چهارشنبه

آره داشتم می گفتم...

عزیزم ، خارج، خارج که می گویند، خیلی چیز پیچیده ای نیست. یک جایی هست مثل مملکت خودمان. فقط یک مقدار شیک تر با امکانات بیشتر . باور کن برای من یکی که خیلی فرق ندارد این جا و آن جا . گیرم که آدم های اینجا به یک زبان دیگر حرف بزنند ولی خب این ها هم آدم هستند. ببین حالا رفتن و نرفتن به این خارج دست خود آدم است ، صبر کن یک جوری روشنت کنم .
بگذار برایت مثال بزنم، این ماجرای خارج و خارج رفتن ، درست مثل زن گرفتن و ازدواج برای ما مردها است. خب مجرد که هستیم آرزوی زن گرفتن و ازدواج داریم، چون خیلی از دور وبری های ما مثلن ازدواج کرده و زن دارند و یا قبلن داشته اند. خب این برای ما افت دارد که هنوز انقدر عقب مانده ایم از دیگران. آدم تا خارج نرفته همین حس مجردی را دارد.
چی ؟ چه ربطی داشت؟ الان خدمت عرض می کنم:
گفتم خارج مثل ازدواج و زن گرفتن است ، بله چون وقتی از بیرون که نگاه می کنی به آدم های ازدواج کرده ، می بینی همه چیز روبراه است، میهمانی سرجا، غذا سرجا، خانه و ماشین سر جا و خلاصه کار و زندگی سرجای خودش هست. تازه آدم توی دلش می گوید بابا طرف چه شانسی دارد ، زن و زندگی خوبی نصیبش شده است. ای کاش من هم روزی این طور خوشبخت بشوم.
حالا بر همین اساس تصمیم می گیری زن بگیری ، می روی تا با چهار تا آدم متاهل مثلن مشورت کنی که آقا من می خواهم ازدواج کنم. چنان از زن و زندگی شان بدگویی می کنند که کابوس های وحشتناک جای تمام تصورات خوبت از زندگی را می گیرد. انقدر از کارزیاد و زندگی خسته کننده و زن سختگیرشان و ... می گویند که پدرشان را درآورده است. آدم دلش می خواهد "شزن" می شد آنها را نجات می داد.
یعنی باور کن این خصلت را که گفتم و این مثالی که زدم عین حقیقت است. باهر کسی که خارج است بخواهی مشورت کنی که بابا من می خواهم بیایم خارج، می گوید بابا این خارج فلان است، البته چند سال است خارج اینجوری شده و البته قبلن خارج سخت بودولی حالا خارج بدتراست و ال و بل و جیمبل و کلی خارج بده تحویلت می دهد و از این حرفها.
من که نمی توانم کسی را راهنمایی کنم که فلان است و بسار. این مثال بالا را زدم که خودت بگیری و بروی تا ته خط. خب مثلن اگر بخواهی روی آرزوی خودت بروی خارج که خیلی جواب نمی دهد. به حرف آنهایی که رفته اند ومثل کسانی هستند که ازدواج کرده اند هم گوش نکن، چرا که اگر بد بود و آن طور که آنها تعریف بدی اش را می کنند دیگر همه نمی رفتند ازدواج کنند. پس یک اشکالی در کارشان هست. این خارج یکسری خوبی ها و یکسری بدی ها هم دارد ، باید نگاه کنی و ببینی کجا کمتر به مشکل می خوری ، کجا می توانی کار کنی و از همه مهمتر کجا می توانی زندگی کنی، این زندگی خیلی مهم است.
باید یک جوری عاقلانه تصمیم گرفت. با برنامه ریزی پیش رفت، انتخاب خوبی کرد و خلاصه از این حرف ها ...


۳ نظر:

ناشناس گفت...

عزیز
اینم راهنمایی بود کردی به ملت، خلاصه یارو چی کار کنه، بره خارج یا نه، زن بگیره یا نه؟
تو که خودت حالا خارجی شدی ، اونجا خوبه یا نه؟ باید تو یک کلام به طرف میگفتی آره یا نه؟
شوخی بود. خوب مثالی زدی.

ناشناس گفت...

لطفا بهاین وب سایت نظری بیندازید خالی از لطف نیست:

http://mollah.blogspot.com/

بهرام رفیعی گفت...

علی آقا
دستت درد نکنه، ارادتمند. جالب بود این وبلاگ ملاحسنی، هم بانمک است و هم با کیفیت. سپاس از لطفی که داشته ای.