دلتنگ می شوم
وقتی،
دلم برایت
تنگ می شود
لعنت به من ، لعنت به حافظه ی من که هر چه را که خودش دوست دارد هر وقت که میلش کشید به خاطر می آورد. این دلتنگی را پیش از این شاید سه سال پیش نوشته ام، توی خانه قدیمی چشم هایش گذاشته بودمش به گمانم و حالا بی اختیار دوباره از پنجره وارد شد و حکم کرد که باز مرا این جا منتشرم کن!
پیش از این در همین باره:
این جا باران نمی بارد( بعد از نوشتن این پست پشیمان شده بودم از نوشتنش)
هنوز هم باران می بارد
بی ربط؛ حالا هوای این جا خیلی هم صاف است ولی نمی دانم چرا دلتنگی آمد سراغم، البته می دانم که تا صبح همه چیز خوب می شود دوباره.
۱ نظر:
سلام بهرام جان
این ترانه یادته :
یار او روزان باران میان
باغ محتشم....
ارسال یک نظر