جمعه

گزارش یک کودتا

سلطان من

در حکومت بی رقیب شما بر ما

دشمنی یافت شده گویا،

هرج و مرج که نه

کمی این حکومت ناآرام شده،

خیال مبارکتان راحت

دلمان از شما حمایت می کند

گرچه عقلمان معترض است

اما زبانمان هم

با دلمان یکی ست

تنها

چشم هایمان گویا فریب خورده اند،

دستور بفرمایید؛

این کودتا کور می شود

۳ نظر:

ناشناس گفت...

عباس
راستی این شعرت سیاسی که نیست؟
منظورم اینه که این رانوعی عاشقانه دیدم.درسته؟

بهرام رفیعی گفت...

عباس عزیز
درست گفته ای عاشقانه است. عزیز برادر ما را که با سیاست کاری نیست، سیاست را هم با ما اگر کاری نباشد ، خوشبخت خواهیم بود.
فدای آن انگشتان نازت که تشریف آوردی این جا، دیدم امروز چشم هایش شهلای شهلا شده اند، حالا فهمیدم که از حضور پر لطف تو این طور بی قرارند. سپاس

ناشناس گفت...

خوشم آمد رفیق. نکته ی جالبی بود.یه حالت معماگونه ای هم داشت که یه حس خوبی را بهم منتقل کرد. در کل جالب بود. بازم از این کارا بکن و ازاین منبوطها بذار تا حالشو ببریم.