دوشنبه

بی دردی

گاهی وقت ها درد توی زندگی آن قدر زیاد می شود که احساس بی دردی می کند آدم. گمان کنم من حالا دقیقن به همان جا رسیده ام. شاید اگر امیدهای تازه نبود تحمل شان سخت بود اما حالا مجبور به تحملم. یا شاید آدمی اصلن این طور است که همواره قدرت تحمل دردش را می آزماید و سعی دارد افزایشش بدهد، چرا که آدم بی درد واقعی دور و برم نمی بینم.
تلخی و دردها هر روز حلقه محاصره شان را بر آدم تنگ تر می کنند و ما هر روز گرفتار تر می شویم از روز پیش اما گاهی وقت ها مثل حالای من احساس بی دردی می کنیم. و حالا مدتی می شود که برهمین اصل مفهوم بی دردی برایم تغییر کرده است. حالا وقتی کلمه بی دردی روی زبانم جاری می شود تا مغز استخوانم درد می گیرد و می دانم که بی دردی یعنی خیلی درد داشتن.

پس نوشت : تکه ای از داش آکل صادق هدایت را بدون ربط بخوانید:

داش آكل بحالت پكر گفت :

" جون جفت سبيلهايت يك بتر خوبش را بده گلويمان را تازه بكنيم. "

ملا اسحق سرش را تكان داد، از پلكان زير زمين پائين رفت و پس از چند دقيقه با يك بتري بالا آمد.داش آكل بتري را از دست او گرفت ، گردن آنرا بجرز ديوار زد سرش پريد ، آنوقت تا نصف آن را سر كشيد ، اشك در چشمهايش جمع شد ، جلو سرفه اش را گرفت و با پشت دست دهن خود را پاك كرد پسر ملا اسحق كه بچة زردنبوي كثيفي بود ، با شكم بالا آمده و دهان باز و مفي كه روي لب ش آويزان بود ، بداش آكل نگاه مي كرد ،داش آكل انگشتش را زد زير در نمكداني كه در طاقچة حياط بود و در دهنش گذاشت .

ملا اسحق جلو آمد، روي دوش داش آكل زد و سر زباني گفت :

" مزة لوطي خاك است! "


پسا پس نوشت: واقعن مزه لوطی خاک است

۲ نظر:

ناشناس گفت...

زندگی جز درد چیزی نبود من کشفش کردم با درد شروع شد با درد ادامه پیدا کرد و با درد تمام می شود.

ناشناس گفت...

be ham rikhteh boodam dashtam dar hozoore khalvate ons migashtam ke einja ra peyda kardam
jomle ee az shoma dorost vasfe haalam bood,."gahi vaghta dard tooye zendegi anghadr ziyad mishavad ke ehsase bi dardi mikonad adam"
ein komakam kard ke befahmam cheme.

va az hameye mataleb lezat bordam.
pirooz bashid