مطالبی که اخیرن جمع کرده بودم ىرباره فیدل کاسترو را می خواندم، بی اختیار یاد چه گوارا افتادم. نمی دانم چرا چه گوارا مرا به سالهای کودکی خودم می برد و احساس می کنم که مثلن بچه محل بوده ایم. نمی دانم این حس پسرخالگی از کجا سرچشمه می گیرد ولی همیشه دوستش داشته ام، حتی امروز که رفیق نزدیکش فیدل روی هر چه دیکتاتور را سفید کرده است. می دانم که او هم اگر می ماند شاید... نه گمان نمی کنم. یعنی دوست دارم که این طور فکر نکنم واو را همیشه توی ذهن و خاطرم با همان لبخند و سیگار برگش تصور کنم که تغییر ناپذیر است. این طور راحت ترم.
ویکتور خارا هم برایم یادگار همان سالهاست. صدایش برایم آشناست و انگار به زبان خودمان می خواند. خواستم این ترانه ویکتور خارا در مدح چه گوارا را بگذارم این جا تا شاید کسانی که حس مشترکی با من دارند در این روزهای پایان زمستان ،بهاری شوند کمی. می دانم این ترانه برای خیلی ها آشناست. شاید شما که این ترانه را گوش می کنید یاد یکی از بچه های محلتان که حالا نیست ، یا نمی دانم برادری یا خواهر یا رفیقی بیافتید که دیگر نیست (به دلیل اعتقادش) اما قصدم باور کنید آزار نیست که اگر کمی به دلیل نبودنشان فکر کنید ، با لبخندی شیرین این ترانه را به عشقشان دوباره گوش خواهید کرد.
ویکتور خارا هم برایم یادگار همان سالهاست. صدایش برایم آشناست و انگار به زبان خودمان می خواند. خواستم این ترانه ویکتور خارا در مدح چه گوارا را بگذارم این جا تا شاید کسانی که حس مشترکی با من دارند در این روزهای پایان زمستان ،بهاری شوند کمی. می دانم این ترانه برای خیلی ها آشناست. شاید شما که این ترانه را گوش می کنید یاد یکی از بچه های محلتان که حالا نیست ، یا نمی دانم برادری یا خواهر یا رفیقی بیافتید که دیگر نیست (به دلیل اعتقادش) اما قصدم باور کنید آزار نیست که اگر کمی به دلیل نبودنشان فکر کنید ، با لبخندی شیرین این ترانه را به عشقشان دوباره گوش خواهید کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر