در شماره ۲٨ مجلهی «شهروند امروز» (یکشنبه ۱٨ آذر ۱٣٨۶) مطلبی آمده است از محمد قوچانی زیر عنوان «زوال رهبری روشنفکری ادبی» که سراسر حاوی افترا، پاپوشدوزی، پروندهسازی و به خیال خام نویسنده، دوبههمزنی و تفتین در میان اعضای کانون نویسندگان ایران است. هجوم به کانون نویسندگان ایران، یگانه نهاد مستقل نویسندگان آزاداندیش و استبدادستیز طی چهل سال گذشته، مطلب تازهای نیست. در این چهل سال، ارکستر هماهنگ ساواک، «کیهان»، «هممیهن»، «شرق»، «گفتگو»، پادوهای امنیتی و تلویزیونهای درون و برون مرزی تا توانستهاند نوشتهاند، گرفتهاند، بستهاند، به زندان انداختهاند و سرانجام وقتی با این همه تیغشان نبریده است، کشتهاند، اما هرگز نتوانستهاند کانون را خاموش کنند.
ظاهراً بهانهی فحاشیهای نویسنده این است که چرا کانون چهل روز پس از درگذشت «شاعری جوانمرگ» در مرگ او تسلیتی ننوشته و هماهنگ با صدا و سیما، روزنامههای حکیم فرموده و «بیلبوردهای شهرداری تهران» از او تجلیل نکرده است. سپس مرقوم فرمودهاند که «شاعری که نه کارمند ادارهی سانسور بود و نه پادوی حجرهی بازار و بسی بیش از دو کتاب نوشته و سروده بود و این یعنی همهی شرایطی که براساس آن شاعران و نویسندگان میتوانند به عضویت کانون نویسندگان ایران درآیند.... آیا اصولاً ایران، کانونی به نام نویسندگان دارد؟ یا در اثر جبر زمان و جور زمانه اثری از کانون نمانده؟ که شاعران و نویسندگان جوانمرگ شده را باید به جای بیانیههای کانون در بیلبوردهای شهرداری تهران جست؟» (تاکید از ماست). مینویسیم خیر، غلط به عرضتان رساندهاند، «همهی شرایط» عضویت در کانون نویسندگان ایران تنها داشتن دو کتاب و کارمند ادارهی سانسور نبودن نیست که در آن صورت هر میرزابنویس پشت ساختمان دادگستری یا فلان اندیکاتورنویس سازمان امنیت یا بهمان پادوی حجرهی بازار هم به صرف داشتن دو کتاب به خود جرئت میداد که از کانون درخواست عضویت کند. عضویت در کانون در وهلهی نخست مستلزم پذیرش منشور و اساسنامه کانون، سندهای مسلم آزادیخواهی کانون و کانونیان، نداشتن پیشینهی سرکوب و حذف فرهنگی و بالاتر از همه ارادهی درافتادن با سانسور و سرکوب است. کانون از آغاز تولد خود هرگز جمع جبری مشتی نویسنده و شاعر و مترجمی نبوده است که برای گرفتن کوپن ارزاق، زمین و وام مسکن و گدایی از درگاه قدرت گرد هم آمده باشند. کانون هم از آغاز تنفسگاه آزاد همه کسانی بوده است که معتقد بودهاند «هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر میرود، ناچاریم به صورت جمعی- صنفی با آن روبهرو شویم، یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشیم. به همین دلیل معتقدیم حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان ایران متضمن استقلال فردی ماست» (به نقل از متن ۱٣۴ نویسنده- تاکید از ماست). وانگهی، در اصل نخست منشور کانون نویسندگان ایران آمده است: «آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا حق همگان است. این حق در انحصار هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچ کس را نمیتوان از آن محروم کرد». به یاد نداریم که «شاعر» مورد نظر نویسندهی «شهروند امروز» (و شاعران و نویسندگانی از این دست) حتی یک دم به این اصول اندیشیده باشد. به یاد نداریم که در قتل تبهکارانهی آن دو جوانمرگ دیگر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، کوچکترین نشانهای از دریغ و اندوه و اعتراض از خود بروز داده باشد. به یادم نداریم که حتی یکبار (فقط یکبار) در مذمت سانسور (چه رسد به مبارزه با سرکوب بیوقفهی دگراندیشان) چیزی گفته باشد. ولی از اهتمام ایشان در تاسیس «حوزهی هنری» بیاطلاع نیستیم. تعارف نداریم، باید اسماعیل خوییها و غلامحسین ساعدیها و دهها و صدها شاعر و نویسندهی برجسته دیگر راه تبعید در پیش میگرفتند، براهنیها و صدها و بلکه هزاران استاد دیگر از دانشگاهها اخراج میشدند تا امثال ایشان در یکی از معتبرترین دانشگاههای کشور بر کرسی استادی تکیه بزنند. تازه مگر کانون «سازمان وفیات الاعیان» است که خود را موظف بداند در مرگ هر قلمبهدستی عَلَم و کُتل راه بیندازد و نوحهسرایی کند؟ هفت هشت کانال تلویزیونی و دهها ایستگاه رادیویی، بسیج سراسری دانشگاهها و مراکز آموزش عالی در بزرگداشت ایشان بس نبود؟ یکی را به عرش میرسانند ولی سنگمزار شاعر بزرگ آزادهای را که به گفتهی یکی از نویسندگان همین شمارهی «شهروند امروز» بزرگترین شاعر پس از حافظ است، برای سومین بار میشکنند و از احدی صدایی درنمیآید. راستی، نویسنده از خود نمیپرسد که اگر شاملو شاعر کانون است کانون را با «شاعر بیلبوردهای شهرداری تهران» چه کار؟
و....
امید که این بیانیه پندی باشد به جوانان خامی که خود را پیر دانا می پندارند
(برای خاندن متن کامل پاسخ کانون نویسندگان ایران روی متن کلیک کنید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر