این درد
در این وقت خوب
توی این باران
میان این همه پاییز
چه قدر درد می کند.
روی زبان
توی قلب
در مغز
یک جایی میان تمام خاطره ها
هی درد می کند.
ول نمی کند
یکریز درد می کند .
همیشه
درد می کند.
اندوهگیناندوهگیناینسانم ای دردکو آن نمایانی که از دردم به رخ زردی دهدزردی دهدزردی دهدزردبرگیرد این وامانده از ره رهگذر رابنشاندم در پای رفتن های خودآن جلوهآن گردیاد این بخش از یک شعر جواد مجابی افتادم
ارسال یک نظر
۱ نظر:
اندوهگین
اندوهگین
اینسانم ای درد
کو آن نمایانی که از دردم به رخ زردی دهد
زردی دهد
زردی دهد
زرد
برگیرد این وامانده از ره رهگذر را
بنشاندم در پای رفتن های خود
آن جلوه
آن گرد
یاد این بخش از یک شعر جواد مجابی افتادم
ارسال یک نظر