پنجشنبه

می ترسم که رسوا شوم

نمی دانم شما هم خواب می بینید؟ می دانم که بعضی وقت ها می بینید و بعضی وقت ها نه. ولی برایتان پیش آمده که بترسید مبادا کسی خواب شما را دیده باشد و یا از خواب شما باخبر شده باشند؟ وحشتناک می شود نتیجه این ترس .

خواب تو خواب
1
مي ترسم
مي ترسم رسوا شوم
همه با دست نشانم بدهند
و بگويند
او هرشب خواب مي بيند

2
چه مي دانم چرا مي ترسم؟
شايد مي ترسم رسوا شوم
که هنوز
خواب ترا مي بينم

3
در بيداري گفتم
ديگر نمي خواهم ببينمت
و تو در خواب
اصرار مي کني که
بيا باز ببينمت

4
تو
توي اتاق خواب من چه مي کنی؟
توي خواب من.
مگر نگفته بودم
بهتر است تمامش کنیم

5
خواب مي بينم
که ترا
از اتاق خوابم
بيرون مي کنم

این پنج تکه را نمی دانم چرا نوشتم اما می دانم که از روی ترس نوشتم نه از روی عشق یا چیزی شبیه آن.

تازه در همین مورد:

خواب کودکی ها


ناکجا آباد

چهارشنبه

تهران از صبحه شنبه می لرزد

می دانستید که قرار است از اولین ساعت صبح شنبه 11 آذر قرار است تا تهران به مدت سه ماه بلرزد؟
بله ، قرار است چنین اتفاقی بیافتد، اما به گفته مسولان مرکز مدیریت بحران نه به طور طبیعی بلکه به صورت مصنوعی.با این همه اما وقوع زمین لرزه حتی بصورت مصنوعی می تواند موجب ترس اهالی تهران باشدو همین طور ممکن است حتی خساراتی هم داشته باشد.
مساله ایجاد زمین لرزه های مصنوعی به کنار،تهران خودش روی چند گسل بسیار خطرناک قرار دارد که زمین شناسان از فعال شدنشان در سالهای اخیر حکایت می کنند.
پس اگر در این مدت سه ماه زلزله مصنوعی ،تهران یک زمین لرزه طبیعی را هم تجربه کرد ، تعجب نکنید. چون زمین شناسان معتقند که این احتمال بسیار زیاد است.
راستی یادم رفت بنویسم که حمزه شکيب رييس کميته ايمنی شورای شهر تهران هم گفته :« در صورتی که در اثر اين ارتعاشات، ملکی دچار خسارت شود مجريان طرح بدون ترديد مکلف به پرداخت خسارت هستند.»
آمارها و نقشه ها ولی از خطرناک بودن گسل های تهران حکایت می کنند. بهر حال بلا به دور و مراقب خودتان باشید.

این نقشه پی دی اف را ببینید
و نگرانی مرا دریابید

در همین مورد:

تهران از 11 آذر، سه ماه می لرزد

سه‌شنبه

یک جنگجو که نجنگید /اما ...شکست خورد

نصرت رحمانی شاعر عجیبی است. این که چرا نوشتم ؛ است . دلیل دارد، من فکر می کنم او از معدود شاعرانی است که در شعرش زندگی می کند و هنوز زنده است. این تکه شعرش را بخوانید:

آغاز انهدام‌ چنین‌ است
‌اینگونه‌ بود آغاز انقراض‌ سلسله‌ مردان‌
یاران
وقتی‌ صدای‌ حادثه‌ خوابید
بر سنگ‌ گور من‌ بنویسید:
یک‌ جنگجو که‌ نجنگید
اما ... شکست‌ خورد


رضا حیرانی صاحب کافه کلمه گویا به خانه ای نو کوچ کرده است . در کافه کلماتش خواندم که به دیدار نصرت رفته است .گفتم خوب است یادی کنیم از شاعر هرچند که یادش همواره زنده است.

وبسایت جدید رضا حیرانی

در همین مورد:
خدا غم‌ را آفرید، نصرت‌ را آفرید

ای بی تو من خراب

سروش بر و بکست کجان؟

ای سروش ، ای بچه ناز ونک . ای سر همه ی رپرهای پرشین رپ . پس کجایی؟
من نمی دونم چرا از صدای این سروش و شعرهاش انقدر خوشم میاد. اما هر چی هست احساس می کنم که با او حس مشترکی دارم . سروش معروف به هیچکس الان مدتی هست که اولین آلبوم رپ فارسی را تمام کرده و خودش چند جا گفته که قرار است بزودی منتشرش کند ، اما هنوز که خبری ازاین آلبومش منتشر نشده .
"جنگل آسفالت " اسم آلبوم هیچکس است ولی هنوز اثری از آثارش نیست. و تنها چند دمو از آن در سایت های اینترنتی دیده می شود که پیام آور آلبوم قوی از این هنرمند 21 ساله است.
حالا که آلبومش به دستم نرسیده ، بد ندیدم که یکی از ترانه هایش را این جا بگذارم تا این جماعت مخالف رپ فارسی یک لذتی ببرند:
این لینک دانلودش:
http://odeo.com/show/3294853/1103785/download.mp3
و این هم ترانه "تو مستی " که با انزو و ابلیس خوانده. (توضیح سایت هیچکس که حالا در دسترس نیست: قسمت های که مربوط به هیچکس است با تم اجتماعی خوانده شده) گوش کنید:

powered by ODEO
تازه در همین مورد:


یک مقدمه در پاسخ به داریوش میم ملکوت


رپ فارسی و اعتراضی که فراگیر می شود

دوشنبه

رادیو فردا نونوار شده ؟

وبسایت جدید رادیو فردا رو دیدین . با این گزارش ببینینش:

در يک سانحه هوايی در ايران ۳۸ نفر کشته شدند


هر چند که تیترش دوتا "در" داره

دوشنبه

نخستین سال سالهای بی تو

یک سال هم گذشت و منوچهر آتشی در این یکسال به خاطره ای بدل شده که دور از دسترس است. شاعر حالا به همانی بدل شده که می خواسته . شعرهاش خوانده می شود و از او یادها می شود تنها با یک فرق کوچک، خودش نیست که این ها را ببیند و لمس کند. هرچند که تصوش را کرده بود پیش تر.
برخی شعرهایش را دوست دارم، و بیش از همه "ترانه ها"یش را.

ترانه ها
1
اگر دلت بخواهد
با هر ترانه به گریه ات می اندازم
تو شمعدانی های لیوانت را سیراب کن
اما من دلم برای کاکتوس های خودم می سوزد
2
تو در ایوان و تالار کوچکت بگرد و طره به هر سو بیفشان
من در صندلی چرمینه پوشم نشسته ام
تو به گلها و تفلون ها فکرکن
من به موها و بوسه های پنهانی
اما
این عصایی را که روزگار به دستم داده
روزی
روبروی سرایت می کارم
تا فقط شعر
و گاهی رطب جنوبی بدهد
و چکاوکی که بالای نخل سبز بخواند
3
این همه به شعرها فکر نکن
روزی ، مثل موهای من
سپید خواهند شد
کمی به دست من فکر کن / که به جای قلم
حالا عصایی با خود می گرداند
مثل سربازی برگشته از جنگ
که قفط زخم بزرگ سر خود را
هدیه ، به خانه می آورد
4
افلیای به صحنه برگشته
بیهوده مگو که مرده بوده ای

یا به قول رمبو :‌ چون مرمی سپید بر آبها شناور بوده ای
از لب های سرخ زنده ات چیزی نمی گویم
اما گوش های تو می گویند
که از شور نی لبک شبانان بیشه ها غش کرده ای
پس
این همه از بدگمانی هملت
به حیرت تظاهر نکن
5
مگو که نمی دانی چه می خواهم
هر چند می دانی چه می گویم
وقتی به ترانه ها گوش می کنی در متن حواس پرتی مهمانان
گل های زرد پرده هم
سرخ می شوند و سر به زیر می اندازند

یادش گرامی
در همین مورد:
حالا آتشی هم استاد است...

نخستین روز روزهای بی تو

عکس های قابیل از وداع با آتشی

چهارشنبه

مناسبت نمی خواهد یاد یک شاعر

بیژن جلالی را از وقتی که با اشعارش آشنا شدم ، فراموش نمی کنم. او با شعرهایش در خاطرم برای همیشه ماندگار است.شعرهایش برایم در عین سادگی هرکدام راز یک کشف بزرگ است. او در تنهایی ، عشق و زندگی را کشف می کرد و چگونگی این کشف را برای ما می نوشت. افسوس می خورم که کمتر می نویسیم درباره ی او.

یکم

من به دنبال حرفی می گردم

ناگفته و ناگفتنی
از این رو دستم به سوی
کتابی نمی رود
و چشمم بیهوده گوشه اتاق را
تماشا می کند

دوم

برای دیدن تاریخ روز

تقویم را باز می کنم
و تعجب می کنم از اینکه
روزها طبق پیش بینی تقویم
به پیش می روند

یادش گرامی

در همین مورد:
بیژن جلالی و تماشای باران ها

بی عشق همه نعش کشن

زندگی این است؟!

یکشنبه

حاشیه نشینان عزیز می شوند!

خوب به یاد دارم و بسیاری از ساکنان یا اهالی تهران نیز به یاد دارند که این تهران امروزی حد وحدودش تا کجا ها بوده و حالا تا کجاست. و در این سالها که گذشته چطور از مرز بزرگی هم گذشته. چطور به این جمعیت نزدیک 20 میلیون رسیده است. ماجرا به خیلی سال پیش هم برنمی گردد که از یاد برده باشیم؛ حلبی آباد و آلونک های حلبی جنوب تهران را ، یا شهرحلب! تهرانپارس را.خانه های کنار کوره های آجرپزی جاده شاه عبدالعظیم یا عليشاه عوض را که خشت و آجرشان حلب های خالی روغن 17 کیلویی بود نه آجری که آن نزدیکی می ساختند، قوطی کبریت های روشن زورآباد کرج و حصارک را. مفت آباد و یافت آباد و گودهای میدان شوش، قلعه حسن خان و... را.
همین طور مردمانش را نیز از یاد نبرده ایم هنوز، چرا که در طول این همه سال همیشه ساکنان آن خانه های حلبی پیش چشمانمان بوده اند و تنها هر روز که گذشته ، دور و دورتر شده اند از این به اصطلاح کلانشهرنشینان.نه از نظر مسافت جفرافیا ، بلکه از جهت جغرافیای زندگی .
آنها هیچ وقت شهروندان این شهر بزرگ نشدند و همچنان حاشیه نشینی را با تمام وجودشان حس می کنند. هیچ وقت آنها از آب ، برق ، آموزش و بهداشتی که قرار بود رایگان باشد برای همه مردم ایران بهره نبردند. پول نفت که هیچ بوی نفت نیز هیچ وقت به مشامشان نرسید. تنها چیزی که در این دو یا سه دهه به آنها رسید وعده هایی بود که هر روز آب و رنگش بیش تر شده است. آنها حاشیه نشین بودند، هستند و گویا قرار است که همچنان باشند، با این تفاوت که حالا اسم حاشیه نشینی را ازشان گرفته و نام شهروند به آنها داده اند درست عین وعده های رنگارنگ.
درتازه ترین آماری که از سوی استانداری تهران منتشر شده آمده که تهران تنها 567هزار نفر حاشیه نشین دارد. گویا استاندار جدید و همکارانش حتی نگاهی هم به آمارهای منتشر شده از سوی مدیران پیش از خود نیانداخته اند یا این رقم را حتی با جمعیت استان و نقاط پرجمعیت مقایسه نکرده اند ، چرا که اگر چنین می کردند از اعلام این آمار به حتم پرهیز می کردند و این چنین مورد تمسخر قرار نمی گرفتند. گویا سیاست کلی حکومت جمهوری اسلامی در قبال مسایلی از قبیل حاشیه نشینی و مهاجرت و معضلات اجتماعی بر این مبنا است تا با آمار های دروغ و کوچک جلوه دادنشان برای خود آرامش خاطر ایجاد کرده و از تفکر و برنامه ریزی در این موارد فرار کند.
مسولان در این امور بخصوص در سالهای اخیر با بالا رفتن سطح اطلاعات جامعه ایرانی از حقوق شهروندی، راه حلی برای معضلی مثل حاشیه نشینی پیدا کرده اند که بازهم از هرگونه تفکری برای حل این مشکل جلوگیری کنند. آنها با ایجاد شهرداری ، شوراها و نامگذاری بر مناطق حاشیه نشین سعی کرده اند تا حاشیه نشینان را شهروند و محل زندگیشان را شهر معرفی کنند و خودشان را در برخورد منطقی با این معضل اجتماعی موفق نشان دهند. اما این بدون شک بزرگ ترین اشتباه است و بزودی در طول زمان خودش را نشان خواهد داد.
هرچند در طول این نزدیک به سه دهه خیر حکومت و دولت های متفاوت به حاشیه نشینان نرسیده و زندگی سختشان سخت تر شده ، اما خیر حاشیه نشینان همواره به دولت ها و جناح های سیاسی رسیده است. این را همه می دانند هم سیاستمداران حکومت و هم حاشیه نشینان. در این روزها که می آید حاشیه نشینان شهروندان عزیزی هستند که به شدت مورد علاقه جناح ها و گروه های سیاسی هستند. جمعیت انبوه شان و سادگی شان در چنین مواقعی بسیار مورد علاقه و توجه سیاسیون قرار می گیرد.
انتخابات شوراها نزدیک است و حاشیه نشینان این روزها عزیز تر از همیشه اند. حاشیه نشینان شهروند می شوند و قرار است وعده های خوب و رنگارنگ دوباره بین شان تقسیم شود. چپ و راست هم ندارد ، همه جناح ها و گروهها آنها را به یک چشم می بینند. حاشیه نشینان یا شهروندان مقطعی و ذخیره اما حالا دیگر خیلی به این وعده ها علاقه ندارند. از نظر آنها کسی خوب است که وعده ندهد اما عمل کند. به فکرشان باشد. امکانات رایگان به آنها ندهد ، اما در استفاده از امکانات عمومی و شهری نیز مانعشان نشود. آنها پول نفت نمی خواهند. نفت هم نمی خواهند.حاشیه نشینان کسانی را می خواهند که راه زندگی ساده ومعمولی را نشانشان دهد.
تعدادشان کم نیست در کل کشور. به 25 درصد جمعیت کل کشور نزدیک شده اند.

تازده در همین مورد:

شهروندان ذخيره رو به افزايش اند

چهارشنبه

ارزش خستگی را دارد؟

همین حالا تمامش کردم. فارسی کردن این قالب را می گویم. دیدم از دستم که بر نمی آید بنشینم و خودم یک قالب طراحی کنم، گفتم لااقل فارسی کردنش را که می توانم. پس آستین بالا زدم و یک قالب که به نظرم قشنگ آمد(همین قالبی که حالا تویش هستم) را درستش کردم. البته هنوز مقداری کار دارد ولی از زور بیخوابی نمی توانم به دیگر کارهایش برسم . بماند برای بعد.
به یکی از دوستان هم قول داده بودم که برایش یک قالب شیک و سبک آماده کنم که سعی ام را می کنم در تعطیلات آخر هفته این کار را برایش انجام بدهم. امروز و فردا که اصلن نمی توانم اما شاید توانستم جمعه این کار را انجام بدهم.
راستش را بخواهید فکر می کنم قشنگ است اما تنها فکر می کنم . شاید قالب قبلی بهتر بود. نمی دانم کدام درست است اما به هر حال جا دارد که از دوستانی که پیش از این از قالبشان استفاده کرده بودم تشکر کنم.
واقعن الان نمی توانم بنویسم باشد برای بعد...

دوشنبه

برای قانون بی سنگسار امضاء کنید

متن مجازات سنگسار در دنياي امروز آنچنان غير انساني و غير قابل پذيرش است که حتي حکومتگران نيز از افشاي آن شرمگين بوده و اجراي آن را در ايران تکذيب مي کنند. با اين همه، اين مجازات همچنان بخشي از قوانين کيفري ايران را به خود اختصاص داده و اجراي آن بي هيچ تضمين جدي همواره در معرض بروز قرار دارد.
ما امضا کنندگان زير به شدت نگران اجراي حکم سنگسار به عنوان يک مجازات در نظام حقوقي ايران هستيم. با اينکه مقامات قضايي دستور توقف سنگسار را در بهمن ماه 1381 صادر کردند؛ اما اجراي سنگسار متوقف نشده است...
سطر های بالا قسمتی بود از دادخواست کمپین قانون بی سنگسار خطاب به هاشمی شاهرودی و حداد عادل. برای همدلی و امضاء این دادخواست می توانید به این جا مراجعه کنید:
امضاء برای قانون بی سنگسار

یکشنبه

تظاهرات اینترنتی علیه سانسور

تظاهرات اينترنتی: با اتصال به سايت گزارشگران بدون مرز ١٣ دشمن اينترنت در جهان را شناسايی کنيد و بر روی نقشه ای (فلش) کليک کنيد تا نقاط سياه شبکه وب را از سانسور پاک کنيد. هر کليک شکل ديگری از نقشه ی جهان را عرضه خواهد کرد. هدف اين است که شبکه اينترنت در ٢٤ ساعت به کشورهايی که آنراسانسور می کنند راه يابد. همه ی آرا شمارش می شوند و به گزارشگران بدون مرز اجازه می دهد با توانی بيشتر اقدامات کشورهايی که فضای آزاد وب را سانسور می کنند، افشا کند.

چگونه در اين تظاهرات بزرگ شرکت کنيم :
از روز سه شنبه ٧ نوامبر (١٦ آبان) ساعت ١١ تا چهارشنبه ٨ نوامبر (١٧ آبان) همان ساعت، سايت گزارشگران بدون مرز www.rsf.org به اين امر اختصاص مي يابد.

پی نوشت : خودم که حتمن دراین تظاهرات شرکت می کنم .ولی نمی دانم چرا به کلمه بسیج حساسیت دارم ،ای کاش دوستان گزارشگران بدون مرز از واژه دیگری بجای بسیج همگانی استفاده می کردند.
پی پی نوشت:پس کلیک من کلیک شما را در آن جا می بیند.

چهارشنبه

باران

عجب بارانی می بارد این جا. از دیروز یکریز می بارد . چه لذتی دارد شاهد بارش یکریز باران باشی و به موسیقی اش گوش کنی.بهترین سمفونی طبیعت شاید همین باران باشد و صدای مهربانش. سیب ها چه جانی گرفته اند زیر این باران ، انگار که سرخ تر می شوند با هر قطره از این مهربانی آسمان.
دلم برای این همه کلاغ می سوزد.آنها از دیروز زیر بارانند. البته شاید فردا صبح که بلند شوم باران رنگ کلاغ ها را هم مثل دلشان سفید کرده باشد، نمی دانم شاید.
چه خوب است این باریدن . چقدر دوست داشتنی است، من که لذتش را می برم، آدم را تازه می کند، نگاه و دل آدم را پاکیزه می کند.