پنجشنبه

یاد شیون فومنی

پسرخاله ام بابک برایم دو عکس فرستاده از سبزه میدان رشت، یکی نمایی روبه سینما و دیگری از مجسمه نیم تنه شیون فومنی که برف روی موها و شانه هایش نشسته است. بابک هم حتمن می داند که چقدر من به شیون علاقه دارم ، فکر کنم اصلن شیون قبل از آن که دبیر ادبیات من باشد ، دبیر او بود. چون او یک سال از من جلوتر بود توی مدرسه . عکس آقا معلم، مرا با خودش به روزهایی که از او نیم تنه ای در سبزه میدان نبود ، برد. دلم توی این سرما و سرماخوردگی برایش تنگ شد. خیلی دلتنگش شدم. قبلن هم نوشته ام برای من ودیگر شاگردان، او تنها یک دبیر ادبیات نبود، رابطه او با ما و ما با او فرای دوستی و شاگرد و استادی بود. همین هم باعث می شود که مدام در خاطرمان باشد.
روحش شاد
دو تا ویدیو هم یکی از دوستان زحمت کشیده و برایم فرستاده بود، یکی اش گیلکی است دیگری فارسی ، گفتم یکی را بگذارم این جا تا شما هم با صدای گرمش یکی از شعرهاش را بشنوید.
درهمین باره: یک روز مدرسه با شیون فومنی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بهرام عزیز،این صداها و نواها چه قدر خاطره انیگز است،حیف که حتا در خاطره ها هم برایم خط سیاه می کشند