یکشنبه

پرت بازی

بگو برویم برف بازی، سر بخوریم از بلندی، بگو. انقدر سربخوریم که حتا از از دنیا پرت شویم بیرون. مگر ایرادی دارد؟ تو می خواهی و من هم هرچه که تو بخواهی را می خواهم. حالا گیرم که دیگر راهی نباشد تا به این دنیا برگردیم. آن پرت شدن ، با تو ، وقتی دستانت توی دستان من است ، به برنگشتن به این دنیا می ارزد. باور کن . امتحانش مجانی است. من از بچگی سرم درد می کرد برای برف بازی ، برای سر خوردن ، برای تو و همین طور پرت شدن .
بگو. برف منتظرمان نمی ماند. آب می شود، وقتمان کم است. تا هست می توانیم!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر قشنگ می نویسید پست های عاشقانه را. من مدتی هست که به بلاگ شما می آیم، البته به سختی ولی خوب ارزش اش را دارد. این جور پست ها و شعرها را چرا بیشتر نمی نویسید. یک سواال. شما به عشقتان نرسیده اید؟ درست می گویم؟ دعا می کنم هرچه زودتر برسید.

بهرام رفیعی گفت...

ناشناس جان
ما (حقیر و چشم هایش) مخلص شما هم هستیم. شرمنده کرده اید. باور بفرمایید این ها تنها حرف های دل از روی دلتنگی است. وگر نه ما کجا و عشق کجا. از این که لطف داشته اید به سطرهایم و نام شعر رویشان گذاشته اید هم سپاسگذارم و بروی چشم هایش حتمن از این پس سعی ام را می کنم. در باره ی پرسشتان هم عرض کردم که ما کجا و عشق کجا. در باره ی رسیدن هم عرض کنم که تا رسیدن چه باشد، گاه تنها یک نگاه خودش رسیدن است و گاه پیوند زناشویی هم نمی تواند دو نفر را به هم برساند. این واژه بار سنگینی دارد. من اما به عشق با مقیاس رسیدن یا نرسیدن نگاه نمی کنم. از نظرم عشق همان است که توی وجودت حس می کنی، عشق اگر عشق باشد در هر موردی به چیز دیگری از جمله رسیدن نیازی نخاهد داشت.
سپاس از لطفتان
اگر وبلاگی هم دارید بفرمایید آدرسش را تا ما هم راهی به خلوت شما داشته باشیم.