سه‌شنبه

اینترنتی

دانلودت نمی کنم،

می دانم

این لپ تاپ هم

مثل زندگی من

کوچک است برای تو.

یکشنبه

دسکتاپ


پشت هر پنجره که بسته می شود

و هر پنجره که باز بسته می شود

تو آرام نشسته ای با لبخندی که حرف می زند

و نگاه می کنی

به من که مدام پیر می شوم

و

پنجره های باز را

بسته و باز بسته می کنم

جمعه

گزارش یک کودتا

سلطان من

در حکومت بی رقیب شما بر ما

دشمنی یافت شده گویا،

هرج و مرج که نه

کمی این حکومت ناآرام شده،

خیال مبارکتان راحت

دلمان از شما حمایت می کند

گرچه عقلمان معترض است

اما زبانمان هم

با دلمان یکی ست

تنها

چشم هایمان گویا فریب خورده اند،

دستور بفرمایید؛

این کودتا کور می شود

سه‌شنبه

من پابرجام

آره توی پست قبلی نوشته بودم که ترانه ؛ " من پابرجام مث دماوندم" را از هیچکس برای گوش کردن و دانلود توی پست بعدی می گذارم ، حالا هم آمدم همین کار را انجام بدهم تا شما هم به هوش سرشار و هنر این پسر پی ببرید. این روزها از گوشه کنار می شنوم که موسیقی هیپ هاپ ایرانی به "هیپ پاپ" درحال تغییر است. دوستانی که این نگرانی را دارند به نظرم نباید همه را به یک چشم ببینند. چرا که همیشه این تلویزیون های لس آنجلسی و ماهواره ای وسوسه ای است برای نوجوانان و جوانان ما که به عشق شهرت پای در هنر می گذارند. اما هنرمندان واقعی می دانند که برای چه آمده و کار می کنند. خب درست است که این روزها همان "تو"ی تهوع آور موسیقی پاپ که سالهاست به همان شکل باقی است به بعضی از ترانه های رپ هم نفوذ کرده ، امام این شامل حال همه نمی شود. یعنی به عبارتی رپ فارسی راهش را پیدا کرده وبه مسیر خودش می رود. این اعتراض فراگیر نسل جدید بزودی صدای اعتراض همه خواهد شد. شک نکنید که رپ فارسی چنین کششی دارد. کافی است به کار بچه هایی مثل هیچکس ، ابلیس ، پیشرو ، فلاکت،قاف یا حتی تهام گوش کنید. آن وقت متوجه می شوید که این جمله که رپ فارسی تقلید از غرب است تا چه اندازه بیراه وپرت است. این بچه ها حتی آهنگ های خودشان را با تمبک و سه تار و سنتور، سازهای سنتی ایرانی درست می کنند.(بعضی از ترانه های این بچه ها را می توانید توی پرشین هیپ هاپ گوش کنید) آنها از ایران و اجتماعی که تویش زندگی می کنند، می خوانند. کاملن ایرانی، اصلن می خوانند تا بگویند که چطور زندگی می کنند.
می دانم دارم پرچانگی می کنم. بگذارید حرف های بیشتر را بگذارم برای مقاله تحقیقی -تفصیلی که درباره رپ فارسی دارم می نویسم . آن وقت می توانم آن را در دسترس دوستان هم قرار بدهم تا اگر حوصله ای بود بخوانیدش.
وللش کنید اصلن بهتر است به آهنگ هیچ کس به همراهی بیداد گوش کنید:



powered by ODEO
این هم لینک برای دانلود کسانی که می خواهند این ترانه را داشته باشند:
http://odeo.com/show/17728663/1103785/download/PaaBarJam.mp3

دوشنبه

من پابرجام ،مث دماوندم


من پابرجام، مث ایرانم
اگه زمینم خوردم، ایستادم ...

این ترانه هیچکس حالا چند ماهی می شود که توی اینترنت دست به دست می شود. یکی از بهترین آثار هیچکس است این ترانه. همینطوری وسط کار که داشتم گوش می کردم گفتم این چند خط را بنویسم. توی پست بعدی حتمن می گذارمش برای شنیدن و دانلود.
نکته جالب این ترانه ایستادگی و اعتماد به نفس هیچکس است. او می داند که ماندگار می شود و در بیست و دوسالگی این حرف را به مخاطبش منتقل می کند. خیلی جالب است. شما هم اگر حوصله بخرج بدهید و کمی با رپ حال کنید، بدون شک مشتری ترانه های مغزدار هیچکس خواهید شد. می دانم شما هم حوصله تان از این همه مجیزگویی برای تو و یا یک نفرین برای عشق از دست رفته توی موسیقی پاپ حالتان بهم می خورد. من رپ بخصوص هیچکس را توصیه می کنم.

چهارشنبه

آره داشتم می گفتم...

عزیزم ، خارج، خارج که می گویند، خیلی چیز پیچیده ای نیست. یک جایی هست مثل مملکت خودمان. فقط یک مقدار شیک تر با امکانات بیشتر . باور کن برای من یکی که خیلی فرق ندارد این جا و آن جا . گیرم که آدم های اینجا به یک زبان دیگر حرف بزنند ولی خب این ها هم آدم هستند. ببین حالا رفتن و نرفتن به این خارج دست خود آدم است ، صبر کن یک جوری روشنت کنم .
بگذار برایت مثال بزنم، این ماجرای خارج و خارج رفتن ، درست مثل زن گرفتن و ازدواج برای ما مردها است. خب مجرد که هستیم آرزوی زن گرفتن و ازدواج داریم، چون خیلی از دور وبری های ما مثلن ازدواج کرده و زن دارند و یا قبلن داشته اند. خب این برای ما افت دارد که هنوز انقدر عقب مانده ایم از دیگران. آدم تا خارج نرفته همین حس مجردی را دارد.
چی ؟ چه ربطی داشت؟ الان خدمت عرض می کنم:
گفتم خارج مثل ازدواج و زن گرفتن است ، بله چون وقتی از بیرون که نگاه می کنی به آدم های ازدواج کرده ، می بینی همه چیز روبراه است، میهمانی سرجا، غذا سرجا، خانه و ماشین سر جا و خلاصه کار و زندگی سرجای خودش هست. تازه آدم توی دلش می گوید بابا طرف چه شانسی دارد ، زن و زندگی خوبی نصیبش شده است. ای کاش من هم روزی این طور خوشبخت بشوم.
حالا بر همین اساس تصمیم می گیری زن بگیری ، می روی تا با چهار تا آدم متاهل مثلن مشورت کنی که آقا من می خواهم ازدواج کنم. چنان از زن و زندگی شان بدگویی می کنند که کابوس های وحشتناک جای تمام تصورات خوبت از زندگی را می گیرد. انقدر از کارزیاد و زندگی خسته کننده و زن سختگیرشان و ... می گویند که پدرشان را درآورده است. آدم دلش می خواهد "شزن" می شد آنها را نجات می داد.
یعنی باور کن این خصلت را که گفتم و این مثالی که زدم عین حقیقت است. باهر کسی که خارج است بخواهی مشورت کنی که بابا من می خواهم بیایم خارج، می گوید بابا این خارج فلان است، البته چند سال است خارج اینجوری شده و البته قبلن خارج سخت بودولی حالا خارج بدتراست و ال و بل و جیمبل و کلی خارج بده تحویلت می دهد و از این حرفها.
من که نمی توانم کسی را راهنمایی کنم که فلان است و بسار. این مثال بالا را زدم که خودت بگیری و بروی تا ته خط. خب مثلن اگر بخواهی روی آرزوی خودت بروی خارج که خیلی جواب نمی دهد. به حرف آنهایی که رفته اند ومثل کسانی هستند که ازدواج کرده اند هم گوش نکن، چرا که اگر بد بود و آن طور که آنها تعریف بدی اش را می کنند دیگر همه نمی رفتند ازدواج کنند. پس یک اشکالی در کارشان هست. این خارج یکسری خوبی ها و یکسری بدی ها هم دارد ، باید نگاه کنی و ببینی کجا کمتر به مشکل می خوری ، کجا می توانی کار کنی و از همه مهمتر کجا می توانی زندگی کنی، این زندگی خیلی مهم است.
باید یک جوری عاقلانه تصمیم گرفت. با برنامه ریزی پیش رفت، انتخاب خوبی کرد و خلاصه از این حرف ها ...


دوشنبه

آقای شورجه شما قصابید نه جراح

جمال شورجه ، در پاسخ به نامه اعتراضی چند خطی 45 سینماگر ایرانی نزدیک به 450 خط پاسخ نوشته است. پاسخ یا چه عرض کنم حمله ی شورجه به این سینما گران طوری نوشته شده است که گویا اعتراض سینماگران به او بوده است. شاید او درست رفتار کرده است و در حقیقت هم او یکی از تصمیم گیرنده های معاونت سینمایی در دوسال اخیر بوده است. شاید او تنها عضو هیات انتخاب جشنواره فیلم فجر نبوده بلکه رییس اداره سانسور معاونت سینمایی وزارت ارشاد اسلامی و رییس اداره نظارت و ارزشیابی است که این چنین برآشفته است. گویا همان چند خط نامه هنرمندان سینما چنان دقیق نوشته شده که آقایان را به اندازه چند سال انتقاد روزنامه ها و مجلات نگران کرده است.
جمال شورجه در پاسخ به هشدار سینماگران که نوشته اند:"کم توجهي و ناديده گرفته شدن سينماي فرهنگي که بخش مهمي از سرمايه ملي ايران محسوب مي شود، بسيار نگران کننده است." نوشته است که :"سال‌هاست كه سينماي مردمي، ملي و اسلامي ما كه مي‌توانست رسانه‌اي قدرتمند براي صدور انقلاب و ارزش‌هاي اسلام عزيز باشد، توسط سياست‌بازاران فرهنگي و يا فرهنگيان و هنرمندان مزدور آمريكا و اسراييل كه در كاخ‌هاي جشنواره‌هاي مختلف اروپايي و آمريكايي نشسته‌اند، عقيم، ناتوان و نابارور شده است و با اختصاص هدايا و جوايز مختلف به همين فيلم‌هاي به ظاهر فرهنگي، نه تنها بخش تأثيرگذاري از سينماگران نسل اول انقلاب را از دامن ما گرفته‌اند و آنها را غيرمستقيم و مستقيم در استخدام مقاصد و انديشه‌هاي خود درآوردند بلكه به زيبايي و به بهترين شيوه براي نسل‌هاي دوم و سوم سينماگران انقلاب هم تور پهن كردند و مي‌كنند."
آقای شورجه گویا خودش را از سینماگران نسل اول انقلاب می داند، اگر هم چنین باشد که نیست( چرا که اساسن او و امثال او از سینما فقط تصویر جانبدارانه ی حکومتی از جنگ را می دانند ، حتی روی کاری که ایشان و دوستانشان کرده اند نمی توان اسم سینمای جنگ را هم گذاشت که سرتاسر اغراق است و دروغ) گویا این مساله سالها عذابش داده که چرا فیلمسازان ایرانی در جشنواره های جهانی جایزه دریافت کرده اند.
ایشان طوری با حسادت و با منظور از سینمای فرهنگی ایران نوشته است که گویا فیلمسازان این نوع سینما جای ایشان را تنگ کرده اند، درحالی که همه می دانند همین آقای شورجه و دوستانشان چطور وقتی یک فیلم از نوع سینمای خاص خودشان( جنگ خوب و دوست داشتنی ) می ساختند تمام سینماهای کشور را برای نمایشش بیشتر از نوبت اکرانش اشغال می کردند.
این را دیگر همه کسانی که در مملکت ما زندگی می کنند، می دانند که آثار فیلمسازانی مثل جعفر پناهی و عباس کیارستمی یا ابولفضل جلیلی با این که بعضن آثار درخشانی هم بوده اند جایی در اکران داخلی ندارند و خود این فیلمسازان هم دیگر قید اکران فیلمشان را کشور خودشان زده اند ولی آقای شورجه باید خاطرش باشد که ایشان و دوستانشان در هیات انتخاب همین جشنواره امسال از آثار فیلمسازان دیگری جلوگیری کرده اند که آثارشان تاکنون از جشنواره های خارجی که ایشان مدنظرشان بوده ، جایزه ای دریافت نکرده اند. آقای شورجه خود واقف است که با کمک همکارانش در اداره سانسور معاونت سینمایی و اداره نظارت و ارزشیابی توی همین دوسال اخیر بخصوص فیلم های فیلمسازانی را تکه تکه کرده اند که تاکنون راهی به جشنواره های خارجی نداشته اند و دغدغه شان اجتماع و سینمای اجتماعی بوده است. جلوی نمایش آثاری را گرفته اند که موضوع شان اصلن برای آدم های بیرون مرزهای ایران جالب نیست تا چه رسد که مورد توجه باشد.
آقای شورجه در بخش دیگری از پاسخ یا همان حمله و پرونده سازی علیه سینماگران همچنین به دفاع از کارنامه خود و دوستانش در اداره سانسور پرداخته و نوشته است که : گاه پزشك براي درمان و سلامت جان بيمار مجبور مي‌شود عضوي از به آن بيمار راكه آلوده است، قطع كند تا سلامت كل بدن به خطر نيفتد... اين برادران بزرگوار كه از مميزي‌ها گله دارند، آيا مي‌دانند كه اين مميزي‌ها، بايد و نبايدها و اصلاح‌ها چقدر جهت احيا، نجات و بقاي سينما از اين منظر صورت گرفته است؟
آقای شورجه گویا فراموش کرده اند که هر شب تاریکی را سپیده ای است و هر زمستانی را بهاری. ایشان به گمانم تاریخ را از یاد برده اند. گویا اعتقادشان حتی به خدا و آخرت را هم از دست داده اند که اگر غیر از این بود چنین از سانسور و ظلم به فرهنگ و هنر این مردم ومملکت دفاع نمی کردند. باید به حال آقای شورجه افسوس خورد که این چنین ارزان درخدمت قدرت درآمده اند.
باید به ایشان گفت که آقای شورجه ! چقدر خوب شد که شما این نامه را نوشتید، حسنش در این است که حتی اگر خبرگزاری های دوست شما مثل فارس اگر روزی آن را از آرشیو خود حذف کنند ، این سرسپردگی شما به قدرت و سانسور انقدر جالب هست که در ذهن دوستداران به سینما باقی بماند.
چقدر خوب به سانسور اشاره کرده اید. تنها کمی زیاده روی کرده اید در زبردستی خود و دوستانتان. دقیقن درست فرموده اید درباره شغل تان تنها کمی باید از واژگان مترادف بیشتر استفاده می کردید. شما باید به جای واژه جراحی از سلاخی استفاده می کردید. چرا که شما و دوستانتان در بیشتر از این که جراحی آموخته باشید در کشتارگاه ها سلاخی و قصابی آموخته و ماهر شده اید نه در جایی مثل دانشگاه که در هیچ دانشگاهی چنین رشته ای را نمی آموزند.
متاسفانه حقیقت دارد سالهاست که این تیغ قصابی (ببخشید جراحی) شما و دوستان رنگارنگتان بر پیکر نحیف سینمای ایران کشیده می شود وهر بار یک عضوی را از این بدن نحیف جدا کرده اید. یک بار چشم سینما را در آوردید، یک بار دستانش را بریدید، یک بار پاهایش را، شما حتی به قلب سینمای ایران هم رحم نکردید . حالا حتی به جنازه تکه تکه شده ی سینما هم رحم نمی کنید و دلتان می خواهد هر روز آن را به تکه هایی کوچک و کوچک تر بدرید.
با این همه ولی برای شما متاسفم که این تیغ قصابی (ببخشید جراحی) شما از قطع و برش تنها عضو باقیمانده ی سینما ناتوان است. این را بدانید که شما و دوستان قصاب یا به تعبیر شما دوستان جراحتان در جراحی مغز سینمای ایران ناتوانید. آن را نمی توانید از کالبد این بدن نیمه مرده جدا کنید. چرا که دانش روبرو شدن با آن را ندارید. دستان شما ، کاردهای شما و تمام امکانات شما برای برش مغز سینما ناتوان است. این را خودتان هم خوب می دانید.
باید خدمتتان عرض کنم، که پیام شما توسط سینماگران دریافت شده است ، یعنی مدتهاست که سینماگران ایرانی این پیام را دریافت کرده اند ، اما باور کنید که دیگر چیزی برای ازدست دادن نمانده که کسی پیام شما را زنگ خطری تعبیر کند. هر چه بود را سینمای ما از دست داده ، پس این نامه گشاده شما که سر ندارد تنها کار ذغال را می کند پس از رفتن زمستان.
پس نوشت: خواندن دفاعیات و حمله شورجه به سینماگران باعث شد که این سطرها را بنویسم، این طور احساس کردم کمی دلم خنک شده است.
درهمین ارتباط:
متن کامل نامه45 سینماگر به مسولان و سیاست گذاران فرهنگی کشور

نامه 450 خطی شورجه در پاسخ به نامه چند خطی سینماگران

شنبه

بورقانی ماندگار است

خبر درگذشت "احمد بورقانی" برایم بسیار تاثر برانگیز بود. همین چندی پیش از خواندن این یادداشتش کلی کیف کرده بودم از شجاعتش و باخبر شده بودم از حال و روزگارش . به عبارتی وقتی خبر را خواندم ، شوکه شدم . مگر می شود ؟ او هنوز سنی نداشت. اما خبر درست بود و تاثر برانگیز ، لااقل می دانم برای مطبوعاتی ها به واقع خبر دردناکی بود آنهم توی این روزها.
بی شک کسانی که در عرصه روزنامه نگاری امروز هستند، بخصوص روزنامه نگارانی که از دوم خرداد 76 به این عرصه پاگذاشته اند می دانند و یا باید بدانند که نوشتن شان را مدیون فکر و عمل این مرد هستند. او بود که فضا را برای مطبوعات باز کرد و شرایط را مهیا کرد تا بجز روزنامه های رسمی دولت و حکومت چند روزنامه و نشریه دیگر هم به این قافله اضافه شود. او بود که به روزنامه نگاری ایران پس از انقلاب جانی دوباره داد.
او هرچند برای نگاهش به مطبوعات و باز کردن عرصه برای انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف مورد انتقاد اطرافیان اصلاح طلب خود ، حتی دکتر مهاجرانی و همچنین مورد اعتراض و بازخواست جناح مقابل و مقامات اجرایی و قضایی آن وقت قرار گرفت ، اما به هیچ وجه حاضر نشد در مواضعش و کاری که انجام داده بود ، تغییر بوجود بیاورد و برای همین خیلی زود مقام معاونت مطبوعاتی را واگذار کرد. مطمئنم که او می دانست کاری که باید را کرده و ذهن و یاد تاریخ هیچ گاه این کارش را فراموش نمی کند. در حقیقت باید گفت که احمد بورقانی در تاریخ ماندگار است.
درمیان اصلاح طلبان شاید تنها چند نفری همانند او بوده اند و خود ایشان می دانند که اعتبار اصلاحات هم به اعتبار همین چند نفر است. روحش شاد باشد. برای پسرانش سهام الدین و کمال الدین و دیگر فرزندانش و همین طور برای دوستدارانش صبر آرزو می کنم

در همین زمینه:
در رثای احمد بورقانی (مسعود بهنود)
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق( بهروز بهزادی)

و خیلی نوشته ها در این باره در بالاترین