است که صدها هزار نفر از مردم کشور را عوامل اسراییل، آمریکا و انگلیس خوانده اند؛همان مردمی که ایشان مدعی اند با رای آنها به مجلس راه یافته اند و اساسا گویا خودشان هم لحظه ای درنگ نکرده اند که اگر همه این مردم افراد و عوامل اسراییل، آمریکا، انگلیس و ضد انقلاب باشند پس این آقایان هم به کار و تلاش برای همین کشورها و به قول خودشان ضد انقلاب مشغولند!

اما تهیه کنندگان این گزارش و کسانی که روز چهارشنبه به راوی گزارش احسنت احسنت می گفتند به همین خطا بسنده نکردند و در ادامه تاکید کردند که: "دعوت كنندگان و زمينه‌سازان و مشوقان ناامني كشور در آن روز همچون ميرحسين موسوي و كروبي و ديگران خائن به ملت، ضدانقلاب و مستوجب تعقيب قضايي و برخورد قاطعانه مي‌باشند."

این دومین خطای بزرگ چند بار دیگر نیز در این گزارش قرائت شده در مجلس تکرار شده است. آنها به ناحق به کسانی تهمت و افترا زده اند که ذره ای از اصول و پایبندی به قانون اساسی منحرف نشده اند. چنانکه رهیافتگان به مجلس در ادامه هم به اینکه "اسناد اطلاعاتي حاكي از آن است كه سرويس‌هاي آمريكا، انگليس و اسراييل براي رسيدن به يك راهپيمايي به اصطلاح خروشان مردمي با اتاق فكر خارج نشينان جريان فتنه در انگليس و آمريكا به توافق رسيدند و آنها طي تماس‌هايي با سران فتنه در داخل، آنها را تحريك نمودند كه براي قضيه مصر و تونس اطلاعيه بدهند، و مردم را دعوت به حضور در خيابان‌ها به صورت غيرقانوني كنند" احسنت های بلند بلند فرستاندند.

مجلسیان همچنین تاکید کردند که: "سران فتنه داخلي عليرغم اطلاع از اين حمايت‌هاي وسيع خارجي و جريانات ضدانقلاب نه تنها درخواست راهپيمايي خود را لغو نكردند و از آمريكا و ضد انقلاب اعلام برائت ننمودند بلكه بر راهپيمايي غيرقانوني اصرار ورزيدند."

اما همین نکات که تهیه کنندگان این کیفرخواست آن را محور قرار داده و رهیافتگان مجلس با قرائت آن چند بار مورد تاکید قرار قرار داده اند نکته ای در خور توجه در خود دارد که از اساس تمام گزارش کمیته مجلس را زیر سئوال می برد. گویی آقایان مجلسیان که عقل خود را به دست عده ای متوهم تاریک نشین داده و هم دین خود فروخته و هم دنیایشان را حتی لحظه ای بر این نکته تامل نکردند که با چه ادله ای چنین زمین و زمان و ملت را متهم می کنند؟!

اساسا آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی هیچ بیانیه ای برای راهپیمایی 25 بهمن صادر نکردند که بخواهند در آن مردم یا به گفته آقایان "عوامل اسراییل-آمریکا- انگلیس و ضد انقلاب" را دعوت و یا تشویق به راهپیمایی در این روز کنند، بلکه رهبران جنبش سبز همانگونه که بارها در بیانیه ها و اظهاراتشان بر قانون مداری و پایبندی خود بر قانون اساسی جاری در کشور تاکید کرده بودند در 17 بهمن ماه طی نامه ای خطاب به مصطفی محمدنجار وزیر کشور وقت برای یک راهپیمایی در حمایت از قیام مردم مصر و تونس درخواست مجوز کردند. بله؛ آقایان موسوی و کروبی از وزارت کشور درخواست مجوز کردند نه یک سطر بیشتر و نه یک سطر کمتر. آنهم به شکلی کاملا رسمی و با عباراتی بسیار محترم.

از قدیم گفته اند "دروغگو فراموش کار است" و این ضرب المثل چقدر برازنده تهیه کنندگان گزارش مجلس و احسنت گویانش است. چرا که آنها در سطرهای پایانی همین به اصطلاح گزارش تاکید کرده اند که "اقدام وزارت كشور در عدم صدور مجوز براي راهپيمايي ضد انقلابي 25 بهمن قابل تقدير بوده و معتقديم كه تمسك به اصل 27 قانون اساسي براي كساني است كه اعتقاد و التزام عملي به قانون اساسي دارند، نه ضدانقلاب و جرياناتي كه عليه حقوق عمومي و امنيت ملي و در راستاي اهداف نظام سلطه گام برمي‌دارند."

رهبران جنبش سبز بر اساس یک اصل صریح قانون اساسی که اتفاقا نیازی هم به مجوز ندارد برای محکم کاری و نشان دادن پایبندی شان به قانون اساسی کشور تنها درخواست مجوز کرده اند. آیا این کار غیر قانونی است؟ آیا در این کار نشانه ای از خیانت به ملت و انقلاب مشاهده می شود؟

در اصل 27 قانون اساسی تصریح شده است که:"تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است". حال باید پرسید به واقع چه کسی به کار خیانت و قانون گریزی مشغول است؟ آقایان موسوی و کروبی که با توجه به صراحت قانون اساسی برای حمایت از قیام مردم مسلمان مصر و تونس در خواست مجوز برای راهپیمایی کردندیا وزارت کشور که برخلاف یکی از اصول اساسی قانون ساری و جاری کشور از صدور مجوز خودداری کرد؟ و یا آقایان رهیافتگان در مجلس که این عمل غیرقانونی وزارت کشور را تایید می کنند و آفرین می گویند؟

به واقع حرکت کاملا قانونی آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و درخواست مجوز از وزارت کشور برای راهپیمایی در حمایت از مردم مسلمان مصر و تونس از چند سو دست حاکمان دروغگو و قانون گریز فعلی را رو کرد.

رهبران جنبش سبز که اکنون در بازداشت بسر می برند از یک سو با این درخواست مجوز به مردم نشان دادند که تمام تبلیغات و هیاهوی مقامات کشور از ریزو درشت درباره حمایت از مردم مسلمان منطقه دروغی بیش نیست، چرا که اگر غیراز این بود بی شک وزارت کشور دولت مورد تایید آقای خامنه ای مجوز این راهپیمایی در حمایت از قیام مردم مسلمان مصر و تونس را صادر می کرد.

از دیگر سو اما این دو رهبر هوشمند جنبش سبز یک بار دیگر به تمام مردم ایران و دنیا نشان دادند که حکومتی که داعیه اسلامی و شرعی بودن دارد و دولت مورد حمایتش که داعیه قانون گرایی دارد حتی حاضر نیستند اجازه دهند قانون خود نوشته شان در کشور جاری شود.

همان یک درخواست مجوز برای راهپیمایی25 بهمن از سوی رهبران جنبش سبز با این گزارش اخیر مجلس درباره وقایع 25 بهمن که بر اساس دروغ پردازی های مشتی متوهم تاریک نشین و بازجو تهیه شد و در صحن مجلس قرائت شد بار دیگر به همه نشان داد که این نظام نه "جمهوری" است و نه "اسلامی". چرا که اگر غیر از این بود مجلسی که خود قانون گذار است دستکم باید بر اساس اصول اسلامی و شرعی حیایی بخرج می داد یا سکوت می کرد و یا اینکه بر اساس اصول قانون اساسی و جمهوریت نظام حداقل دیگران (دولت) را به رعایت قانون دعوت می کرد، نه اینکه خود بر اعمال غیرقانونی آنها مهر تایید بکوباند. در حقیقت این گزارش مجلس نشان داد که نمک این نظام هم گندیده است.

پس نوشت: همین نوشتار در روزآنلاین

پنجشنبه

کودتا

ژنرال ها علیه ژنرال ها
کودتا می کنند
سرتیپ ها و سرلشکر ها علیه خودشان
شما
علیه یک سرباز کودتا کرده اید
که هیچ ستاره یی روی شانه اش یا
توی آسمان نداشته
و ندارد
او مسلح نبود. نیست
و جز
یک دست لباس و یک جفت کفش
تنها
یک دل داشت
که شما ازش گرفته
و سرش کلاه گذاشته اید.

*شهرام رفیع زاده

پس نوشت: این شعر شهرام عاشقانه است و خیلی پیشتر ها منتشرش کرده اما به عنوان یکی از مخاطبان آثارش دوست داشتم این شعرش را با تصویر مهندس موسوی این جا بگذارم

نامه نگاری و استفاده از پست سبز در جهت اهداف جنبش سبز ایران


خواندن این نوشته چند دقیقه وقت می گیرد؛
یکم- پیش از راهپیمایی 25 بهمن ماه نیروهای امنیتی حکومت مستقر ابتدا منازل مسکونی رهبران جنبش سبز ؛ مهندس میرحسین موسوی و مهدی کروبی را محاصره کرده و سپس از روز 26 بهمن کلیه ارتباطات این دو تن را با بیرون قطع کرده اند. به عبارت صریح تر رهبران جنبش سبز در حال حاضر در منازل خود زندانی حکومت امنیتی- نظامی آقای خامنه ای هستند. من می دانم، شما می دانید و آنها که دسترسی به اینترنت دارند، اما هنوز خیلی ها در ایران در شهرهای مختلف خبرندارند که رهبران جنبش سبز در خانه هایشان زندانی اند پس باید امکانات بیشتری برای اطلاع رسانی و آگاه سازی مردم یعنی همه مردم نه تنها شهرنشینان و کسانی که دسترسی به اینترنت دارند را فراهم کرد.
دوم- فعالان رسانه ای جنبش سبز در حال حاضر با توجه به توقیف مطبوعات در کشور و فیلترینگ و مسدود سازی وبسایت های مختلف خود مواجه هستند و به همین دلیل اطلاعات و اخبار در برخی مواقع با محدودیت در فراگیری مخاطبان و در بسیاری مواقع هم با تاخیر مواجه می شود. برای راهپیمایی 25 بهمن از آنجا که رهبران جنبش سبز از یک هفته پیش اش( 17 بهمن ماه) با درخواست مجوز از وزارت کشور به نوعی اطلاع رسانی کرده بودند ما شاهد حضور میلیونی مردم در تهران و بسیاری از شهرهای کشور بودیم. در ادامه اما با توجه به فضای امنیتی به وجود آمده پس از 25 بهمن و شهادت چند تن از همراهان و یاوران جنبش سبز خبرها و تمرکز فعالان رسانه ای جنبش سبز تا چند روز درگیر این مسایل شد. به همین دلیل زمان مناسب برای اطلاع رسانی راهپیمایی و بزرگداشت هفتم شهدای 25 بهمن در روز 1 اسفند فراهم نشد، هرچند که در این روز نیز مردمی که خبرهای جنبش سبز را دنبال می کردند با وجود خطرات فراوان سنگ تمام گذاشتند.
سوم-جنبش سبز نیاز دارد تا از تمام امکانات موجود برای اطلاع رسانی اخبار جنبش بویژه درباره حصر آقایان موسوی و کروبی ، مناسبت های پیش رو و اخبار راهپیمایی های مقرر استفاده کند. استفاده از اینترنت و سایت های اینترنتی یکی از راه های سریع و خوب است و کاربرد زیادی دارد اما همه گیر نیست. تلفن و اس ام اس (همان پیامک) به دلیل این که قابل ردیابی است درحالی که می تواند یکی از راه های موثر و سریع اطلاع رسانی باشد اما ریسک و خطراتی هم ممکن است در پی داشته باشد. انتقال سینه به سینه و پخش دستی اخبار و برنامه های جنبش با کپی و پخش روزنامه های کلمه و قلم سبز و ... هم موثر اما محدود است. ما همچنان به اطلاع رسانی و آگاه سازی قشر وسیع تری از مردم نیاز داریم و باید آنها را از اخبار ظلم، ستم های اقتدارگرایان و وضعیت کشور، اخبار جنبش، مناسبت ها و راهپیمایی ها آگاه کنیم.

استفاده از تاکتیک های قدیمی
پیشنهاد من اما برای فعالان وهمراهان جنبش سبز استفاده از نامه نویسی و درحقیقت استفاده از امکانات پست است. مدتی است درباره این موضوع پرس و جو کرده ام. اداره پست نامه های معمولی را تا 10 روز و سفارشی را در کمتر از یک هفته (معمولن 3 تا 5 روز) به مقصد می رساند. از خوبی ها و امتیازات بزرگ نامه نگاری و استفاده پست برای اطلاع رسانی در جنبش می توان به ناشناس بودن فرستنده اشاره کرد. به این ترتیب که می توانیم نامه را به آدرس گیرنده های مختلف ارسال کنیم و نشانی خودمان به عنوان فرستنده را اشتباه بنویسم. از صندوق هایی غیر از محل سکونت و کارمان نامه ها را ارسال کنیم. به این ترتیب فرستنده نامه به هیچ وجه قابل شناسایی نیست. از دیگر امتیازات استفاده از پست و نامه نگاری برای اطلاع رسانی در جنبش سبز کم هزینه بودن آن است، خرید پاکت های سفارشی و یا معمولی و هفتگی مقداری تمبر هزینه زیادی برای همراهان جنبش در بر نخواهد داشت.
استفاده از تاکتیک های قدیمی همچون نامه نگاری دستگاه نظامی و امنیتی را غافلگیر می کند. درحقیقت مقابله با چنین روشی برایشان بسختی و با هزینه های گزاف هم مقدور نیست.
استفاده از محتوا و منابع آماده
فعالان جنبش سبز می توانند از منابع و اخبار آماده سایت های مرتبط با جنبش سبز استفاده کنند. در این باره تکثیر صفحات پی دی اف و نسخه های آماده چاپ روزنامه های کلمه، قلم سبز و.. همچنین خبرهای مهم و قابل چاپ سایت های جنبش سبز بسیار می تواند مورد توجه و موثر باشد. کپی گرفتن با چاپگرهای خانگی (پرینترهای شخصی و در صفحات آ 4) از خبرها می تواند برای کم هزینه و کم خطرکردن این روش با آسودگی خاطر بیشتری مورد استفاده قرار بگیرد. در صورت نزدیکی و مورد اعتماد بودن مکانی که به کار کپی و چاپ مشغول است می شود از این امکان نیز استفاده کرد اما با این حال استفاده از پرینتر خانگی خود و یا دوستان مورد اعتماد را بیشتر توصیه می کنم. در همین باره درصورت عدم دسترسی به امکانات گفته شده همراه جنبش سبز با کمی زحمت و دست نویس کردن اخبار و اطلاعیه های مربوط به جنبش هم می تواند در آگاه سازی مردم آنهم بصورت مرتب و فهرست وار کمک کند. این مطالب و محتویات چاپی و یا دست نویس می تواند با پیام محبت، دوستی و صلح جنبش سبز که همواره یکی خواسته ها و تاکیدات جنبش سبز و رهبرانش بوده است همراه باشد. استفاده از جملاتی نظیر"هرکس این نامه را دریافت می کند آن را برای 20 نفر دیگر هم ارسال کند با الحاق یک آرزوی خوب" خود به خود به گسترش جنبش سبز و استفاده از" پست سبز" توسط شهروندان کمک خواهد کرد.
سرشاخه های ارتباطی
فعالان جنبش سبز در شهرها و تمام نقاط کشور می توانند در هر نامه و پاکت نامه 20 آدرس پستی را هم ضمیمه کنند و در 20 پاکت به آدرس های مختلف بفرستند. از این تعداد می توانند دست کم چند نامه را به شهرها و یا روستاهای مختلف جدای شهر، روستا یا منطقه ای که خود زندگی می کنند (که حالا یا در خاطر دارند و یا به هرطریقی به دست آورده اند) بفرستند. این موضوع اگر بر فرض مثال از تهران، اصفهان، شیراز، مشهد، رشت، ساری ، سنندج و ... شروع شود در مدت زمان کوتاهی شاید با گذشت یک ماه همه گیر خواهد شد. در این جا نقش سرشاخه و همراهانی که دسترسی به آدرس های پستی بیشتری دارند پررنگ تر باشد و بار بیشتری بر دوششان باشد. این دسته از همراهان سبز می توانند آدرس های بیشتری را در پاکت نامه های بیشتری پست کنند. نکته قابل توجه این است که همراهان جنبش سبز باید به زمان بندی پست( معمولی تا 10 روز و سفارشی کمتر از 1 هفته توجه داشته باشند) و به این ترتیب اخبار و اطلاعات مناسبت ها، حرکت های اعتراضی و راهپیمایی را به اطلاع سایر هموطنان برسانند.
استفاده از دو سو
مقابله با روش "پست سبز" برای دستگاه های امنیتی- نظامی حاکمیت اقتدارگرا دشوار خواهد بود. اولن که با توجه به نکات ذکر شده قابلیت پیگیری ندارد. دوم این که قابلیت کنترل محتوای همه نامه های مردم با صرف هزینه های گزاف را هم نخواهتد داشت. بر فرض این که آنها هم دست به چنین اقدامی بزنند و از روش موازی سازی که همواره به آن پناه برده و به انتشار اخبار دروغ و جنگ روانی روی بیاورند که همواره روش و منش شان بوده است، باز هم مردم هر روز نامه هایی دریافت خواهند کرد که خطاب به آنها نوشته؛ شرایط کشور خوب است، سران فتنه دستگیر شدند، جنبش سبز شکست خورد، شب چهارشنبه سوری راهپیمایی نیست و چه و چه... که بازهم همان حس ناخودآگاه و معمول مردم ما را بیدار خواهد کرد که اگر خبری نیست پس چرا هر روز به ما نامه می نویسید؟
سخنی با همراهان جنبش سبز
هموطنان عزیز، دوست داران سربلندی و آزادی ایران، همراهان جنبش سبز! این متن و پیشنهاد استفاده از نامه نگاری و "پست سبز"باز است، پیشنهادات و انتقادات شما به حتم می تواند آن را در صورت مفید بودن به طرحی مقاوم و گسترده تبدیل کند. در نظر گرفتن و بحث بر روی نقاط ضعف یا قوت آن می تواند کمک باشد به جنبش سبز که هدفی جز آزادی، سربلندی و پیروزی ایران عزیز ندارد.
"پست سبز" حرکت و کمکی است کم هزینه برای آگاهی بیشتر مردم که به گفته میرحسین موسوی "چشم اسفندیار خودکامگان است". مشارکت کنید که رسانه به واقع شمایید.با موافقت و مشارکت شما بی شک هر روز حضور سبز بیشماران دیگری را درکنار خود خواهیم دید و با همراهی هم گام های استوار تری در مسیر دشوار اما سبز آزادی و مردم سالاری خواهیم برداشت.
با سپاس و مهر
بهرام


جمعه

مردم الوعده وفا! دنیا به معرفت و مرام ایرانی نگاه می کند


از روز قبل از 25 بهمن خانه ی مهندس موسوی و مهدی کروبی رهبران جنبش سبز مردم ایران را نیروهای امنیتی محاصره کرده و رسمن این دو بزرگوار از 26 بهمن در حصر کامل هستند و تمامی ارتباطات ایشان را قطع کرده اند.
گرگ های آغای خامنه ای گمان می کنند با حصر ایشان اعتراضات مردمی ختم می شود و دیگر دیکتاتور می تواند بعد از 20 ماه ساعتی را بدون ترس و لرز از شجاعت،هوش و زکاوت این دو عزیز و مردم سبز ایران بگذارند. اما شک ندارم که کور خوانده اند و این بار هم راه به بیراهه برده اند. به قولی فقط عرض خود می برند و زحمت ما می دارد. زحمتی که همگی ما با جان و دل می خریمش البته.
مهندس موسوی و مهدی کروبی با ایستادگی ها و هزینه هایی که پرداختند در این 20 ماه برای ایران و ایرانی سنگ تمام گذاشتند، این را تاریخ به یاد خواهد داشت. این در قلب و خاطر میلیون ها ایرانی حک شده و هیچ کسی نمی تواند منکرش بشود.
خیلی ها پیش از انتخابات 88 که به کودتا منجر شد می گفتند تحریم کنیم، این هم یک بازی دیگر است، خیلی ها گفتند موسوی و کروبی آدم حکومت هستند مگر می شود با این ها همراه شد؟!بعد از کودتای انتخاباتی هم که این دو عزیز ایستادند گفتند تا یک جایی می آیند رودربایستی کرده اند با مردم چند ماه دیگر کوتاه می آیند.
اما میرحسین موسوی و مهدی کروبی بر روی عهدی که با ما بسته بودند ایستادند. همه جور هزینه دادند. گرگ های خامنه ای از ترور و شهادت خواهرزاده مهندس موسوی تا بازداشت نزدیکان و بستگان هردوی این بزرگواران کوتاهی نکردند.عکس های مهدی کروبی را که دیده اید چطور وحشیانه به او حمله کرده و بدنش را سیاه و کبود کرده بودند، بازداشت های گاه و بیگاه فرزندان شیخ و بی حرمتی به آن ها در خاطر همه ما هست. همین حالا که ما این سطرها را باهم می خوانیم تعدادی از بستگان مهندس موسوی و دکتر رهنورد معلوم نیست در کدام سلول تاریک دارند شکنجه می شوند.فشارهای امنیتی مثل بازداشت حاج احمد یزدانفر محافظ مهندس موسوی، تهدیدها و محاصره های مناسبتی و گاه و بیگاه منزل مهدی کروبی همه و همه یادمان هست. با این حال ولی هیچ کدام اینها کوچکترین تردیدی در دل رهبران جنبش سبز ایران بوجود نیاورد. ذره ای کوتاه نیامدند.
واقعن مهدی کروبی زیبا گفت؛ "ما بیدی نیستم که با این بادها بلرزم"، چقدر قشنگ گفت مهندس موسوی که؛"در این راه مرگ هست ولی بازگشت نه". واقعن هر دوی رهبران جنبش سبز سنگ تمام گذاشته اند و همانطور که قول داده بودند همراه مردم ایستادند. پای آرمان ها و خواسته های ما. تای پای جان با ما بوده اند و هستند و خواهند بود.
آنها بر سرعهدی که با ما بسته بودند استوار ایستادند در این 20 ماه، تاریخ و دنیا شاهدش است. بله ما هم هزینه داده ایم، برادر، خواهر دوستمان را تقدیم آزادی ایران کرده ایم، امیرها، سهراب ها، نداها داده ایم. عزیزانمان ماه هاست در زندان زیرشکنجه هستند. بله درد مشترک داریم با رهبران سبز. با این حال اما امروز نوبت ماست که نشان بدهیم همچنان بر سر عهد و پیمان خودمان با رهبران جنبش سبز هستیم. فرقی نمی کند که چه فکر و مسلکی داریم،از امروز باید همگی نشان بدهیم که سرباز "ارتش سبز عاشقان ایران" هستیم. زن و مرد، پیر و جوان ، هموطنان داخل و خارج هم فرقی نمی کند.
دیکتاتور و گرگهاش ترسیده اند. پایه های حکومت 300 نفره شان لرزیده. درمیان خودشان ولوله افتاده، بدنه نیروهای سپاه و بسیج و ارتش فرمانشان نمی برند. اینها را در طول سال در مطالب روزانه ام برایتان گزارش کرده ام. حباب حکومت آغا یک سوزن می خواهد فقط. بزودی می ترکد. "حکومت مستقر" یا همان "رژیم" اسمش بزرگ است، اما هیچ نیست. به قول مهندس موسوی دیگر؛"دامنه جنبش سبز به خانواده های دست اندرکاران حکومت رسیده."به یاد بیاورید "نیکلای چائوشسکو" دیکتاتور رومانی را که با آن همه دبدبه کبکبه دوروز پس از خروش همگانی مردمش به دست سربازان ارتش حکومت خودش تیرباران شد. بله هیچ کسی در هیچ جا از دیکتاتوری دل خوشی ندارد و لحظه ی آزادی را انتظار می کشد. در ارتش و سپاه و بسیج هم همین است ، در نیروی انتظامی هم همین بساط. از همین ها حتا آنهایی که در سرکوب مردم شرکت کرده اند امروز دچار ناراحتی های روحی -روانی شده اند.همه آن لحظه آن "نقطه هدف" را منتظرند. رسیدن به آن دور نیست.
نکته ای اضافه کنم دستگاه های امنیتی و گرگ های خامنه ای حالا آقایان موسوی و کروبی را حصر کرده اند. اگر حصر این دو بزرگوار به سکوت و باز ایستادن (حتا مقطعی) جنبش سبز منجر شود، گرگها درهمان مسیر به پیش می روند و عواقبش دامن همه ما و ایران عزیزمان را خواهد گرفت، آن وقت باید حسرت بخوریم. ما می توانیم و باید که چه در ایران وچه سراسر دنیا نشان بدهیم بر سر عهدی که با رهبران سبز بسته ایم همانطور که آنها ایستادند، تا آخر می ایستیم. باید نشان بدهیم حصر این دو بزرگوار از اعتراضات و خواسته های ما کم نکرده و نمی کند. باید معرفت و مرام ایرانی خودمان را نشان بدهیم. همان طور که مهندس میرحسین موسوی و مهدی کروبی این دو فرزند برومند ایران نشان دادند. یکم اسفند؛ هفتم شهدای سبز 25 بهمن شروع بجای آوردن این عهد است و روزهای پس آن ادامه این عهد. مردم الوعده وفا!

شنبه

هرکی خورشیدو می خواد پاشه دنبالم بیاد!

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود …

روزگاری توی دشتستون دور

پای کوه سر بلند پر غرور

که سرش ابرا رو قلقلک میداد

تا که از چشمای ابرای سفید

اشک خوشحالی بیاد …

ده پر برکت آبادی بود، ده آزادی بود.


-

یکی از روزای آغاز بهار

که زمین از پی خوابی سنگین

داشت میشد بیدار

از تن کوه بلند

چشمه ها میجوشید

و زمینهای آبادی دور

گرم بود از خورشید …

یکی از روزا که گلها از خاک

سر در آورده و میخندیدند

شاپرکهای قشنگ

با صدای وزش باد

نرم میرقصیدند

زیر گنبد کبود آسمون

بلبلا، کبوترا، چلچله ها

بال وا کرده و میچرخیدند

دخترکها، زنها

توی صحرا با هم

دور از غصه و غم

سبزه ی صحرائی میچیدند

پسرکها در کوه

گوسفندان را میپائیدند

مردها بیل به کف

گشته بودند روون از پی کار

برای محصول ِ فردای بهار، تخمْ میپاشیدند …

-

ناگهان ابرای پربرف و سیاه

از پس کوه بلند

سر درآورده و بالا اومدن

ای خدا! حالا که رفته زمستونو شده فصل بهار

پس چرا ابرای پر برف ِتو حالا اومدن؟

باد اومد، ابر اومد، بارون اومد

برف بی پایون اومد

باد اومد گلها رو برد

گرگ اومد گاوا و گوسفندا رو خورد

تن صحرای بزرگ

زیر بالاپوش برف

سرد شد، یخ زد و مرد

-

خونه ها تاریک و دلگیر شدن

گرگا از کوه سرازیر شدن

کی دیگه میتونه از خونه پا بیرون بذاره؟

کی میره گله رو از بالای کوه

سوی پایین بیاره؟

کیه گندم بکاره؟

توی یخبندون برف

کی دیگه کار میکنه؟

چه کسی محصولو انبار میکنه؟

نه غذا مونده نه هیزم، نه زغال مونده نه نفت!

تاره خورشید خانوم هم،

پشت ابرای سیاه گم شد و رفت!

-

حسنک خسته و درمونده و زار

درها و پنجرهها رو بسته بود

زیرکرسی تو اتاق نشسته بود

زار میزد که: چرا همه جا برف اومده!

صحرا بی سبزه و بی علف شده!

گاو و گوسفندای آبادی ما

همگی تلف شدن!

همه بیچاره و درمونده شدن!

همه ناراحت از این مهمون ناخونده شدن!

کی دیگه میتونه از خونه پا بیرون بذاره؟

کیه گندم بکاره؟

توی این سرما وسوز

چه کسی ابرا رو جارو میکنه؟

چه کسی برفا رو پارو میکنه؟

چه کسی راه در ابرای پربرف سیاه وا میکنه؟

کی میره خورشیدو پیدا میکنه؟

-

همه ی مردم دهکوره ی دور

ده افسرده ی بی گرمی نور

در همونوقت شنیدند کسی تو کوچه

راه میره داد میزنه …

چی شده؟

کی تو این سرما و یخبندون برف

اومده از خونه بیرون، داره فریاد میزنه!؟

-

سرا از پنجره ها اومد بیرون

بچه جون!

توی این تنگ غروبْ آخر روز

توی این سرما وسوز

چی میگی؟ کجا میری؟

زود برگرد که سرما میخوری!

سینه پهلو میگیری!

-

من میرم ابرا رو جارو میکنم

من میرم برفا رو پارو میکنم

راه در ابرای پربرف و سیاه وا میکنم

عاقبت خورشیدو پیدا میکنم

هر کی خورشیدو میخواد

پاشه دنبالم بیاد!

میدونین!؟ اگه با هم فوت بکنیم

ابرا رو باد میبرهْ بهار میشه

وقت کشت و کار میشه

همه آستینا رو بالا میزنیم، کار میکنیم

میریم و خورشیدو بیدار میکنیم …

-

همه گفتند: پسربچه ی خوب!

توی این تنگ غروب

چرا تنها بیرون از خونه شدی؟

مگه دیوونه شدی؟

مگه ابر و آسمون به حرف پوچ من و توست؟

صبر کن کجا میری؟

فکر این کن که به جائی برسی

پول درآری، به نوائی برسی

نکنی کاری که تنها بمونی

توی راه زندگی جا بمونی

مبادا تو این راها پا بذاری

تو پسر چیکار به این کارا داری؟!

این کارا حاصل بد داره حسن

حالا اومد نیومد داره حسن

مبادا حرف ما رو رد بکنی

باز از این فکرای بد بد بکنی!

-

چی میگین فکرای بد بد کدومه؟

قصه ی اومد نیومد کدومه؟

شماها فکرای واهی میکنین

تو لجن دنبال ماهی میکنین

توی تاریکی این قبرستون

زندگی کردنْ مال خودتون!

هر کی خورشیدو میخواد

پاشه دنبالم بیاد!

-

ناگهان درهای بستهْ وا شد

های وهوی بچه هاْ بر پا شد

ما میریم ابرا رو جارو میکنیم

ما میریم برفا رو پارو میکنیم

راه در ابرای پربرف و سیاه وا میکنیم

ما میریم خورشیدو پیدا میکنیم

هرکی خورشیدو میخواد

پاشه همرامون بیاد!

-

ساعتی بعد که در کوهستون

ابرا کم کم پایین میومد

برف سنگین میومد

بچه ها در مه و برف انبوه

رفته بودند به سینه کش کوه …

هوا تاریک شده بود

میومد از همه جا زوزه ی گرگ

برف بود و مه و تاریکی شب

بچه ها خسته و درمونده و زار

سخت درپنجه ی بیماری و تب

-

ابرها از یک سو : بوم بوم بوم

گرگها از یک سو: عو عو عو

هرکی جرات میکنه بیاد جلو!

-

پسرکها ناگاه

چوبدستیهاشون بر سر دست

حمله کردند به گرگهای سیـاه

حسنک ما میمونیم و تو برو!

گرگارو ما میرونیم و تو برو!

حسنک تو گوش ماس حرفای تو

حسنک تو خاطر ِ ماس جای تو

حسنک دست خدا همرای تو!

-

برفْ بود و مه و تاریکی شب

حسنک زخمی بود، سخت در پنجه ی بیماری و تب

باز بالاتر رفت، باز هم بالاتر

فکر میکرد به خورشید، نه تاریکی شب

فکر میکرد به خورشید، نه دشواری راه

فکر میکرد به خورشید، نه بیماری و تب

-

باز بالاتر رفت، باز هم بالاتر

رفت بالاتر از ابر ِ سیاه

رفت بالاتر از برف سفید

رفت و بر قله رسید …

-

داد زد: ای خورشید!

اومدم ابرا رو جارو بکنم

اومدم برفا رو پارو بکنم

راه در ابرای پربرف و سیا وا بکنم

اومدم تا تو رو پیدا بکنم …

-

گرگها زوزه کشون

ابرها نعره زنون

گرگها: عو عو عو

ابرها: بوم بوم بوم

حسنک غرقه به خون …

-

لحظه ای بعد که خورشید از دور

به صدای حسنک شد بیدار

سر درآورد و جهان شد پرنور

دید بر قله ی اون کوه بلند

حسنک از غم و سرما بیتاب

سرد و بیروح فرو رفته به خواب

رفته اما توی دهکوره ی دور

توی گوش بچه ها

توی اون کوه بزرگ

همرای هوهوی باد

همرای زوزه ی گرگ

توی گوش سنگها و صخره ها

توی گوش دره ها

نعره های حسنک مونده به جا …

-

من میرم ابرا رو جارو میکنم!

من میرم برفا رو پارو میکنم

راه در ابرای پربرف و سیا وا میکنم

عاقبت خورشیدو پیدا میکنم

هرکی خورشیدو میخواد

پاشه دنبالم بیاد!


محمد پرنیان

۱۳۴۹