سه‌شنبه

بی خوابی

دوشب است نمی توانم بخوابم. بی خوابی بد جوری افتاده به جانم و هر کاری که می کنم خوابم نمی برد. حتا چند دقیقه پیش به خودم چشم بند زدم که بلکه تاثیری بگذارد اما توفیری نکرد. نمی دانم برای قهوه و چای زیاد است یا نه از جای دیگری آب می خورد. از هر چه که هست فعلن که حسابی پاپیچ شده و ول نمی کند.
حالا که خوابم نمی برد ، گشتم توی آرشیو یک تکه از «خواب تو خواب» را که دوسال پیش نوشتمش پیدا کردم و گفتم بگذارم این جا شاید دلیل بی خوابی این باشد بلکه بعدش چرتی نصیبم شد.

«خواب »

مي ترسم
مي ترسم رسوا شوم
همه با دست نشانم دهند
و بگويند
او هرشب خواب مي بيند

پس نوشت: کلن دیگر بی خیال خواب شدم. این طوری قابل قبول تر است. مثلن خودم را زده ام به آن راه!
پسا پس نوشت: آقا این کلن ماجراش فرق داره ها، حالا ما این تکه رو امروز نوشتیم، این حال و هوا به هیچ وجه شامل حال گذشته نمی شود ها.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam chetory
kojaeee to?
giebet zad yehooo
ba shahrami?