جمعه

رابطه ترس بهروز و کفش پرانی در نماز جمعه

خبر برگزاری مسابقه کفش پرانی در نماز جمعه این هفته تهران مرا یاد خاطره ای انداخت که بی ربط با این موضوع هم نیست ؛
یادم می آید آن وقت ها که هشت یا نه ساله بودم و شهر امروزی ام که آن موقع هنوز بخش کوچکی بود توی گیلان، پر بود از باغ های انبوه درختان بلند و پر از شاخ و برگ آزاد و میوه با کلی بوته و علف های هرز که شب ها وغروب ها برای من و همسالانم تصویری جز ترس و وحشت به دست نمی داد. یک پسری بود به نام بهروز که لکنت زبان داشت و راه خانه شان که خیلی هم نزدیک خیابان اصلی نبود از پشت خانه ی ما می گذشت. این بهروز بچه سربراهی نبود و معمولن تا دیروقت توی محل می ماند و بعد که غروب هوا تاریک می شد تازه می خواست به خانه برود و باید مسیری پر پیچ و خم را از پشت خانه ما و از میان چند باغ ترسناک طی می کرد تا برسد به خانه خودشان. خاطرم هست من خیلی وقت ها از روی ایوان خانه نگاهش می کردم و یک خوش و بشی باهم می کردیم . بعد بهروز می رفت در دل این باغ ها و درخت ها که دور و برش را می گرفتند گم می شد توی تاریکی. اما همیشه صدایش می آمد که آوازهای بی ربط می خواند. مثلن بلند بلند داد می زد که من نمی ترسم ، من نمی ترسم . یا بعضی وقت ها نوحه شب های محرم را به آواز می خواند. وقتی آواز می خواند لکنت زبانش هم از بین می رفت. من وقتی روی ایوان خانه بودم تا دور دست ها صدای بهروز را می شنیدم که هنوز دارد آواز می خواند و پیش خودم می گفتم؛ این بهروز چه قدر شجاع است.
این شجاعت بهروز برایم خیلی مهم بود تا این که یک روز که برای آب تنی رفته بودم به رودخانه پشت خانه مان دیدم مادر بهروز آن جا رخت ولباس می شوید و با زن یکی از همسایه ها دارد حرف می زند و من شنیدم که می گوید : این بهروز ذلیل مرده هر شب تا دیروقت بیرون می ماند و با بچه های توی خیابان بازی می کند بعد وقتی هم که به خانه می آید همیشه و هر شب از ترس شاشیده است به شلوارش و ...
با شنیدن حرف های مادر بهروز ، معمای شجاعت او هم برایم حل شد.
حالا حکایت ماست.آقایان با موشک های فتوشاپی، با هواپیماهایی که هر سالی چند بار سقوط می کنند با ناوگان دریایی که نمی تواند از پس چند دزد آفریقایی بر بیاید با سرلشگرهایی که از بشکه 220 لیتری نفت هم سنگین ترهستند با احمدی دانشمند (محمود هاله) و با سردارانی که هر کدام درحال خواندن نماز جماعت لختی با چند زن بی نوا هستند معلوم نیست چه چیزی را می خواهند ثابت کنند؟
شاید صدایش همین روزها در آمد که چرا این قدر شلوغش کرده اند درست مثل ماجرای بهروز. دنیا را چه دیده اید.

پس نوشت: با تمام احترامی که برای خبرنگاران قایلم اما باید بگویم که "فارس" ی ها در این یک هفته گذشته خود را شهید راه کفش(کلیک کنید) کرده اند! یا بقولی زین پس به جای واژه غریب و نامانوس خبرگزاری فارس بگویید خبرگزاری کفش .

کفش و کفش پرانی و خیلی حرف های دیگر در بالاترین:
نهضت پرتاب کفش در ایران


هیچ نظری موجود نیست: