یکشنبه

فرشته مرگ همین نزدیکی هاست

فرشته مرگ گویا همین نزدیکی هاست، خودش را ندیدم اما رد پایش را شناختم. دو سه ساعتی پیش رفته بودم بیرون که موقع برگشت دیدم چند نفری از اهالی همین خیابان روبرویی جمع شده اند، نزدیک تر که شدم دیدم یک پیرمرد درشت هیکل و چاق رو به جلو افتاده روی سنگفرش پیاده رو. سگ سیاهش هم بالای سرش ایستاده و بی تابی می کند. یکی از خانم های جوان همسایه داشت تنفس مصنوعی می داد به پیرمرد که پس از چند لحظه ابراز تاسف کرد. نتوانستم خیلی آنجا بایستم و راهم را ادامه دادم و آمدم خانه. موقع برگشت دیدم که چند آمبولانس به همراه ماشین های آتش نشانی و پلیس (به رسم این جا)روانه آن سو شدند.
با خودم گفتم عجب سریع و ناگهانی کارش را می کند این مرگ. متاسف شدم از این ماجرا ولی از آن وقت تا بحال این حضور نابهنگام فرشته مرگ برایم سوژه ای شده که به کوچکی این زندگی فکر کنم. به چیزهایی مثل ؛ قدرت من ، قلمرو من ، بدن من، خانه من، ماشین من، میز من ، پول من، دنیای من و همه چیزهایی که آدم ها برایش بداخلاقی یا نیرنگ میکنند و حتا گاهی می جنگند و دیگران را نادیده می گیرند و یا از بین شان می برند. اما فرشته مرگ یک لحظه که نمی دانیم چه وقتی است مارا از همه چیز و همه چیز را از ما می گیرد.همه آدم های روی زمین هم این موضوع را می دانند که روزی این اتفاق می افتد اما به گمانم گاهی فراموشش می کنند. شاید از حضور مرگ حتا باید تشکر کنیم برای این که یک روز به سراغ تک تک ما خواهد آمد .
زندگی واقعن بدون حضور فرشته مرگ شاید خیلی وحشتناک می شد.

هیچ نظری موجود نیست: