سه‌شنبه

خیلی خیلی سخته.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

هفت چيز انسان را از پاي در مي آورد و هلاك ميسازد:1-سياست بدون شرف 2- لذت بدون وجدان 3- پول بدون كار 4-شناخت بدون ارزشها 5- تجارت بدون اخلاق 6- دانش بدون انسانيت 7- عبادت بدون فداكاري

- از خدا پرسيدم: خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد: گذشته­ات را بدون هيچ تاسفي بپذير، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز. شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن. زندگي شگفت انگيز است فقط اگر بداني که چطور زندگي کني.

ناشناس گفت...

کجاش سخته برادر، چشم رو هم بزار ببین بازم سخته؟ ولش کن بزار هرطور می خواد بگذره ، اما تو راه خودتو برو. این طور تو توی چرخه اون گیر نکردی.

ناشناس گفت...

گویند: "زاغ، 300 سال بزید و عقاب را 30 سال عمر بیش نباشد"؛ شعر درباره ی عقابی است که به سی سالگی رسیده و مرگ قریب الوقوع آشفته اش کرده. عقاب برای رهایی از این آشفتگی به سراغ کلاغ سن و سال داری که محضر عقاب های زیادی را درک کرده می رود تا از او راز بقا و طول عمرش را بپرسد و چاره ای بجوید.
کلاغ به عقاب توضیح می دهد که طول عمرش را مدیون دو چیز می داند؛ یکی اینکه «مثل عقاب، بلند پرواز نبوده» و دلیل دوم و مهمتر کلاغ برای طول عمرش، «مردار خواری» است.

عقاب بودن یا کلاغ بودن؛ مسئله روزگار ماست. کلاغ باشیم و بی خیال در اوج زیستن بشویم؛ بچسبیم به زندگی معمولی بی جاه و شکوه خودمان و طول زندگی مان را با تمسک به هر چیزی [ولو گند و مردار و هر چیز دست چندم]، بدون دقت و وسواس ویژه ای، همین طور امتداد دهیم یا عقاب بودن را انتخاب کنیم و از این عقاب بودن نهراسیم و بهای آن را بپردازیم؟ از مسئولیت های دشوار آن گرفته تا مسائلی مثل جوانمرگی و بی بهرگی از امتیازها و موهبت های «کلاغ ها»؟

روزگار ما، روزگار بی عقابی است یا لا اقل کم عقابی. دیگر کمتر آدمی به پست مان می خورد که حاضر باشد سفت و سخت پای آرزوها و آرمان ها و ایده آل هایش بایستد و یک تنه برای تحقق آنها بجنگد. انگار که نسل این آدمها، عقابها، منقرض شده باشد. رد عقاب ها را دیگر فقط می توان در خاطره ها، افسانه ها، اسطوره ها و کتابها گرفت.

حقیقت این است که جهان ما به «عقابها» نیاز مبرم دارد؛ وقتی پای سرنوشت یا هویت در میان است.

بهرام رفیعی گفت...

عزیز ناشناس
عقاب بودن جوهر می خواهد که من یکی ندارم تازه از عقاب ها گاهی به خاطر خلق و خویشان بدم هم می آید. دوست من، خیلی تلاش کنم چیزی شبیه آدم می شوم. و به نظرم این طور باشم بهتراست.

ناشناس گفت...

دوست عزیز جناب رفیعی در مورد دو پست اولی و سومی باید بگم من نوشتم البته درسته ما همدیگر را نمی شناسیم و ندیده ایم ولی هنگامی که داشتم می نوشتم فکر کردم اسمم را وارد کرده ام ولی ظاهرا درج نشده بود. در هر صورت من این پست را نه به عنوان شما زده ام نه کسی دیگر. گاهی اوقات مطالبی که به نظرم قشنگ می آید هنگام سرچ در اینترنت نگه داشته و برای بعضی از وبلاگ نویسانی که حتی نمی شناسم ولی از وبلاگشان خوشم می آید می فرستم و شما هم یکی از همان کسانی هستید که بنده از وبلاگش خوشم می آید. همین. نه قصدی است نه غرضی. ولی شاید شما راست می گید نباید این کار را بکنم. بازهم ببخشید مرا اگر باعث ناراحتی شما شدم.
پاینده باشید

بهرام رفیعی گفت...

"سینا"ی عزیز
مگر از پاسخم به پیغامی که گذاشته بودی ،این طور بر می آید که ناراحت شده ام؟
دوست من اصلن این طور نیست. باور کن تنها حسم را نسبت به عقاب برایت نوشتم، نمی خواستم مثلن این قضیه را به خودم بگیرم.می دانم که عقاب خصایص بسیار مثبتی هم دارد، اتفاقن باید از این برتری هایش درس هم گرفت. به هر حال به گمانم نوشته هایت بسیار هم زیباست اما گاهی شاید با نوشته های آن پست مثلن همخوانی نداشته باشد که بایک توضیح کوتاه خود یک نوشته زیبا خواهد بود.
راستی سینا جان، آدرس وبلاگت را بگذار تااز خواندن نوشته هایت لذت ببریم