جمعه

ما فراموش کار نیستیم!











درخبرها دیدم آقای محمد نبی حبیبی دبیر کل جمعیت موتلفه اسلامی طی اظهاراتی که بوی متعفن تملق و چاپلوسی قدرت در آن موج می زند همچون سایر اظهارات شان به داستان سرایی های سراسر دروغ درباره کودتای انتخاباتی و روز تقویمی ساندیس خوران(9 دی) پرداخته اند .
جدای این ایشان همچنین گفته اند که «دختران و پسران جوان با لباس و شال سبز در خيابان‌هاي شمال تهران حضور يافته و براي كانديداي خود تبليغ مي‌كردند. البته از ميان دختران، آن خوش‌اندام‌ها را انتخاب مي‌كردند كه به‌عنوان نمونه ،دختري بر سر چهارراهي سر خود را به داخل ماشين آورده و با آن عشوه زنانه مي‌گفت” يك يا حسين تا مير حسين».
نمی خواهم این گفته ی آقای حبیبی را تکذیب کنم چرا که طرفداران جنبش سبز هم در ظاهر و هم در باطن صورت و سیرتی بس زیبا دارند،این را همه دنیا می دانند. اساسن بسیاری معتقدند که در باب این موضوع و این که چرا زیباترین فرزندان ایران (از هر نظر) امروز معترض شرایط اند و زشت ترین ها به کار سرکوبشان مشغولند باید مقاله ها و کتاب ها نوشت.
اما تنها از جهت این که ایشان خواسته اند موذیانه متلکی! به جنبش سبز بگویند خواستم چند موضوعی را یادآور بشوم؛ دختران پاک ایران زمین باصورت و سیرتی بس زیبا در کنار پسران برومند و همچنین مردان و زنان نیک سرشت این سرزمین از طرفداران جنبش سبز؛ آقایان موسوی و کروبی بوده و هستند. آنها با علاقه قلبی شان و به عشق داشتن ایرانی آباد و آزاد همراه این دو بزرگوار بودند و همچنان خواهند بود. در جنبش سبز ما میان زن و مرد فرقی قائل نیستیم و همگی به ذات کرامت انسانی احترام می گذاریم.
تعجبم از فراموشکاری دبیرکل موتلفه اسلامی است، این که چرا آقای حبیبی از خاطر برده اند که برای رقابت با همین فرزندان پاک و زیبا روی ایران، همین آغای خودشان(سید علی خامنه ای) و سرداران سپاه زنان و دخترانی بس بزک کرده را کرایه کرده بود که سر چهار راه ها بایستند و عکس مقام معظم! و دست نشانده اش را بالای سر بگیرند؟! کاری که این طرفداران آغا در سطح شهر می کردند با توجه به سابقه شان اساسن خودش مصداق اشاعه فحشا هم بود.آیا آقای حبیبی آنها را از یاد برده اند؟! توضیح بیشتر نمی دهم چرا که تصاویر خود گویای همه چیز هست!
این جا می خواهم نکته ای دیگر هم به آقای حبیبی یادآور شوم، در مراسم تنفیذ احمدی نژاد در سال 1384 توسط همین آغای خامنه ای، حبیب الله عسگراولادی (از همکاران و همراهان قدیم آقای حبیبی در موتلفه)در تصاویر ثبت و ضبط شده جایی نزدیک به در خروجی نشانده شده بود! کاش آقای حبیبی این پیام روشن را درک می کرد که ایشان در بازی آغا و نوچه هایش جایی ندارند و دست کم برای آخر و عاقبت خودشان هم که شده از گفتن هر دروغ و نسبت ناروایی به ملت سبز ایران پرهیز می کردند. شفاف تر بگویم؛ عاقبت که ندارند حداقل به فکر همین فردای خودشان باشند. هرچند ما انتقام جو نیستیم اما فراموشکار هم نخواهیم بود.

یکشنبه

کار از زندان و تبعید گذشته

اول - چندی پیش مجتبی ذوالنور جانشین نماینده آقای خامنه ای در سپاه پاسداران گفته بود" نیازی به زندانی کردن سران فتنه نیست زیرا امروز همه کشور زندان آنها شده". گفته هایی با همین محتوا هم اخیرا از سوی بسیاری از وابستگان جناح حاکم و افراد منتصب در دستگاه های قضایی، امنیتی و نظامی مدام تکرار می شود. دیروز موسی قربانی یکی از رهیافتگان به مجلس هم گفت که "سران فتنه از جانب مسئولان و ملت ایران به عنوان محارب شناخته شده‌اند بنابراین ممنوع‌الخروج هستند."

در نگاه اول از این اظهارات "فرار به جلوی" سرسپردگان قدرت در یک بازی سیاسی بیشتر از هرچیزی به چشم می آید اما در نگاهی دقیق تر تمام اظهاراتی از این دست را که بگذاریم در کنار هم خواهیم دید که همگی تایید کرده اند که امروزه روز ایران را تبدیل کرده اند به زندانی با وسعت 1.648.195 کیلومتر مربع برای بیش از 75 میلیون نفر ایرانی. امری که ایشان به وضوح به آن معترف هستند. بدون شک بدل کردن یک کشور به زندان و اعتراف به "زندان بان" بودن خود موجب مباهات و افتخار که نیست بلکه نشانه آشکار ظلم است و باید که موجب خار و خفیف شدن و سرشکستگی هم باشد.

دوم - "برازجان" شهر کوچکی در استان بوشهر یکی از شهرهایی است که از سالها پیش به عنوان تبعیدگاه زندانیان سیاسی و معمولی استفاده می شد. این شهر گرمسیری و شرجی که از جمله نقاط محروم کشور است در طول سالهای مختلف چهره های زیادی را به عنوان تبعیدی به خودش دیده است. با گذشت سالهای زیاد از پس تبعیدگاه شدن برازجان همچنان دستگاه قضایی از برازجان به عنوان تبعیدگاه زندانیان معمولی و سیاسی استفاده می کند. چند سال پیش مردم این شهر چند جایی در نشریات و رسانه ها به مقامات قضایی وقت اعتراض کرده بودند که از تبعیدگاه بودن-ماندن شهرشان سخت آزرده اند و گله دارند. برازجانی ها نوشته بودند وقتش رسیده است که دیگر این شهر تبعیدگاه نباشد.

معمولا تبعیدگاه ، جایی است بد آب و هوا، بدون برخورداری از حداقل امکانات زندگی و دارای شرایط سخت. در دوره زمامداری دیکتاتورهایی همچون استالین در کشور شوروی سابق، به دستور رهبران این کشور و دادگاه های نظامی آنها بسیاری از فعالان سیاسی، اجتماعی و تعداد قابل توجهی از هنرمندان آن کشور که منتقد شرایط موجود شوروی بودند به سیبری تبعید می شدند. سیبری بد آب و هوا و سردسیر از آن جهت برای تبعید استفاده می شد که شرایط زندگی و زنده ماندن محکومان در آنجا به حداقل خود می رسید، اما تاریخ گواه است که آن دسته از افرادی جان سالم از آن تبعیدگاه های مخوف به در بردند به نیروهای مقاوم و باتجربه تر از پیش تبدیل و بیشتر از گذشته به مبارزه علیه حکومت دیکتاتوری شوروی ادامه دادند.

هفته گذشته دستگاه قضایی حکومت مستقر طی حکمی "جعفر پناهی" کارگردان برجسته ایرانی را با اتهاماتی واهی و جرمی ناکرده به " شش سال حبس تعزيري و 20 سال محروميت از حقوق اجتماعي شامل ساختن فيلم، نوشتن هر نوع فيلمنامه، مسافرت به خارج از كشور و مصاحبه با رسانه‌ها و مطبوعات داخلی و خارجی" محكوم کرد. جدای حکم حبس تعزیری و محرومیت های اجتماعی که از ترس حاکمیت از ترویج هنر و آزادی خواهی حکایت می کند، مسولان دستگاه قضایی در این حکم با تاکید بر "ممنوع الخروج" بودن جعفر پناهی از کشور آن هم به مدت 20 سال به گمانم خود معترف شده اند که ایران را به "تبعیدگاه بزرگی" بدل کرده اند.

سوم - از واکنش مردم برازجان در تبعیدگاه بودن شهرشان به خوبی پیداست که تبعیدگاه بودن منطقه یا شهری، باعث آزردگی خاطر مردمانش خواهد بود، آنها دوست ندارند شهرشان زندان و تبعیدگاه باشد و با این عناوین خوانده شود. با این حال اما همین مردم برازجان در طول سالهایی که منطقه شان تبعیدگاه بوده، از بسیاری از تبعیدی های سرشناس سیاسی به زندان این شهر با احترام و افتخار یاد می کنند. برای مثال همین حالا هم اگر به برازجان سفر کنید افراد زیادی را خواهید یافت که از مرحوم دکتر یدالله سحابی و مرحوم مهندس مهدی بازرگان که در سال 1344 و اتفاق 16 نفر دیگر از رهبران نهضت آزادی به این منطقه تبعید شده بودند به نیکی یاد می کنند. به عبارتی اگر تا پیش از تبعید مرحوم بازرگان و سحابی به این شهر دور افتاده کسی در آنجا این دو را نمی شناخت و علتی هم نمی یافت که درباره شان بداند، اما پس از تبعید کنجکاو شده وپرس و جو کرده اند. این که آنها که بودند چه کردند و چرا و توسط چه کسانی برای چه به زندان این شهر تبعید شدند؟ و بی شک پس از یافتن پاسخ ها بود که نسبت به ایشان ابراز ارادت کرده و هنوز هم می کنند.

همین آقای خامنه ای که امروزه رهبر حکومت مستقر(نه جمهوری و نه اسلامی) است و به گفته غلامحسین محسنی اژه ای به شکل خصوصی و از نزدیک! جزییات دستگیرها و محاکمه فرمایشی فعالان سیاسی و مدنی را پس از کودتای انتخاباتی را پیگیری؟! می کرده است، خودش در واپسین سالهای حکومت پهلوی در سال 1356 به دلیل فعالیت های سیاسی و مذهبی اش دستگیر و بر اساس رای دادگاهی به ایرانشهر به عنوان شهری دور افتاده و بد آب و هوا با حداقل امکانات اجتماعی و دارای شرایط سخت تبعید شده بود.هم خود ایشان و هم "راشد یزدی" که رفیق گرمابه و گلستان ایشان است چند باری نقل کرده اند که وی در زمان تبعید پیش مردم ایرانشهر محبوب شده بود و نقل کرده اند که حتی مردم برایش هدیه هم می آوردند. بعضا روحانیون منطقه هم برای بحث و تبادل نظر می آمدند پیش او و تحت تاثیرش قرار گرفته بودند.

چهارم - یک سال و نیم ازکودتای انتخاباتی و بگیر و ببندها و یورش های شبانه به فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گذشته است. یک سال و نیم از شکنجه ها و انفرادی ها و برگزاری دادگاه های فرمایشی و ایراد اتهامات واهی که حاصلی جز مقاوم تر شدن جنبش سبز و ایستادگی بازداشت شدگان نداشت، گذشته است.سرسپردگان و منتصبان قدرت در پی این تاکید فعالان بازداشت شده پس از کودتای انتخاباتی بر مواضع پیش از بازداشت و اعتراض مداوم شان به مظالم صورت گرفته در حق ملت دیگر مستاصل شده اند.

اقتدارگرایان در ابتدای امر افراد بازداشت شده را تحت شکنجه های شدید و بازجویی های مداوم در سلول های انفرادی زندانی کردند. پس از مدتی خسته از تقلای بی نتیجه خود در پی دادگاه های فرمایشی و در موارد زیادی دادگاه های غیابی یا چند دقیقه ای آنها را به حبس های طولانی مدت محکوم و به بندهای عمومی منتقل کردند. بازهم تقلا و دست و پا زدن شان بی نتیجه بود، چرا که بازداشت شدگان همچنان بر مواضع پیشین خود ایستادگی کرده و علاوه بر اتحاد و تحکیم روابط شان هر روز با این رفتارشان تاثیر بیشتری بر اطرافیان و ناظران گذاشتند و با هر روز تحمل زندان بذر دیگری از امید به فردایی سبز را در دل مردم می کارند.

درپی عدم نتیجه گیری سرگشتگان قدرت و زور در طول یکسال و نیم گذشته، به استناد اظهارات و احکام صادره اخیرشان گویا آقایان متنبه نشده اند و تصمیم دارند با آغاز کردن پروژه های ممنوع الخروجی، حصر درخانه و صدور احکام طولانی زندان و تبعید آنهم پس از ظلم های سال گذشته همچنان به روش های کور خود در سرکوب اعتراضات برحق و نجیب ملت ادامه بدهند. طرفه آنکه ایشان نه از تاریخ مبارزان پیش از انقلاب درسی گرفته اند و نه از سرگذشت خودشان. و جالب تر آنکه خود آقای خامنه ای به عنوان کسی که بطور خصوصی و از نزدیک صدور این احکام را دنبال می کند!حتی اگر محبوبیت اعضای نهضت آزادی در برازجان آنهم در دوره تبعید را باور نداشته باشد دست کم با مرور خاطرات خود و رفقایش از دوره تبعید(بر فرض صحت و صداقت در گفتار) باید که بداند این رفتار نتیجه اش چیزی جز محبوبیت و مقبولیت بیشتر از پیش برای جنبش سبز نخواهد بود. به عبارتی کار از این گونه اقدامات برای بازداشتن جنبش سبز گذشته است و هر گونه تدابیر کور این چنینی نتیجه ای معکوس در پی خواهد داشت. امروز برای جنبش سبز ایران هر کشته یک شهید و هر زندانی و تبعیدی به یک آزاده و قهرمان ملی تبدیل شده و می شود و این ماجرا همینطور ادامه خواهد داشت...

همین نوشتار در روزآنلاین

چهارشنبه

بزودی نگهداری سیب زمینی زندان و حمل گوشت اعدام خواهد داشت!

روزنامه ها را نگاه می کردم خبری از روزنامه خراسان توجه ام را جلب کرد، نوشته بود؛«ماموران آگاهی با هوشیاری 520 تن سیب زمینی و پیاز در مشهد کشف کردند». خبر کوتاه است و به طنز شبیه، متن را کامل خواندم دیدم نوشته اند که کسانی این سیب زمینی پیازها را احتکار کرده بودند، یعنی به اصل خبر و جریانش واقفم، اما این دلیل نشد و نمی شود که به ابعاد غم انگیز ماجرا فکر نکنم.به مردم میهنم. حتمن در سرزمین ما سیب زمینی و پیاز آنقدر ارزش پیدا کرده و قرار است همچنان بر ارزشش افزوده شود که کسانی چنین کرده اند.
قصدم این نیست در این سطرها راجع به سیب زمینی پیاز حرف بزنم، نه اصلن، هرچند اگر اوضاع همین طور پیش برود مجبوریم از سیب زمینی و پیاز هم حرف بزنیم بصورت روزانه و مرتب! شاید هم بزودی به روزی برسیم که همین نیروی انتظامی که سال پیش مردم را برای «درخواست رای دزدیده شده» می کشت مردم را به جرم حمل و نگهداری مثلن 20 کیلو سیب زمینی پیاز بازداشت کند و شاید هم روزی بشود که نگهداری گوشت مثلن مجازاتی بس سنگین مثل اعدام داشته باشد. اوضاع اگر بر همین منوال پیش برود این ها فقط خیال پردازی نیست!

اما قصدم از نوشتن این سطرها این نکته بود که به واقع حکومت مستقر به کجا می خواهد برود؟! این طرح هدفمندی یارانه ها که اینقدر دولت مستقر، بسیج، سپاه و نیروهای امنیتی و تمام عواملشان را گذاشته اند پشتش به کجا می خواهد برسد؟! حسگرهای مردم و بازار همیشه بسیار دقیق تر از مراکز آماری و تحقیقات پژوهشگران و کارشناسانی کار می کند که مجیز دولت را می گویند، حتا بهتر از کسانی که این هدفمندی یارانه ها را «جراحی» و یا طرح برای «تحول» اقتصاد می دانند. بدون شک اتفاق حول و حوش سیب زمینی، پیاز،نان و البته بنزین،برق و آب خواهد چرخید پس از این و گوشت که کیمیا خواهد بود و آرزویی دست نیافتنی.

قضیه بسیار ساده است؛ حکومت مستقر دارد طرحی را اجرا می کند، یعنی می خواهد طوری آن را اجرا و مدیریت کند که طبقه متوسط جامعه که همواره موی دماغ حاکمیت بوده و خواسته های سیاسی و مدنی داشته را از بین ببرد. پس از اجرای این طرح قریب به اتفاق جمعیت کشور به طبقه زیرین و فقیر جامعه بدل خواهند شد و آن سو عده ای در طبقه بالا که منافعشان با حاکمیت مشترک است. در این میان حکومت مستقر بی شک عده ای از این قشر زیرین را شاید جمعیتی نزدیک به 15 و شاید 20 میلییون نفر یا کمی بیشتر را برای خودش نگه خواهد داشت، به آنها کمک های نقدی و غیر نقدی خواهد داد و همواره از آنها در نمایشهای سیاسی اش مثل انتخابات و نمایش های دیگرش استفاده خواهد کرد. مابقی جامعه هم که از قشر متوسط به ضعیف تبدیل شده اند همواره پس از این غم نان، سیب زمینی، پیاز وبرق،آب و بنزین و البته آرزوی گوشت خواهند داشت و دیگر به خواسته های مدنی، سیاسی و یا چیزی شبیه به آزادی حتا فکر هم نخواهند کرد. درحقیقت مدل حکومت مستقر برخلاف آنچه که بعضی ها می گویند برگرفته از اصلاحات اقتصادی کشورهایی مثل مجارستان،مالزی یا ترکیه نیست که منجر به رشد اقتصاد و بهبود شرایط مردمشان شد، بلکه متفکران نزدیک به آقای خامنه ای مدلی شبیه به حکومت پاکستان ویا سودان را برگزیده اند که پس از اجرای طرح مورد نظر مشکلات سیاسی شان برای حکومت کردن کمتر شده و دغدغه اول مردمشان گشنه نماندن است.

حکومت مستقر با اجرای این طرح به دنبال ایجاد انبوه مردمانی است که گشنه اند و بیش از هر چیزی دغدغه سیر کردن شکم خودشان برای زنده ماندن را دارند وآرزویشان خوردن یک وعده گوشت درشش ماه سال است و اگر اعتراضی هم داشتند، اعتراض شان درباره بیشتر شدن جیره سیب زمینی، پیاز، نان و مواجب(یارانه نقدی) باشد. آنها ازمردمانی که نان بخور نمیری دارند و به فکر آزادی و حقوق انسانی شان هستند بیزارند.

جمعه

برای گنجی چه می توان کرد؟!

این مقاله که در زیر می خوانید را احمد زیدآبادی عزیز در زمان زندانی بودن اکبر گنجی در5 آبان سال 84 نوشته و در روزآنلاین منتشر شده است. قصدم بازخوانی زندان و ماجراهای زندان و اعتصاب غذای گنجی نیست که الحمد الله او امروز آزاد است هر چند در غربت اما گمانم روبراه است همه چیزش، امروز اما احمد در زندان است،بهمن احمدی امویی، رضا تاجیک، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی و... خیلی از دوستان دیگر هم همین طور. همچنین قصدم اصلن این نیست که مثلن به گنجی بگویم که چه کار می توان کرد برای احمد زیدآبادی و بچه های دیگر!دقیقن هدفم از بازانتشار این مقاله زیدآبادی این است؛ یاد آوری کنم هر آنچه که او نوشته بود را به خودم و دیگران.این که آیا فارغ از مسایل سیاسی خبرشان را می گیریم؟ به خانواده روزنامه نگاران در بند که عمری صدای همین مردم بوده اند ، آیا سری می زنیم؟ آیا احوال شان می پرسیم؟ آیا اگر بیرون از کشوریم تلاشی می کنیم؟ مقاله ای مثل احمد که درباره گنجی نوشت ما هم می نویسم ؟ نامه ای می دهیم به چارتا نهاد حقوق بشری آیا؟ اگر اسم و رسمی داریم و با چارتا نویسنده و روزنامه نگار در خارج ارتباط داریم وقت مصاحبه نامی از همکاران دربند می آوریم آیا؟!
مقاله ی زیدآبادی وصف حال است بخوانیدش در ادامه؛
برای دیدن بزرگتر اصل مقاله هم می توانید روی عکس کلیک کنید و یا این لینک را ببینید

براي گنجي چه مي‌توان كرد؟


احمد زيدآبادي

۵ آبان ۱۳۸۴

قرار دادن يك زنداني در "قرنطينه" آن هم به صورت انفرادي، فقط يك تفسير برمي‌تابد: قرار است آن زنداني مورد شستشوي مغزي قرار گيرد.

به گفته روانكاوان، صد در صد آدميان تحت تاثير عمليات شستشوي مغزي قرار مي‌گيرند به استثناي افراد به غايت لجوج و خوشبختانه اكبر گنجي به اندازه كافي لجوج هست كه از عمليات شستشوي مغزي تاثير نپذيرد.
با اين حال، چرا همچنان گنجي را در قرنطينه نگه داشته‌اند؟ من به گمانم روحيات گنجي را تا اندازه‌اي مي‌شناسم. او يك بچه تخس تمام عيار جنوب شهري است كه با هر نوع زور و تحميل و اجبار محيط سرسختانه مي‌ستيزد. اين بدان معناست كه او قرنطينه‌اي را كه در آن گرفتار آمده است، نمي‌پذيرد و دائم در حال عصيان است. واكنش نگهبانان و بازجويان به اين عصيان چيست؟ لازم نيست خانم گنجي در اين باره پرده از راز مكتومي بردارد، زيرا همه چيز بسيار آشكار است. گنجي را فقط مي‌توان با تنبيه شديد بيست و چهار ساعته در آن وضع نگه داشت و همين نكته ماجراي او را بسيار بغرنج و نگران كننده كرده است.
اينك ما به عنوان دوستان او براي نجاتش از اين وضع چه مي‌توانيم بكنيم؟ اين پرسشي است كه دائم از طرف بسياري از دوستان مطرح مي‌شود، اما عجيب اينكه پاسخي نمي‌يابد!

نيروهاي سياسي منتقد و مخالف در ايران به رغم كثرت عددي‌شان متاسفانه براي كار جمعي موثر، فلج هستند و به طرزي باور نكردني امكان هيچ نوع تاثيرگذاري بر تصميمات حكومتي را ندارند. اين نكته‌اي است كه انتظار مي‌رفت گنجي نيز قبل از ورود به فازي از مبارزه كه در پيش گرفت، آن را دريابد و در استراتژي خود لحاظ كند.

معمولا كسي كه پس از مدت‌ها از زندان آزاد مي‌شود، لازم است تا مدتي سكوت كند و به ارزيابي اوضاع بپردازد. به نظرم اكبر هم همين بنا را داشت اما او مورد هجوم تبليغاتي شديدي از جانب افراد و برخي سايت‌ها و رسانه‌ها قرار گرفت و از اين كار باز ماند. در هر ديداري از او، افراد مي‌پرسيدند: درست است كه مي‌گويند محافظه كاران تو را در اين شرايط از زندان آزاد كرده‌اند تا عليه رفسنجاني حرف بزني تا او در انتخابات برنده نشود؟

اين افراد كه متاسفانه به ربط دادن چيزهاي نامربوط به هم عادت كرده‌اند و افسانه سرايي در سياست را علامت تيزي و نبوغ خود مي‌دانند، عملا گنجي را متهم مي‌كردند كه ناخواسته ابزار دست محافظه كاران شده است. واكنش گنجي با آن سابقه و روحيه در برابر چنين اتهامي چه مي‌توانست باشد؟

به گمان من گنجي براي رفع اين اتهام بي‌ربط از خود، كانون قدرت را هدف قرار داد و در مسيري كه آن را صحيح مي‌پنداشت چنان پيش رفت كه پشت سر و اطراف خود را ملاحظه نكرد. به واقع او در مسيري به پيش تاخت كه رونده‌اي نداشت و به همين علت تنهاي تنها ماند با كوله باري از رنج و مشقت.

مسلما بي‌تفاوتي در برابر سرنوشت گنجي چونان گناهي عميق بر دوش دوستانش سنگيني مي‌كند، اما آنها فارغ از اين احساس گناه چه مي‌توانند بكنند؟ ايران در حال ورود به مرحله تازه‌اي از حيات خود است، مرحله‌اي پيچيده، غريب و ناشناخته. از همين رو نيروهاي سياسي در حال ارزيابي اوضاع و احوال براي دستيابي به صورتي از فعاليت در شرايط تازه‌اند و درست به همين علت نمي‌توانند دست به عمل سياسي مشخصي بزنند. ماجراي گنجي هم به شدت سياسي شده و از اين رو ظاهرا مشمول همان تعليقي است كه تمام فعاليت‌هاي سياسي را فرا گرفته است.

اما شرايط خاص گنجي نشان مي‌دهد كه مساله او ديگر سياسي نيست. داستان او يكسره جنبه انسان دوستانه پيدا كرده است و هر نوع كوشش و تلاشي را از جانب تمام علاقه‌مندان به فعاليت‌هاي بشر دوستانه طلب مي‌كند.

اين نوع كوشش‌ها اگر بخواهد به احوال پرسي از خانواده و مواردي در همين حدود محدود شود، ثمري براي گنجي نخواهد داشت. به گمانم بدون سياسي كردن ماجرا بايد تمام توان خود را براي رهايي او به كار گيريم؛ حتي اگر در كار جمعي فلج شده باشيم. مگر از فلج‌ها هيچ كاري ساخته نيست؟


پس نوشت: این مطلب وآرشیو سالهای گذشته روزآنلاین دیگر در دسترس نیست، برای همین به عکسش لینک دادم.

چهارشنبه

آینده هراسناک با مجموعه قصه های مصباح یزدی برای کودکان

روزگارعجیب و ترسناکی شده! مدتی است بعضی سایت های خبری وابسته به نهادهای امنیتی- نظامی و تندروان مذهبی خبری را منتشر کرده اند که مرا سخت آزار می دهد، به عبارتی نگرانم می کند؛ خبر این است:"مجموعه قصه های مصباح که براساس مباحث اخلاقی و اعتقادی ارایه شده در آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی -دام ظله- نوشته شده توسط انتشارات مؤسسه آموزشي وپژوهشي امام خميني(ره) در ده جلد، با شمارگان 5000 و در قطع خشتي چاپ و منتشر شده است."
"مجموعه قصه های مصباح که توسط مهدی وحیدی صدر گردآوری وتالیف شده شامل 10 جلد است که تا امروز عناوين کتاب‌هاي اين مجموعه داستاني عبارت‌اند از: لذت کمک کردن، روز امتحان، وفاي به عهد، بهترين پاداش‌ها، بهترين دوست، قشنگ‌ترين احساس، اتحاد اسلامي، الگوي نمونه، روز مادر و بچه‌هاي هيئت."
نمونه ای از این خبر در سایت رجا نیوز(بدون استثنا دنبال کرده ام بیشتر سایت های وابسته به سپاه و دولت مستقر به این خبر بصورت خیلی زیرکانه لینک داده بودند شاید طوری که خیلی جلب توجه نکند یا شاید به نظرم این طور آمد)

تقریبن قریب به اتفاق دوستانی که اخبار و مسایل سیاسی ایران را دنبال می کنند چه در داخل و چه در خارج از کشور محال ممکن است که مصباح یزدی را نشناسند و ندانند که او یکی از تندروترین روحانیون حال حاضر شیعه است؛ او آنقدر در این زمینه معروف است که برخی رسانه ها، سیاستمداران و روزنامه نگاران او را "رهبر طالبان شیعی" می خوانند.
مصباح یزدی همواره در سالهای اخیر تندترین و خشن ترین قرائت ها را از مذهب شیعه و دین اسلام داشته است، این را خدای نکرده من از روی کینه شخصی یا چنین چیزی نمی گویم، این موضوع را شواهد وتاریخ و حتا خودش می گوید؛ این یک نمونه از سخنان اوست که در 27 مهر سال گذشته در جمع فرماندهان نیروی دریایی سپاه و همزمان با سرکوب اعتراضات مردمی به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری گفته است؛
"دشمنان دين اسلام را دين‌مدارا و تسامح و تساهل معرفي كرده اند" و یا ؛"در اجراي حدود الهي جاي رافت نيست و همان‌گونه كه نبايد از حدود الهي تجاوز شود، نبايد در اجراي آن‌ها كوتاهي شود" و یا توجه کنید به این قسمت توصیه هایش به فرماندهان سپاه در همین جلسه که ؛"هميشه كساني مانع برقراري عدالت هستند و جز با مجازات تسليم نمي‌شوند از همين رو قرآن اجراي عدالت را متوقف بر آهن و سلاح دانسته است".
نمونه های فراوان دیگری از نظریات مصباح یزدی و برداشت شاگردان و مریدانش در تهران و قم و جاهای دیگرهم موجود است، سخنان و انتقادات او که فتوای حمله گروه های کفن پوش و موسوم به فشار بود را در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی همگان به یاد دارید، و خاطرتان هست که چگونه با هر مقاله و نظر و اتفاقی و به هر بهانه ای این شاگردان اش با چوب و چماق و زنجیر و قمه حمله می کردند به افراد و مراسم و اماکن مختلف. (آنقدر نمونه ها زیاد است که شرح موضوع طولانی و خارج از حوصله می شود)

ساده بگویم به واقع او زبانی جز خشونت نمی شناسد و با زبانی غیر از این سخن نمی گوید و اساسن جز این نمی اندیشد، از همین رو او را "تئورسین خشونت شیعی" می دانم. اما نمونه ای آشکار تر از خشونت در تفکر و نظریات مصباح یزدی را یادآوری کنم؛
شاید هنوز ماجرای قتل های زنجیره ای کرمان در خاطر خیلی ها باشد؛ شهروندانی که توسط چند عضو بسیج کرمان در ابتدای دهه 80 کشته شدند . دراخباری که از این پرونده منتشر شد مجرمان تاکید کرده بودند که فتوای شرعی داشته اند و افرادی که به قتل رسانده اند را مهدور الدم می دانسته اند. این شش نفر در دادگاه درباره قتل 5 شهروند کرمانی با توجه به اعترافات صریح شان، مجرم شناخته شدند، تاسف آور این که دادگاه درباره 13 قتل دیگر و مشابه در شهر کرمان پیگیری خاصی انجام نداد. هر شش مجرم این پرونده در اعترافات خود نحوه وحشتناک قتل ها و حتا تجاوز به مقتولین زن را نیز پذیرفته بودند. و البته تاسف آور تر این که در نهایت هم شش مجرم این پرونده پس از مدتی بازداشت با نفوذ سپاه و برخی چهره های بلند مرتبه در دستگاه قضا آزاد شدند(رادیو زمانه).

اما به نکته مرتبط با مصباح یزدی در این پرونده توجه کنید؛ محمدحمزه مصطفوی(متهم ردیف اول وطلبه مدرسه الهادی قم) در جریان دادرسی مجدد به این پرونده و در پاسخ به قاضی دادگاه که از او پرسیده «آیا مجوز قتل‌ها کتبا یا شفاها به شما داده شده؟» گفته است: «کسی به ما دستور کتبی یا شفاهی نداده،‌اما با توجه به نواری که از آقای مصباح داشتیم، به این نتیجه رسیدیم.» او همچنین در جواب این پرسش قاضی که «آیا چنین نواری موجود است؟» گفته: «این نوار را ندارم. فکر می‌کنم در حسینیه کرمان موجود باشد...»

مقاله شهرام رفیع زاده در این باره در گویا نیوز(مهر82)

آنقدر نمونه آشکار از تفکرات خشونت بار مصباح یزدی وجود دارد که نمی خواهم این نوشتار را به موارد تایید نشده و شنیده ها آلوده کنم وگرنه روایت است که ؛ سعید حنایی قاتل عنکبوتی شهر مشهد که 16 زن را در فاصله سال 79 تا 80 به قتل رساند هم در اعترافاتش گفته بود که از نظریات برخی روحانیون(مصباح یزدی) برداشت کرده که باید زمین را از وجود زنان فاسد و بدحجاب پاک کند، آنهم با تجاوز و قتل به وحشیانه ترین شکل. او که تا لحظه آخر و پیش از اعدام خود را یک قهرمان و شیعه معتقد می دانست.

برگردیم به کلام اصلی خودمان و نمونه تایید شده قتل های کرمان؛ حساب کنید وقتی شش جوان( بیست و چند ساله) که دوره ی زیادی از رشد و تکامل شان عقلی شان را سپری کرده اند از گفته های مصباح یزدی برداشت می کنند که باید عده ای را به قتل برسانند برای این که مهدورالدم هستند حالا تصور کنید کودکانی را که بخواهند با قصه های برگرفته از گفته های مصباح یزدی رشد کنند و بزرگ بشوند.آنها چه گونه بار می آیند؟ چه تفکراتی خواهند داشت و چه ها خواهند کرد؟
10 عنوان کتاب کودک از صاحب چنین تفکری هرکدام در شمارگان 5000 نسخه منتشر شده و به عبارتی می شود 50 هزار نسخه و حتمن تجدید چاپ هم شده و می شود و قرار است برسد به دست هزاران کودک معصوم ایرانی که حالا یا خودشان یا پدر و مادرشان برایشان بخوانند. کودکانی که تحت تاثیر نظریات مصباح یزدی رشد کنند بی شک آینده هراسناکی را رقم می زنند.
اگر اوضاع بر همین منوال پیش برود و قصه های مصباح همین طور منتشر و تجدید چاپ شود من از آینده سرزمینم می ترسم.

پس نوشت: گزارشی بی ربط به مصباح اما درباره تلاش نظام اسلامی برای تربیت کودکانمان و آینده هراسناک

تربیت جوانان مطیع برای تغییر سرنوشت دنیا


پنجشنبه

بیانیه موسوی و کروبی؛ بازی دوسر برد برای جنبش سبز



رهبران جنبش سبز آقایان موسوی و کروبی در بیانیه ای اعلام کردند که ؛ درپی کارشکنی های مکرر وزارت کشور برای صدور مجوز راهپیمایی 22 خرداد، برای حفظ و جان مردم این راهپیمایی برگزار نخواهد شد.
تا اینجای کار نظر و تحلیل های متفاوتی درباره همین بیانیه منتشر شده و عده ای رهبران سبز را به عقب نشینی متهم کرده اند و عده ای دیگر با در نظر گرفتن احتمالاتی از یک بازی سیاسی و تغییر و تحولات احتمالی در آینده خبر داده اند و عده ای هم آن را با مثال هایی حرکتی درست قلمداد کرده اند.
من اما تنها به این بیانیه و موضوع پیشنهادی آن یعنی عدم شرکت در راهپیمایی 22 خرداد می پردازم و از احتمالات در می گذرم. به گمانم بیانیه آقایان موسوی و کروبی یک حرکت درست سیاسی است که از رهبران با درایت یک جنبش مردمی انتظار می رفت.
با توجه به اخباری که در چند روز گذشته درباره آماده باش نیروهای انتظامی و امنیتی در تهران منتشر شده ، برگزاری "مانور اقتدار" و همچنین تحلیل های ارایه شده در نشریات داخلی سپاه پاسداران، حاکمیت برای کنترل راهپیمایی 22 خرداد دو راهکار را مد نظر داشت؛
اول این که با وقت کشی تا لحظه آخر در نهایت مجوز راهپیمایی 22 خرداد را صادر کند اما همزمان مسیرهای منتهی به میدان امام حسین ، خیابان انقلاب تا آزادی و همچنین منافذ مترو در این مسیر را با حضور پرتعداد نیروهایش ببندد و مانع حضور مردم در مسیر امام حسین به آزادی شود. به این ترتیب روز راهپیمایی 22 خرداد جمعیتی بسیار کم موفق به حضور شده و در نهایت با اجازه ورود به آقایان موسوی و کروبی و جمعیت بسیار اندک حاکمیت این موضوع را در بوق و کرنا می کرد که بله جنبش سبز یا به قول خودشان "فتنه" با سرانش جمیعن انقدر تعدادشان است.
دومین راهکارشان این بود که کارشکنی برای مجوز را تا آخر وقت ادامه می دهیم، درنهایت مجوز صادر نمی کنیم، نیروهای انتظامی و امنیتی را هم در شمال و جنوب مسیر امام حسین تا آزادی مستقر می کنیم،منافذ مترو را می بندیم، اگر آقایان موسوی و کروبی و طرفدارانشان آمدند در یک تجمع غیر قانونی شرکت کرده اند و ما سرکوبشان می کنیم چون خلاف قانون و امنیت ملی اقدام کرده اند. درکنار این مساله توجیهاتی از این دست که اینها دستشان با عوامل خارجی یکی است هم قدرت می گرفت، با این توصیف که بله شورای امنیت قطعنامه تحریمی صادر کرده است و آمریکا و غرب از بیرون و این "منافقان" از داخل در حرکتی هماهنگ به ما ضربه می زنند.
این دو تحلیل و راهکار غالب حکومت مستقر برای رویارویی با راهپیمایی مردمی 22 خرداد بود. در مقابل اما این جا بیانیه آقایان موسوی و کروبی مبنی بر عدم برگزاری راهپیمایی برای حفظ و جان مردم را قرار می دهیم.
رهبران جنبش سبز با این بیانیه به گمانم هر دو دست و بازی حاکمیت را به هم زدند. با درخواست آنها از مردم برای لغو راهپیمایی 22 خرداد ؛ اول یکبار دیگر نشان دادند که حاکمیت ایران و شخص رهبری و دولت مستقر اهل گفت و گو و منطق نیست و همچنان اصرار بر حفظ بحران در کشور دارد، چرا که حتا با راهپیمایی سکوت و مسالمت آمیز منتقدان یا معترضان به حکومت نیز مخالفت کرده است، این موضوع دو عمق دارد، یکی عمق داخلی و دیگری عمقی بین المللی. یعنی هم در میان طرفداران جناح حاکم این موضوع به تناقضات دیگر درباره مشروعیت دولت و حکومت مستقر دامن می زند و هم در وجه بین الملی حکومت ایران تاثیر منفی خواهد گذاشت و عدم مشروعیتش را دوباره به رخ جهانیان می کشد.
دوم اما اگر مردم در راهپیمایی 22 خرداد به صورت خودجوش حاضر شوند و به راهپیمایی سکوت خود در مسیر میدان امام حسین تا آزادی ادامه دهند، و نیروهای انتظامی و امنیتی احیانن با مردم برخوردی کنند، باز همان عوارض مورد اول گریبانگیر حاکمیت خواهد بود، به این ترتیب که هم مجوز راهپیمایی مسالمت آمیز نداده و هم مردم خود که در سکوت اعتراض می کنند را سرکوب کرده است. به این ترتیب؛ دو سر این بیانیه و تصمیم رهبران سبز به نفع جنبش و مردم و هر دو سرش باخت برای حاکمیت خواهد بود.
در کنار این موضوع البته جنبه مردمی و انسانی بیانیه را هم نباید فراموش کرد که به این ترتیب رهبران جنبش همچنان اعلام می کنند که مردم برای شان اهمیت بیشتری از هرمساله دارد و آنها حاضر نیستند برای یک گام به جلو مردم را در خطر بیاندازند. البته موضوع دیگری هم هست و این که این بیانیه با کمال خونسردی و درایت نشان می دهد که توانایی های جنبش سبز و اعضایش آنقدر هست که بتواند از یک مناسبت یا حضور خیابانی برای حقوق انسانی صرف نظر کندو نشان می دهد که فرصت به اندازه کافی دارد.
والبته به این تصمیم رهبران جنبش سبز و هوشمندی سیاسی شان باید این مساله را نیز اضافه کرد که با چنین موضع گیری همچنان که در طول یکسال گذشته نیروهای انتظامی، نظامی و امنیتی در بسیاری مواقع آماده باش بوده اند و در سایر مواقع هم نیمه آماده باش بازهم باید به همان شیوه خسته کننده کار خود ادامه بدهند. به این ترتیب همچنان آنها خسته می شوند و نه ما و جنبش سبز. به عبارتی با این روش در عین حالی که نیروی آنها همچنان تحلیل می رود این مشت بسته برای جنبش سبز محفوظ می ماند که ما هرزمانی که بخواهیم توانایی و پشتوانه مردمی اش را داریم که به کف خیابان بیاییم و مطالباتمان را درخواست کنیم از حاکمیت.

پس نوشت: اول این که این نظر در بحث با دوستان خوبم در یک کافه و پیش از بیانیه آقایان موسوی و کروبی به بحث گذاشتیم و دوم این که برای این می نویسمش چون همین بحث درباره بیانیه آقایان موسوی و کروبی در فیس بوک و در حلقه دوستان نیز مطرح شد من هم این نظر را دادم و حالا خواستم که منتشر شود برای رفقای چشم هایش.

"سیمین سبز ایران" مرا ببخش


درخبرهای یک سایت خبری وابسته به دولت آمده است که محمد تقی رهبر رییس مجمع روحانیون روحانیون مجلس و همچنین فاطمه رهبر عضو کمسیون فرهنگی مجلس هشتم به ترتیب خواستار ممنوع التصویر شدن و برخورد جدی با خانم فاطمه معتمد آریا بازیگر توانای ایرانی شده اند. دلیل "آغا" و "خانووم" رهبر هم این است که چرا خانم معتمد آریا که در جشنواره کن به سر می بردند بدون حجاب عکس گرفته اند. البته این حنا دیگر رنگ ندارد و بچه ها هم دیگر حالا می دانند که این واکنش این طرفداران دولت مستقر در مجلس نه فقط برای تصویر بی حجاب "سیمین ایران" نیست بلکه نقطه دردناک برای آنها انداختن دستبند سبز و طرفداری ایشان از جنبش سبز مردم ایران است.
چرا که اگر واقعن مبنای اظهارات و درخواست "آغا" و "خانووم" رهبر بی حجابی یک زن مسلمان در بلاد کفر و در مقابل دوربین ها بود که "ارغوان رضایی" و درخواست برای ممنوع التصویر شدنش در "رسانه میلی" ارجحیت دارد. چطور است که خانم ارغوان رضایی می تواند با شورت و تی شرت آستین کوتاه و سر لخت (محض نمونه)در مقابل دیدگان هزاران و بلکه میلیون ها مرد و زن غریبه ورجه وورجه کند و صدای و سیمای ضرغامی هم چپ و راست او را نشان بدهد و سایت های حامی دولت هم عکس بی حجاب بزرگش را برجسته کنند، اما "سیمین ایران" اجازه ندارد حتی در یک اجتماع زنانه بدون روسری عکس بگیرد؟!
نه واقعن چرا؟! چون ارغوان رضایی راکت تنیس به محمود احمدی نژاد هدیه داده و با دیدنش اشک شوق ریخته اما در مقابل فاطمه معتمد آریا "سیمین ایران" از مهندس موسوی و جنبش سبز حمایت کرده است. اگر "آغا" و "خانووم" رهبر دغدغه اسلام و رعایت حجاب را داشتند چطور در روزهای گذشته و پس از نمایش های آنچنانی "رسانه میلی" و وبسایت های حامی دولت از "ارغوان رضایی" حداقل یک تذکرخشک و خالی ندادند که حالا امثال من ساکت شویم و بگوییم که خب بله نگران اسلام! و رعایت حجاب اتباع جمهوری! اسلامی! هستند. ایشان چطور برای بعضی ها ننه اند و چشم می پوشند بر همه ی رفتارهایشان اما برای عزیزان مردم نقش زن بابا را بازی می کنند؟!
واقعن شرم شان باد که عنوان نمایندگی مردم را یدک می کشند، همان "رهیافتگان" به مجلس از سرشان هم زیاد است، چرا که در طول این چند سال هیچ گاه در قامت نمایندگان مردم ظاهر نشده اند و تنها و تنها به طرفداری از حکومت و دولت مستقر پرداخته اند. خیالشان برداشته که با این حرفها خدای نکرده خدشه ای به اعتبار فاطمه معتمد آریا وارد می کنند و یا ذره ای از علاقه مردم نسبت به او را کم می کنند؟ خیرنمی توانند، همین چند ماه پیش اشخاص مورد حمایت "آغا " و خانووم" رهبر در نهاد ریاست جمهوری و نهادهای امنیتی، "سیمین ایران" را به همراه جعفر پناهی و مجتبی میرتهماسب ممنوع الخروج کردند،اما نتیجه چه شد؟ نه واقعن نتیجه چه شد؟ غیر از این است که با هر مخالفت مزدوران این حاکمیت جائر با فرزندان پاک ایران ، آنها پیش مردم عزیزتر می شوند؟ بله واقعن همین طور است، آنها با این مخالفت ها آتش خشم مردم را شعله ور تر کرده و از طرفی نادانسته برمحبوبیت فرزندان پر افتخار ایران عزیز افزون می کنند.
"سیمین سبز سینمای ایران" یکی از گرانسنگ های بازیگری ایران است، همانطور که جعفر پناهی افتخار سینمای ایران است، ما به داشتن چنین هنرمندانی افتخار می کنیم . هر دولت و حکومتی که بر کار باشد باید منت امثال ایشان را بکشد، برایشان فرش قرمز پهن کند، ارج و احترام بگذارد که عمرشان را برای ارتقای فرهنگ و هنر این مرز و بوم گذاشته اند.
واقعن متاسفم از این اظهارات صدمن یک غاز این دو رهیافته به مجلس، من به عنوان یک ایرانی از فاطمه معتمد آریا عذر می خواهم که هنوز نتوانسته ام در سرنوشت سیاسی کشورم آنقدر تاثیر گذاشته و یا تغییرش بدهم که امروز با او چنین برخوردی شود.
"سیمین ایران" بانوی سبز سینما مرا ببخش، شرمنده ام، اما قول می دهم دست در دست برادران و خواهرانم بزودی این شرایط را تغییر خواهیم داد.

ستاره های سبز سینمای ایران و حمایت شان از رییس جمهور موسوی را هرچند دیده اید اما دوباره ببینید:


شنبه

چرا می نویسم حکومت مستقر ؟!


دو تن از دوستانی که به این وبلاگ سر می زنند، پرسش مشترکی را مطرح کرده اند در باره این که چرا در نوشته هایم از واژه های "حکومت مستقر" و یا "دولت مستقر" استفاده می کنم؟

اول این نوشته باید عرض کنم به هزار و یک دلیل ، اما چون پرسش جالبی است به نظرم ممکن است برای دیگران هم بوجود آمده باشد لازم دانستم درباره اش توضیح مختصری بدهم هرچند که همین هم در مختصر نمی گنجد ؛
پس از انتخابات 22 خرداد سال گذشته که هیچ شباهتی به انتخابات نداشت و در حقیقت یک کودتا از سوی جناح حاکم باهمکاری نهادهای نظامی بود،و همچنین حوادث پس از آن که با سرکوب و کشتار مردم معترض و بازداشت صدها تن از فرزندان این آب و خاک همراه بود بسیاری از تعاریف و اصول حکومت ایران در هم شکست و به نوعی وارونه شد.
در این باره من در کنار بسیاری از همکارانم در رسانه های مختلف از ابتدا بر بکار بردن واژه هایی نظیر "دولت کودتا" و یا "کودتاگران" تاکید داشتیم و بدون هیچ هماهنگی در هر جایی که قلم می زدیم حال با نام یا بی نام و چه در گزارش ها و چه درانتشار اخبارروزانه درباره ایران از این واژه ها استفاده می کردیم، اما با گذشت زمان و دیدن عملکرد دولت و حکومت فعلی تاکید آنها بر سرکوب و کشتار مردم، نادیده گرفتن اصول مختلف قانون اساسی به دفعات مختلف رفته رفته از بکار بردن واژه های "کودتاگران" و "دولت کودتا" به استفاده از واژه های "حکومت مستقر" و "دولت مستقر" رسیدیم.
من به شخصه وقتی می نویسم "حکومت مستقر" و یا "دولت مستقر"دقیقن هدفم این است که بیان کنم این حکومت فعلی ؛ "جمهوری اسلامی" نیست؛ چون به واقع نه جمهوری است و نه اسلامی. نه این که بخواهم از "جمهوری اسلامی" گذشته دفاع کنم ،نه به هیچ وجه، اساسن کار من این نیست، بلکه هدفم گوشزد کردن این نکته است که جمهوری اسلامی مورد نظر تعاریفی داشته که این حکومت که خود را با آن نام معرفی می کند، نه تنها به هیچ کدام از اصول قانونی اش وفادار نبوده است بلکه بارها آن اصول را هم نقض کرده است.(بویژه در این باره معتقدم حکومت فعلی به هیچ وجه شرایط اصل 1 قانون اساسی را دارا نیست و چنانچه هم اکنون درباره نوع حکومت همه پرسی برگزار شود، نظر مردم گزینه ای غیر از حکومت فعلی خواهد بود، حداقل اش این است که حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر مردم این نیست. اگر کسی نظری غیر از این دارد می شود یک همه پرسی آزاد و قانونی برگزار کرد تاببینم نتیجه چه خواهد بود)
به این ترتیب در یکسال گذشته شاهد بوده ایم که بارها اصول مختلف قانونی کشور نادیده گرفته شد؛ نهاد های نظامی (نهادها و سازمان های زیر نظر رهبری) پیش از انتخابات و در انتخابات دخالت آشکار کردند، رییس دولت برگزار کننده ی انتخابات از هیچ امکانی برای پیروزی مجددش در انتخابات صرفنظر نکرد، از پخش سیب زمینی و سکه برای خریدن رای بگیرید تا وام های چند میلیونی، انتشار تعرفه های غیر قانونی رای گیری. صدا و سیمای این حکومت مستقر در عین بی عدالتی تنها تریبون های مختلف اش را در اختیار کاندیدای خاص(محمود احمدی نژاد و حامیانش) قرار داد. اعضای شورای نگهبان که باید ناظر انتخابات بودند، مواضع حمایتی نسبت به یک کاندیدا داشتند، پس از برگزاری انتخابات دستگاه قضایی همین حکومت بهترین فرزندان این مرز و بوم را به اتهامات واهی بصورت گسترده بازداشت و مورد شکنجه قرار داد و در دادگاه های فرمایشی آنها را بدون در نظر گرفتن حقوق قانونی شان محاکمه و به حبس های طولانی مدت محکوم کرد. همین "حکومت مستقر" به مردم اجازه نداد اعتراض کنند و با قرار دادن نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی در مقابل مردم آنها را به خاک و خون کشید. رهبری نظام که باید عادل باشد هم در مقابل مردم موضع گرفت و دستور سرکوب و کشتار مردم را بی توجه به اعتراضات کاندیداها و مردم معترض در نماز جمعه 29 خردادماه صادر کرد.
این موارد که تنها گوشه ای است از آنچه روی داده، خود به تنهایی موارد مختلف اصل 3، 4، 5، 6، 9، 11 و البته اصول 22، 23 ، 24، 25 ، 26 و 27 قانون اساسی از اصلی ترین اصول قانون کشور که حکومت را "جمهوری اسلامی" می کند، نقض کرده و نادیده گرفته است.
نمی خواهم با مقایسه های قانونی و بر شمردن اصل های قانون اساسی "جمهوری اسلامی" مورد نظر مثلن از اصل 107 گرفته تا اصل 111 که درباره رهبری نظام جمهوری اسلامی،شرایطش و اختیارات و نظارت بر کار اوست و به کرات در یکسال گذشته نادیده گرفته شده است و یا موارد قانونی مانند اصول 156 و 157 (اصول تعریف وظایف و اختیارات قوه قضاییه) و همچنین اصول مربوط به احزاب و یا موارد بی شمار دیگر که آنها هم هیچ کدام در کشور اجرا نشده و هر روز نادیده گرفته می شوند مانند موارد بی شمارتخلفات قانونی دولت احمدی نژاد شما را خسته کنم، چون بحث به درازا خواهد کشید و باید همان هزار و یک دلیل که در ابتدای نوشتار عرض کردم را توضیح بدهم.
بهرترتیب، از آذرماه سال گذشته و بویژه از حوادث عاشورای خونین سال گذشته به بعد من به شخصه خودم از بکار بردن واژه های "کودتاگران" و "دولت کودتا" در نوشته هایم قانع نمی شدم.به این ترتیب که آن را ناکافی و نارسا می دانستم. چون موارد ظلم و جور حاکمیت فرای رفتارهای غیرقانونی بود و تاکید خود آنها بر این رفتار نشان می داد که به هیچ وجه حتا به "جمهوری اسلامی" مورد نظر خودشان هم وفادار نیستند. صحنه های رد شدن خودروی پلیس از روی شهروندان، پرت کردن مردم از روی پل، شلیک مستقیم به معترضان وقتی با رفتارهای گذشته همچون حمله به کوی دانشگاه، کشتن مردم در روزهای خرداد و تیر در خیابان ها، حوادث کهریزک و ... همگی در کنار هم قرار می گرفتند به خوبی بر این امر گواهی می دادند.
البته همین قدر هم بگویم که بکار بردن واژه های "حکومت مستقر" و یا "دولت مستقر" به جای "حکومت و یا دولت جمهوری اسلامی" ابتکار و ایده ی من نیست، اما بنده به عنوان موافق بر آن تاکید دارم و مدام آن را تکرار خواهم کرد.
گمان می کنم بار معنایی "حکومت و یا دولت مستقر" مادام که تکرار شود و در خاطرها بماند، دو نکته را بسیار پررنگ می کند، یکی این که یادآوری می کند این حکومت و دولت نه "جمهوری" است و نه "اسلامی" و خب به این ترتیب " قانونی" هم نیست چون وفادار به اصول قانونی خود وضع کرده هم نبوده است. نکته دوم هم این که این واژه ها علاوه بر بار معنایی که در آن نهفته است بر موقتی بودن و فعلی بودن حکومت و دولت تاکید می کند و یادآور امید و گذرا بودن این شرایط خواهد بود.

امیدوارم که توضیحاتم کافی بوده باشد.
پس نوشت؛ همه موارد قانونی ذکر شده را لینک کرده ام برای مطالعه

پنجشنبه

همچنان رسانه باشیم، رسانه ای فراگیر


جسارت است، قصد توصیه ندارم تنها نکته ای است که به نظرم اهمیت دارد.
چند روز دیگر یک سال از کودتای انتخاباتی می گذرد، در این یک سال تعداد زیادی از دوستان روزنامه نگار همچون فعالان سیاسی و حقوق بشر ، مثل فعالان دانشجویی، صنفی و سندیکایی و همه ی آنهایی که "زبان گویای حقیقت بودند" بازداشت و زندانی شده اند و همچنان نیز دستگاه قضایی و امنیتی "حکومت مستقر" با این که بر بی نتیجه بودن این عملکردش واقف است اما اصرار می ورزد. این اما همه ماجرا نیست در روزها و ماه های پس از کودتا ده ها نفر از مردم سرزمین عزیز مان نیز بر سر ایستادگی پای خواسته های برحقشان به دست مزدوران حاکمیت "یک دست" کشته شده اند. زندگان بیرون از بند هم شرایط بهتری نداشته و ندارند و همچنان که بچه های پاک این مرزوبوم در بازداشتگاه ها مورد بدترین شکنجه ها و تعرض ها قرار گرفتند، آنان که بظاهر رها بوده اند هم انگار که همین بلایا برسرشان آمده است. یعنی همگی با هم این شرایط تلخ را تجربه کرده و می کنیم.
با این همه خوب است فراموش نکنیم که چرا اساسن کودتای انتخاباتی صورت گرفت و چرا این همه مردم کشته و بازداشت شده اند؟!
به گمانم یکی از اهداف کودتاگران از کودتای انتخاباتی و کشتار بی رحمانه پس از آن و همچنین ادامه دادن بازداشت ها و شکنجه ها، جلوگیری از حاکم شدن"جریان آزاد اطلاع رسانی" و ترس آنها از برملا شدن دستان پرخون و زبان پردروغ شان بوده است. آنها از آزادی و آزادی خواهی می ترسند چون می دانند در صورت آگاهی مردم (همه مردم ایران) از ظلم ها و غارت داشته هایشان جایی در این سرزمین نخواهند داشت، حتا با توسل به ضرب و زور.
نگاه کنید به اسامی بازداشت شدگان (نام از کسی نمی برم که همگی در این راه تلاش کرده اند)، هر کدام شان در مسیری که پیش و پس از کودتای انتخاباتی طی کرده اند، جز ایستادگی بر آرمان های مردم و بیان حقایق فعالیتی نداشته اند. حالا هرکس به اندازه خودش؛ روزنامه نگار در قامت خودش، فعال سیاسی، دانشجویی ، حقوق بشر و... در قامت خود و هنرمندان و دیگران هم.
این روزها می بینم که بسیاری از وبسایت ها ، وبلاگ ها و حتا صفحات دوستان در شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک، تویتر، فرند فید و ... اخبار عزیزان در بند را بخوبی منعکس و اطلاع رسانی می کنند. کار بسیار درستی است باید هم چنین باشد که آنها بر گردن همه ما حق دارند، باید در این باره بنویسیم و بیشتر هم اطلاع رسانی کنیم. این اطلاع رسانی دست به دست و سینه به سینه در زنده نگاه داشتن و همذات پنداری آزادی خواهان سبز با یکدگر بسیار پر اهمیت است. بی ریا و با صداقت می نویسم از وقتی که خودم در همین چند روز اخیر خبر وضعیت تعدادی از روزنامه نگاران در زندان رجایی شهر را خوانده ام با عذاب وجدان چند ساعتی می خوابم، یا همچنان که خبر اعتصاب غذای جعفر پناهی عزیز را خوانده ام حتا دیدن غذا برای من همیشه گرسنه تلخ و دشوار است و خواندن این اخبار به من نیرویی توام با خشم و عشق داده تا بتوانم بیشتر تلاش کنم. حتمن در باره شما هم این چنین است.
با این همه اما نکته ی دیگری هم هست، اساسن مزدوران "حکومت مستقر" عزیزان ما را دربند کرده اند، تمام روزنامه ها و رسانه های مردمی را مسدود کرده اند که صدای ما را خاموش کنند، که پیش دید مان را بگیرند. آنها با ادامه بازداشت های بی هدف و اعلام حبس های سنگین و برگزاری بیدادگاه های فرمایشی قصد دارند ذهن و تلاش ما تنها منحصر به همین موضات باشد. می خواهند ما را درگیر عملکرد کثیف خود کنند تا بتوانند در سایر عرصه ها به ظلم و غارت و حاکمیت شان ادامه دهند. اما خوب است ما در غیاب هر کدام از این عزیزان دربند و در جای خالی شهدای جنبش سبز، مثل تک تک آنها و به جای آنها به همه مسایل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حساس باشیم، اطلاع رسانی کنیم و نسبت به آنها واکنش نشان بدهیم. حالا هرکدام در حد توانمان. معتقدم اگر چنین کنیم و ادامه بدهیم این راه را، کودتاگران را با شکستی سنگین تر روبرو خواهیم کرد. همانطور که آنها پس از 22 خرداد بیشمار عزیزانمان را کشتند و بازداشت کردند، اما جریان آزادی خواهی مردم همچنان پابرجا ماند، در این راه هم ناکامشان بگذاریم. سعی کنیم رسانه باشیم ، رسانه هایی فراگیر.

دوشنبه

حاضرم جانم را فدای مهندس موسوی کنم



تیرماه امسال بیاید 14 سال است که روزنامه نگاری می کنم، هیچ وقت فعال سیاسی نبوده ام، تنها برای شرف و شرافت کلمه و در جانب داری از مردم نوشته ام، اسیر قدرت هیچ قدرت مداری نشده ام، نان خالی ام را سق زده ام اما زیر بیرق هیچ دسته و گروهی نرفته ام. به اندازه کافی کتاب خوانده ام، تاریخ را ورق زده ام و در سرنوشت تاریخی ملل مختلف سیر کرده ام. احساساتی هم نیستم، تا به چیزی یا عقیده ای معتقد نباشم درباره اش نمی نویسم و حرف نمی زنم. همیشه سعی کرده ام در زندگی جانب حقیقت و مردم را بگیرم، جناح بازی های جمهوری اسلامی و بازی سیاست در کشورم را می فهمم. همه چیز را می بینم ، می خوانم و در حد خودم درک می کنم، خیلی بچه مسلمان نیستم و در مسایل مذهبی ممکن است هزار اختلاف داشته باشم با دیگر هواداران جنبش سبز، اما بی تعارف می نویسم ، مهندس موسوی برای من چیزی فرای سیاست و کار است، میرحسین موسوی برایم آینده ایران است و مردمش، موسوی برایم مفهوم وطن و هموطن را دارد. پس از سی سال اوست که به عنوان یک سیاستمدار برخلاف تمام کسانی که آمده اند و رفته اند همه مسایل ریز و درشت کشورم را رصد می کند و حتا به جزییات گرفتاری های مردم حساس است و با ادبیاتی به غایت متفاوت با تمام سیاستمداران با مردم سخن می گوید. ممکن است هزاران اختلاف عقیده داشته باشم با آقای موسوی اما برای حفظ او هرکاری می کنم.
سی و پنج سال از خدا عمر گرفته ام، هزاران آرزو دارم برای زندگی ام، برای آینده ام ، اما با این حال حاضرم بمیرم اما او باشد و حرف دل مردم را بزند، حاضرم تا آخرین قطره خونم را بدهم اما او سلامت باشد و پای آرمان های مردم بایستد. مهندس موسوی را یکی از فرصت های تکرار نشدنی در تاریخ ایران می دانم، باید او را حفظ کنم و کنیم. می دانم هزاران رفیق و دوست دیگر هم مثل من فکر می کنند و همچنین بی شمار هستند کسانی که بتوانند جای ما باشند و بنویسند برای مردم ، همانطور که تا امروز جای تمام بچه هایی که کشته شدند یا زندان رفته اند را بی شماران گرفته اند. جای نگرانی از این بابت ندارم. من جانم را فدای مهندس موسوی خواهم کرد.
بازداشت احمد یزدانفر سرتیم محافظان میرحسین موسوی از نگاه ام آزمایش افراطیون در جناح حاکم و نهادهای امنیتی است برای برخورد با مهندس موسوی. اما شک ندارم که این آرزو را به گور خواهند برد. از مدتی پیش با برخی از دوستان حرفش بود که حلقه ای را برای محافظت مجازی از رهبران جنبش سبز تشکیل بدهیم با نام "فداییان سبز" ، حالا وقتش رسیده که این حلقه را در فضای حقیقی تشکیل بدهیم. معتقدم که باید فرصتی با نام موسوی را به هر شکل ممکن حفظ کنیم. حفظ او برای آزادی و زنده نگه داشتن آزادی خواهی در ایران عزیز بر هر چیزی ترجیح دارد از نگاه ام. تندروهای جناح حاکم و سران دستگاه های امنیتی را در این باره دچار افسردگی مزمن خواهیم کرد. معتقدم باید یک بار برای همیشه پای آن چیزی که می خواهم و می خواهیم استوار بایستیم.
من از همین حالا تا خیالم از بابت حفاظت از مهندس موسوی راحت نشود ، تمام تلاشم را می کنم و دنبال مقدمات این کار خواهم بود.


یکشنبه

نی نوازان ناز نازان در رهند...




شروع به کار وبلاگ نیمکت، اتفاقی بود که توی این روزها بسیار خرسندم کرد. شهرام رفیع زاده و روزبه میرابراهیمی رفقای خوبم که هر کدامشان سالهاست علاوه بر روزنامه نگاری وبلاگ هم می نویسند و اساسن خودشان متهمان اصلی پرونده ی وبلاگ نویسان بودند در سال 83 ، قرار است روی این نیمکت بنشینند و بنویسند درباره مسایل جاری روز.
خرسندی و خوشحالی ام از این جهت بیش تر است که این روزها نیاز است تا با تحلیل های درست در جهت آگاه سازی افکار عمومی تلاش کرد که البته با توجه به شناختی که از این دو روزنامه نگار خوب و با سابقه کشورمان دارم اطمینان دارم که چنین نیز خواهد شد.
نوشتن و ارایه تحلیل های درست در این روزها به شدت مورد نیاز است، بویژه این نیاز وقتی بیشتر احساس می شود که "عوضی ها" به قول ابراهیم نبوی عزیز هم وارد عرصه شده اند و برعلیه جریان آزادی خواهی مردم ایران شبهه افکنی می کنند و تلاش دارند تا با ارایه یک سری جعلیات درباره سوابق خود و همچنین برخی اطلاعات غلط همه چیز را از هم بپاشند البته با هدف های تعیین شده براشان.
به واقع نیاز است که همه دوستان با سابقه و دست به قلم و تحلیل که دست کم ادعای مردم مدار بودن دارند این روزها وارد عرصه شده و برای آگاهی ، آزادی و سرافرازی ایران عزیز هر بیشتر و مفید تر قلم بزنند.
تولد نیمکت را به فال نیک می گیرم و امیدوارم که نوشته های خوب دوستان را بطور مرتب در آن بخوانیم.


ماجرا بودار است


بوی مرگ می دهد خانه
بوی دهان های بازمانده در حسرت یک نفس عمیق
خانه را بوی حسرت برداشته
برداشته مرا تنهایی
چقدر بودار است این ماجرا!
بوی گند می دهد در و دیوار
حسرت بودار مراهم برداشته
گل های روی میز بوی مردار می دهند
رادیو بوی کافور
صندلی چوبی بوی تخته ی غسال خانه می دهد
تخت خوابم بوی تابوت
من بوی گند گرفته ام
ماجرا خیلی بودار است
تا،
تا حسرت یک نفس
تنها یک نفس عمیق بودار شما را برنداشته
مرا دفن کنید

چهارشنبه

همچنان سبزم و سرسبزی پنهان دارم



با همه داغ که از گردش دوران دارم
من به زیبایی این زندگی ایمان دارم

جویباری ست گل الود ولی می دانم
صاف خواهد شد و این نقش به چشمان دارم

هست پاییز و به جز زرد نمی بیند چشم
باز من چشم به سبزی بهاران دارم

گرچه گوگرد غم از هر طرفی می ریزد
همچنان سبزم و سرسبزی پنهان دارم

می شوم زرد ولی هیچ نمی پوسم من
چونکه در خاک جهان ریشه فراوان دارم

دوشنبه

گزارش کمیته ویژه مجلس و مردودی اصولگرایان

خب گزارش کمیته بررسی وضعیت بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات ( کودتای انتخاباتی) پس از نزدیک به هفت ماه در صحن مجلس قرائت شد و همانطور که پیش از این خبرها حکایت داشت آن چیزی که باید نشد و تنها به چند موضوع به صورت دم دستی پرداخته شد که به هیچ وجه با حقیقت تلخ روی داده در حوادث چند ماه گذشته مطابقت نداشت.
اصولگرایان مجلس که اعضای این کمیته را تشکیل می دادند در نهایت این گزارش خود را پس از بارها تعویق انداختن تنها به یکی دو موضوع در رابطه با فجایع بازداشتگاه کهریزک اختصاص داده و در عملکردی بسیار ضعیف سعی کردند که با تکرار نام منفور "سعید مرتضوی" به عنوان کسی که دستور انتقال بازداشتی ها به کهریزک را داده ،این طور وانمود کنند که گزارش جامع و عادلانه ای تهیه کرده اند. درحالی که خود نیز به خوبی می دانند این گزارش در واقع نمره مردودی کارنامه شان بود که در قضاوت آیندگان و تاریخ درباره شان تاثیر زیادی می گذارد.
اعضای این کمیته در این گزارش با پررنگ کردن نام مرتضوی آنهم تا این حد که او در فرستادن 147 بازداشتی به کهریزک مقصر بوده تنها او را به "خلاف گویی"متهم کردند و درعوض درکنار همین موضوع، شماره ی نامه هایی را منتشر کردند که به ادعای آنها بین شان رد و بدل شده بود تا این گونه فرماندهان نیروی انتظامی از جمله "اسماعیل احمدی مقدم" باجناق احمدی نژاد، "احمدرضا رادان"جانشین او و دیگر فرماندهان نیروی انتظامی تهران را به نوعی تبرئه کنند که بله آنها حتی از پذیرش بازداشت شدگان در کهریزک هم خودداری کرده بودند. درصورتی که همه می دانند مرتضوی تنها یکی از عاملان جنایات کهریزک و سایر جنایت های رخ داده دربازداشتگاه ها در ماه های بعد از کودتای انتخاباتی است.
آقایان اصولگرایان! همین طور آن همه جنایت روی داده در این بازداشتگاه را هم (از جمله ضرب و شتم شدید بازداشت شدگان با باتوم و اجسام سخت و کابل و غیره ) که موجب مرگ دست کم سه نفر از جمله محسن روح الامینی ، محمد کامرانی و امیرجوادی فر شده بود را کاملن برعکس جلوه داده و علت کشته شدن این بچه های ایران را "عوامل متعدد از جمله كمبود مكان، ضعف امور بهداشتي، تغذيه نامناسب، گرما، فقدان كولر و … و در نتيجه ضرب و شتم و بي‌توجهي ماموران و مسوولان بازداشتگاه به وضعيت جسمي آنان" دانسته اند. حالا البته پیش خودشان حتمن فکر کرده اند خیلی کار بزرگی کرده اند که می گویند بر اثر"نداشتن کولر و کلاغ پر رفتن" این بچه ها جانشان را ازدست داده اند، چرا که درهمین مملکت مثلن فرماندهان سپاه یا نیروی انتظامی که نیروهایشان مردم را به گلوله بستند در خیابان ها تهران یا آنها را با ماشین زیر گرفته و کشتند، گفتند ؛مردم خودشان کشته شده اند.
البته من خودم خیلی از این بیشتر انتظار نداشتم از این کمیته، اما فکر می کردم لااقل درباره مسایلی که وعده کرده بودند مثل مساله "بازداشتگاه منفی 4 وزارت کشور،ماجرای دفن مخفیانه بعضی از کشته شدگان در بهشت زهرا، یا نگهداری بعضی از جنازه های بچه های این مملکت در سردخانه های صنعتی پس از کشته شدن در زمان بازداشت و یا ماجرای مرگ مشکوک رامین پوراندرجانی پزشک وظیفه همین بازداشتگاه کهریزک لااقل اشاره می کنند که ؛ مردم ما تحقیق کردیم اینها صحت نداشت .اما دریغ که همین کار را هم نکردند.
درباره ماجرای تجاوز به بازداشت شدگان که بهرحال آقای کروبی از موضع خودش کوتاه نیامد، من انتظار نداشتم این ها بپذیرند چرا که علی رغم این که واقعیت داشت و دارد و با وجود شاهدان این موضوع، می دانستم پذیرفتنش خیلی برایشان هزینه بر خواهد بود و به هیچ وجه زیر بار نمی روند، یا درباره بازداشتگاه های سپاه پاسداران و اصلن این که چرا بازداشت شدگان توسط سپاه دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفته اند هم انتظار نداشتم حرفی به میان بیاید که همان طور هم شد.
آقایان اصولگرا حتا درباره همین ماجرای کهریزک با توجه به گفته های خود احمدی مقدم و رادان که بارها تاکید کرده بودند کسی آنجا کشته نشده و یا شکنجه ای درکار نبوده،با توجه به بیانیه سازمان قضایی نیروهای مسلح که کشته شدن بازداشت شدگان در آنجا را تایید کرد بر اثر خشونت صورت گرفته توسط پرسنل آنجا، می توانستند باجناق احمدی نژاد و جانشین اش را هم حداقل به خلاف گویی متهم کنند، یا خواستار پاسخ گویی شان بشوند اما این کار هم را نکردند.
درباره بازداشت فعالان سیاسی و روزنامه نگاران، که بدون استثنا بدون انجام جرمی و غیرقانونی بازداشت و ضرب و شتم شده و در حین بازداشت هم از حقوق اولیه خود محروم بودند مثلن نداشتن وکیل و یا نگه داشته شدن مدت طولانی در سلول های انفرادی و بازداشت موقت بدون دادگاهی و یا دربازداشت ماندن بعد از صدور قرار وثیقه گمان می کردم توضیحی بدهند، یعنی حداقل پایبندی به سوگندشان (بنا بر ادعای مسلمان بودن و اصولگرایی) یا قائل بودن به حداقل قوانین بازی سیاسی باید مجابشان می کرد که در این موارد توضیحاتی بدهند، اما گویا خودشان هم از شرایط بدجوری مرعوب شده اند که به راحتی از کنار این مسایل گذشته اند. درحالی که همین ماجرا می تواند در آینده ای بسیار نزدیک برای خودشان رخ بدهد در آن حکومتی که هیچ چیزش مشخص نیست. همین سرنوشت سعید مرتضوی، می توانست در این باره برای شان درس عبرتی باشد که متاسفانه نشد.
آنها حتی در بند آخر گزارش شان با مقصر خواندن آقایان موسوی و کروبی به دلیل اعتراض به کودتای انتخاباتی به واقع اوج ناتوانی و وابستگی شان به جناح حاکم را نشان داد و بیشتر از هر زمان دیگری فرمایشی بودن مجلس هشتم را اثبات کردند. به عبارتی با مقصر خواندن این دو چهره محبوب مردم و از آن طرف تبرئه کردن مقصران حوادث چندماه گذشته ، سکوت و نام نبردن از آمران و عاملان اصلی جنایات درحقیقت گفته اند که مردم معترض به کودتا ، خودشان مقصر بوده اند که کشته ، بازداشت، شکنجه شده اند و یا مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند.حالا این را به زبان غیر مستقیم مطرح کرده اند.
بهرحال مردم که می دانند این حوادث تلخ از کجا شروع شده، آمر اصلی این جنایات کیست،آمران بعدی چه کسانی بودند و البته عاملان، اما اصولگرایان که اکثریت مجلس را دارند با این گزارش به دور از حقیقت و عدالت خودشان را بیش از پیش نزد افکار عمومی خراب کردند،من گمان می کنم که این گزارش مجلس باعث شد تعدادی از هموطنان ما که حالا به هر نحوی و دلیلی با این گروه احساس نزدیکی می کردند یا اندک امیدی به آنها داشتند هم از آنها قطع امید کردند. چون بهرحال مردم از طرفداران همه گروه ها و جناح های سیاسی، از همه طبقات جامعه شاهد حوادث چندماه گذشته بوده اند، اخبار را دنبال کرده اند و خلاصه در کوچه و محلشان چند نفر بازداشت شده یا یکی کشته داده اند، اخبار سینه به سینه بهشان رسیده است و انتظار داشتند که حداقل یک سری واقعیات حالا حتا به صورت نصفه و نیمه در این گزارش می آمد.
دور نیست که همین آقایان و خانم های عضو مجلس هشتم در پیشگاه همین ملت جوابگوی این اعمال خود باشند که چشم پوشیدن بر جنایت و نگرفتن جانب عدالت خود کمتر از جنایت و شرکت در آن نیست. جنایات روی داده در هفت ماه گذشته چیزی نیست که مردم و وجدان عمومی به راحتی از کنارش عبور کند.

جمعه

بزودی در این مکان یک بهرام نصب می شود

اولن که خیلی شرمگینم از دوستان چشم هایش که در این مدت تنهایشان گذاشتم، اما خب شرایط طوری بود که به کارهای دیگری می رسیدم، دوستانی که از نزدیک می شناسندم می دانند که من اگر وبلاگ نمی نویسم ، در عوضش چند جای دیگر جبران می کنم.
بهرحال اما خواستم عرض ارادت کرده باشم به همه دوستان و دوستداران چشم هایش و آمدم که بنویسم ، از یکشنبه نه تنها حتمن بطور مرتب خواهم نوشت بلکه سعی می کنم پس از این گزارش ها و مطالبم در جاهای مختلف را هم به یک ترتیبی این جا قرار بدهم، حقیقتش نمی خواستم خیلی چشم هایش آلوده سیاست شود اما چه کنم که تمام زندگیمان سیاسی شده و از آن چند جمله ای که در پروفایل نوشته ام همه اش به همین موضوع ربط پیدا کرده البته به غیر از عاشق شدن، به این عبارت که چشم هایش و چشم هایم امروز همه چیز را سیاسی می بیند، سیاسی می خواند، سیاسی می نویسد، و زندگی هم که نداریم کلن.
البته سعی می کنم از رویه سابق چشم هایش خارج نشوم ، اما غیر از این نیست که از اول هم قرار بر این بود این جا دغدغه های فکری ام را به اشتراک بگذارم و حالا این است روز گار ما.
پس از فردا ، چشم هایش دوباره بازگشایی می شود و یک فروند بهرام در این مکان دوباره نصب می شود البته پرکار و مرتب.
دوستتان دارم