سه‌شنبه

برای فرانک

"فرانک" دوستی است که تا امروز هیچ ردی از او نمی شناختم. او درباره ی بی دردی ام نوشته : به هم ریخته بودم داشتم در حضور خلوت انس می گشتم که این جا را پیدا کردم. جمله ای از شما درست وصف حالم بود؛ گاهی وقت ها درد توی زندگی آن قدر زیاد می شود که احساس بی دردی می کند آدم. این به من کمک کرد.
فرانک عزیز، خوشحالم که این جملاتم کمک کرده است به تو. باور کن همه ی آن چه که من این جا می نویسم صدای دردهای من است، دردی که خودم می کشم و یا از درد کشیدن دیگران متحمل می شوم. درحقیقت همان طور که نوشته بودم "بی دردی" که دچارش هستم عین خود "درد" است که من صدایش را این جا می نویسم. نمی خواهم از واژه "درد دل" استفاده کنم چون معنای کامل درد را منتقل نمی کند.
دوست من، پیغامت مرا به این نتیجه رساند که گمانه و تعریفم از "بی دردی" و "صدای درد" ها درست بوده ، چرا که تو با خواندن نوشته ام درحقیقت "همدردی" کرده ای با من یا برعکس من "همدردی" کرده ام با تو. و اگر غیر از این بود نوشته ام نمی توانست "صدای درد" تو را هم در بیاورد.
تحمل بیشتری آرزو می کنم برای همه مان که بتوانیم "درد" هایمان را به دوش بکشیم، هرچند که ناگزیریم.

پس نوشت: فرانک نقاش خوبی هم هست، نقاشی ها و نوشته هایش را می توانید این جا ببینید و بخوانید



۱ نظر:

ناشناس گفت...

bahrame nazanin
sepas az lotfi ke be man ebraz dashte ei man az einja ke raftam shoma ra dar collage bedoone hich entezari link kardam
goftam baz sari be cheshmhayash bezanam va got my lovely surprise.

ama bidardi ham besyar azar dehandeh va dardnake na?