نشسته بودم توی تنهایی خودم ، نمی دانم چرا بی اختیار یاد "حسین منزوی" افتادم و غزل های نابش. رفتم سراغ شعرهاش. خواندم و خواندم، چه قدر ناب سروده غزل ها را. آدم دلش می گیرد که حالا نیست شاعرشان. این غزلش که پایین می گذارم هوای عاشقانه دارد اما خالی از رهایی هم نیست که عین خود رهایی است با روحی عاشقانه. بخوانید و لذتش را ببرید. (عکس از ایسنا زنجان است)
غزل 42 از مجموعه " از کهربا تا کافور"
بانوي اساطير غزل هاي من اينست
صد طعنه به مجنون زده ليلاي من اينست
گفتم كه سرانجام به دريا بزنم دل
هشدار دل! اين بار ، كه درياي من اينست
من رود نياسودنم و بودن و تا وصل
آسودگي ام نيست كه معناي من اينست
هر جا كه تويي مركز تصوير من آنجاست
صاحبنظرم علم مراياي من اينست
گيرم كه بهشتم به نمازي ندهد دست
قد قامتي افراز كه طوباي من اينست
همراه تو تا نابترين آب رسيدن
همواره عطشناكي رؤياي من اينست
من در تو به شوق و تو در آفاق به حيرت
ناياب ترين فصل تماشاي من اينست
ديوانه به سوداي پري از تو كبوتر
از قاف فرود آمده عنقاي من اينست
خرداد تو و آذر من بگذر و بگذار
امروز بجشوند كه سوداي من اينست
دير است اگر نه ورق بعدي تقويم
كولاكم و برفم همه فرداي من اينست
درباره ی شاعر:
غزل های حسین منزوی(کلیک کنید)
همه چیز درباره حسین منزوی(همان کلیک لازم است)
حسین منزوی در ویکی پدیا( تکمیل نیست ولی می شود یک نگاهی انداخت)
۲ نظر:
خيلي دلم تنگت شده پسر...
فک کردی دل من از سنگه، خب معلومه که منم دلتنگم. پسر ای کاش نزدیک هم بودیم ، دور هم می نشستیم و گپ می زدیم تا صبح. یادش بخیر.
امید به دیدار
ارسال یک نظر