جمعه

اعصابم داغان است. نمی دانم خودم را به کدام یک از این چهار دیوار باید بکوبم. از دست خودم کلافه ام و از دست دیگران. یعنی خیلی عصبانی ام ، به حدی که می توانم همین حالا همین مونیتوری که جلوی چشمم هست را خرد کنم.
دوست دارم همه ی عمرم را همین حالا بیارم بالا و تفش کنم روی این زمین لعنتی.
چرا و چقدر باید تحمل کنم خودم را و همه چیز را. کجا این راه ناهموار مسخره تمام می شود.کی به آخرش می رسم. کی ؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

اگه مردی تعریف کن چی شده!

ناشناس گفت...

از دست خودم عصبانی ام که بعضی وقتا کارای عوضی می کنم. یعنی میام ابرو را درست کنم ، می زنم چشم را کور می کنم. یه سفرم غیر منتظره هم در پیش دارم که اضطرابم رو بیشتر کرده. می دونی آریو جان. امیدوارم که هیچ وقت برات پیش نیاد اما گاهی می خوام کمک کنم به کسی و بعد می بیینم که نه تنها نتونستم که مشکل طرف رو حل کنم بلکه مشکلش را دوتا هم کردم. از دست ناتوانی خودم عصبانی ام. همین .تعریف جزئی ماجرا هم باشه واسه شب درازی که بتونیم تا سحرش بیدار باشیم.

ناشناس گفت...

اعصابت از چي چي خرده؟ بگو ببينم مگه اعصاب هم ديگه براي ما گذاشته اند که خرد بشه و نشه؟ چيني که نيست بشه بند زد!
من به عنوان يک متخصص امور شفا پيشنهاد مي کنم که به جاي آدميزاده اگر مي تواني با حيوانات همنشين شوي. معرفتي دارند که نپرس!
خوشحال شدم دوباره نوشتي. مي دوني آدم که به اين زوديا همدندون پيدا نمي کنه.

ناشناس گفت...

بهرام جون اگه بگم دركت مي كنم صرفا تعارفه چون رنج و تنهايي هركس اختصاصا ماله خودشه .وهمينه كه رنج رو رنجبارتر مي كنه.فقط اميدوارم...نه اميدي ندارم...شب خوش عزيزم