حال ندارم ، اصلن. بدجور سرما خورده ام. نمی دانم چرا هرچقدر هم قرص و سوپ هم می خورم ، لامذهب از بدنم بیرون نمی رود. مدام تب ولرز می کنم. این جا هم که شور هر چه زمستان را درآورده. حالا مدتهاست که برف باریده و برف ها یخ زده اند و یخ ها و... خلاصه هر روز هم یا برف می آید یا باران یخی و از این حرف ها. هوای مزخرف حال به هم زن.
حالا فقط برف می آمد خوب بود دیگر این باقی ماجرا خیلی بیخود است. نمی دانم شاید هم چون حالم خوب نیست گیر داده ام به این هوا. شاید هم اگر حالم خوب بود حالا کلی تعریف این هوا را می کردم ، نمی دانم .
بعضی دوستان هم که انرژی می دهند فتیر آدم دوست دارد خودش را از این لطف دار بزند!!! خلاصه که آدم حال ندار و عصبانی اگر وبلاگ ننویسد بهتر است. همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر