دوشنبه

چشم هایش باهاری است...

تا امروز که به این جا می آمدید ، بعض وقت ها شعری ، بعض وقت ها قطعه ای موسیقی و گاهی نوشته های دلتنگی ام را خوانده اید. خودم می دانم که تلخی هاش همیشه بیشتر بوده است. سپاس برای این که توی سه چهار سال مرا این جوری تحملم کرده اید. این روزها ولی نه این که دلتنگ نباشم، هستم ولی احساس خوبی هم دارم، تازگی یکی ست، باهاری بودن دیگری است. این جا چند روزی است باران می بارد ، سرشاخه درختان جوانه زده اند و آرام آرام انگار همه چیز درحال تغییراست.
احساس سبز بودن می کنم و این برایم شادی است. بازهم سپاس برای این که همیشه نگاه کردید به چشم هایش و غصه ها و قصه های تلخش را تحمل کردید. برای تان شادی آرزو می کنم.
پس نوشت: این ترانه رعنا جان که می گذارمش این پایین کار زیبایی است از ناصر وحدتی عزیز، به همراهی گروهی که اگر اشتباه نکنم اسمش آمارد است. ترانه فولکور و نابی است که اجراهای زیادی داشته در گیلان.
پسا پس نوشت: روح خسرو شاد باشد، یادش بخیر، نور به قبرش ببارد، با سرخوشی از شراب ناب و صدای ناب تر خسرو چقدر این ترانه را زمزمه می کردیم و شاد می شدیم.



۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام بهرام جان
اميدوارم هر جا كه هستي خوش باشي من هم از اين پس هميشه به وبلاگت سر ميزنم

ناشناس گفت...

talkhi, shirini,deltangi,sher ha va moozic hat hame delneshin o ziban. chon anche az del bar ayad lajeram bar del neshinad.

بهرام رفیعی گفت...

آقا چاکریم
چشم هایش را روشن کردی، مرسی از حضورت

بهرام رفیعی گفت...

فرانک عزیز

سپاس برای محبتت، خوشحالم که از چشم هایش رضایت داری، ممنونم