سه‌شنبه

آدم برفی ها


امروز که برمی گشتم خانه، توی مسیری که پیاده می آمدم در حیاط یکی از خانه ها چشمم خورد به کلی آدم برفی ریز و درشت. صاحب خانه سلیقه به خرج داده بود کلی روی شکل و قیافه شان کار کرده بود. بعضی ها مهربان به نظر می رسیدند و خوشحال ، بعضی ها اخمو و پکر. کمی مکث کردم و خوب نگاهشان کردم، لبخندی زدم و گذشتم. تا برسم به خانه به آدم برفی ها فکر می کردم. به این که این روزها که حالا هواشناسی اعلام کرده ؛ هوا سرد خواهد بود خوش به حالشان می شود اما بعدش چه؟ خلاصه که با اولین یا دومین آفتاب شکل و قیافه شان به هم می ریزد و آب می شوند. آدم برفی ها هم واقعن عمری کوتاهی دارند.
به خانه که رسیدم وقت چای و سیگار باز به آدم برفی ها فکر کردم وبه این که ما هم مثل همان آدم برفی ها هستیم. خودمان را گذاشتم جای آدم برفی ها. به این فکر کردم که خلاصه روزی آب می شویم. زمستان هیچ وقت طولانی نیست. خلاصه می گذرد. اگر صورتمان خندان باشد و مهربان شاید بتوانیم لبخندی بر لبی بنشانیم اما اخموها چه؟ تکلیف آن ها چیست؟
من که ترجیح می دهم جز مهربان ها و خندان ها باشم . گیرم که آدم هایی که مرا می بینند اخمو و پکر باشند. گیرم اصلن یک لگدی هم نصیبم کنند ، چه باک . شاید لبخند گرمی روی لبشان نشست .حتا اگر آفتاب هم بخواهد مرا آب کند تا آنجا که بتوانم صورتم را خندان نگه می دارم ، این طور با خیال آسوده تری آب می شوم.
می دانم دیر یا زود همه ما آب می شویم . یکی زودتر یکی دیرتر اما خلاصه آب می شویم. حالا که فکر می کنم می بینم آدم برفی ها هم برای خودشان قصه زندگی دارند. هر چند کوتاه ولی آنها هم مثل ما زندگی می کنند انگار.

۱ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.