پنجشنبه

یادگاری یک شاعر

چقدر مجموعه شعر " یادگاری "احمدرضا احمدی را دوست داشته ام ، بخصوص این که صدایش زنگی دارد که گوش جانم را هشیارتر می کند از پیش . حالا ولی این یادگاری را ندارم و تنها با خواندن گاهگاهی شعرهایش لذت می برم . دوشعر از این مجموعه را برای جمعه ای که آغاز کرده ایم انتخاب کردم که لذت خواندنش را با دیگران تقسیم کرده باشم.
...
راستي
چگونه بايد تمام اين عقوبت را
به كسي ديگر نسبت داد
و خود آرام از اين خانه به كوچه رفت
صدا كرد
گفت : آيا شما مي دانستيد
من اگر سكوت را بشكنم
جبران لحظه هايي را گفته ام
كه هيچ يك از شما در آن حضور نداشتيد
اگر همه ي شما حضور داشتيد
تحمل من كم بود
مجبور بودم
همه ي شما را فقط با نام كوچكتان
صدا كنم

...
پنهان نمي كنم
خانم ها
آقايان
من نيز مي دانم كه ميوه
در سوگواري طعم ندارد
حرف اگر بزنيم
حرف آوازهايي ست
كه زير باران هم
مي توان خواند

یکشنبه

وقتی ناطق نوری هم نمی تواند بازی کند

گزارشی درروزآنلاین (امروز یکشنبه 3 اردیبهشت )دارم، درباره ی برخوردهای اخیر در جناح راست و اینکه تنش ها میان تندروها و محافظه کاران این جناح تا حذف بعضی چهره های سرشناس پیشترفته است.راستش خلاصه ای از گزارشم در روز منتشر شد و ترجیح دادم مفصل ترش را این جا بگذارم.
این خلاصه گزارش در روزآنلاین:
و این هم مفصل ترش :
تنش های موجود میان برخی محافظه کاران و تندرو های جناح راست با برخوردهای اخیر حامیان محمود احمدی نژاد با علی اکبر ناطق نوری در روزهای اخیر به اوج خود رسیده و از شکافی عمیق در پیکره ی این جناح سنتی حکایت می کند. در این میان پس ازموضع گیری های ناطق نوری درباره حمایت مصباح یزدی از رییس جمهور، سیاست های انتخاباتی احمدی نژاد و انتقاد ازعملکرد دولت وی ، بسیاری اظهارات اخیرمحمدتقی مصباح یزدی را متوجه او دانستند. هفته نامه پرتو سخن در شماره گذشته خود( 23 فروردین ماه) به نقل ازمصباح یزدی نوشت: من هشدار مى‏دهم، سربسته به شما مى‏گويم و ان‏شاءاللّه هميشه سربسته بماند: "كسانى كه شما باور نمى‏كنيد، درصدد تضعيف موقعيت رهبرى و ولايت فقيه هستند."از سویی در تازه ترین این برخورد ها طی چند روزگذشته، سفر هیات دولت به استان مازندران که استان تحت نفوذ ناطق نوری است ،لغو شد. سفر دوازدهم رییس جمهور و هیات وزیرانش به استان مازندران درحالی لغو شد که قرار بود دولت احمدی نژاد پس از سفر به استان خراسان رضوی در مازندران تشکیل جلسه دهد. در این میان برخی از رسانه های حامی رییس جمهور از لغو این سفر به دلیل کدورت ها و اختلافات وی با ناطق نوری خبر دادند.سایت خبری عارف نیوز در خبر لغو سفر استانی محمود احمدی نژاد و هیات دولت، درباره شرط رییس جمهور برای سفربه استان مازندران...ادامه نوشتار

دوشنبه

الهام افروتن هم به کمک نیاز دارد،مثل فاطمه حقیقت پژوه!

در خبرها آمده بود که نوزدهم اردیبهشت ماه ، الهام افروتن به همراه یکی از همکارانش به نام محسن درستکار ، محاکمه خواهند شد. همین طور گفت و گویی را در خبرها دیدم با پدر الهام . پدر الهام افروتن در این گفت و گو با نگرانی از وضعیت دخترش، از تمام روزنامه نگاران خواسته بود که به دخترش کمک کنند.
این در حالی بود که پیش تر الهام افروتن پس از انتشار خبر خودکشی اش ،در گفت و گویی که تنها خبرنگار خبرگزاری ایرنا در آن حضور داشت از فرصت طلبی بیگانگان ابراز انزجار کرده بود (البته همگی ما از کم و کیف این چنین گفت و گو هایی خبر داریم )و همچنین مادرش نیز در ماه اسفند بنا بر فشاری که برخانواده شان بود ، اظهار اطمینان کرده بود که دخترش بزودی آزاد می شود . پس از انتشار مصاحبه الهام افروتن با خبرگزاری جمهوری اسلامی و همچنین اظهارات مادش کمتر خبری درباره این خبرنگار زندانی در رسانه ها منتشر شد. و شاید این همان چیزی بود که بازجویان و مسولان قضایی خواستارش بودند. آن طور که از شواهد و اخبار منتشر شده پس از حکم 20 ماه حبس تعزیری برای علی دیرباز مدیر مسول نشریه تمدن هرمزگان به نظر می رسد ، مسولان قضایی در تدارک حکمی سنگین ( یا حتی اعدام) برای الهام افروتن و همکارش در شرایط فعلی هستند.
حالا که این سطرها را می نویسم نزدیک به سه ماه است که دختر جوانی به نام " الهام افروتن" در بازداشت به سر می برد. می دانم که نامش توی این سه ماه توی خیلی جاها نوشته و تکرار شده است ، اما با این وجود گویا نامش خیلی در ذهن ما ماندگار نبوده است، چرا که خیلی زود و شاید با یک بی مهری کوچک نامش را فراموش کرده ایم و حتی چهره رنگ پریده اش را نیز از خاطر برده ایم. همان طور که چهر ه و نام منصور اسانلو را از خاطر برده ایم.
دوست ندارم بگویم که ما موج سواریم و تا جریانی تولید نشود ، حرکتی نمی کنیم . نمی خواهم اصلا این را بگویم ، اما عمل ما این طور نشان می دهد که فراموش کاریم یا بهتر است بگویم شده ایم. اما تنها این ما نیستیم که باید بسیاری مسایل را به خاطرمان بسپاریم و مدام از آن بنویسیم. بلکه هستند کسان یا نهاد هایی که کارشان پرداختن به همین موضوعات است ، به همین پرونده ها . به همین کسان. همان هایی که دنباله ی نام سازمان ، نهاد و شرکت و یا هر چیز دیگرشان یک حقوق بشر هم دارد. همان هایی که می گویند کارشان این است که از این حقوق دفاع کنند. همان هایی که هر جا صحبت از فتح و فتوحات است نام حقوق بشر را می آورند.
اما انگار فراموش کرده اند که دختر 21 ساله ای که سر و کارش با کلمات بوده و هیچ وقت پایش به هیچ محکمه ای گشوده نشده بود حالا در میان کسانی است که بیشترشان مسافران راه پاسگاه و دادگاه و اندرزگاه و بیدادگاهند. نمی خواهم از دیگرانی که حالا در بندند و شاید در نزدیکی الهام، چیزی بگویم و یا نسبتی به آنها بیافزایم که هر کدامشان سررشته ی یک قصه اند و یک غصه.
اما این را می دانم که الهام باید حالا مفاهیم واژه ها را زندگی می کرد. باید بیشتر می آموخت روزنامه نگاری را. باید که دوست داشته می شد . باید که سایه ی عشقی روی سرش بود. رهایی را تجربه می کرد در بهار . باید مثل هر کدام از ما خودش را می نوشت .
دوستان او تنها اشتباهی مرتکب شده که ممکن بود هر کدام از ما مرتکبش می شدیم.حتی اگر کار او را غیر حرفه ای یا غیر اخلاقی نیز بدانیم باز او تنها کمی اشتباه کرده است. بخشیدن و بخاطر داشتنش کار دشواری نیست. روزانه در مطبوعات ما این اشتباه مدام تکرار می شود. همگی دیده ایم و می بینیم. شاید اگر او در جای دیگری و در کنار کسان دیگری کارش را می آموخت هرگز چنین خطایی نمی کرد. فراموش نکنیم که او بیشتر روزهای هفته اش را برای دریافت تنها 40 هزار تومن (این مبلغ ناچیز) در مطب یک دندانپزشک شب می کرد تا بتواند کمی سنگینی بار فقر پدرش را سبک کند. تا بتواند مثل من و شما قلمی داشته باشد با تکه کاغذی . تا بتواند زندگی کند . همه این ها اشتباهش را توجیه نمی کند؟
او را و زندگی اش را ، فقر پدرش را و حتی اشتباهش را خیلی از ما خوب می فهمیم.
نباید حالا سیمای نجیبش را چشم های حریصی می بلعیدند. نباید چشمان نانجیب هیچ بازجویی روی موهایش می لغزید. نباید هیچ دیوار بلندی با سیم های خاردارش او را آغوش می گرفت و نباید سایه سنگین ظلم او را در بر می گرفت. او تنها دخترکی است شاید بازیگوش و ساده دل . دخترکی که حرف های آدم های هزار چهره را هم باور می کند. حرفهای بازجوها را.
بیایید گمان کنیم او خود مااست. یا یکی از ما است. بیایید او را به خاطر داشته باشیم . بیایید نامش را به هر بهانه ای تکرار کنیم .بیاید به کسانی که ما را تنها می پندارند بفهمانیم که هر کدام از ما ملتی است. بیایید به او کمک کنیم ، به پدرش ، به مادرش ، به کسی که دوستش می دارد. باور کنید او کمتر از فاطمه حقیقت پژوه ، کبری رحمانپور و یا افسانه نوروزی نیست. بیایید به خودمان کمک کنیم.

یکشنبه

بخاطر یک مشت 10میلیون دلاری

راستش وقتی تیتر این خبر رو دیدم ، اولش فکر کردم که رقم را اشتباه نوشته اند ،خبر را خواندم بازهم باورم نشد، اما بعد که رفتم و اسم منوچهر متکی را در خود خبرگزاری ایرنا جستجو کردم دیدم ، این خبر به دفعات روز یکشنبه درخبرگزاری رسمی دولت ، تکرارشده است.
انگار این جماعت خرفت که توی هیات دولت تشریف دارن ، حساب و کتاب بلد نیستند.می دانم که اتفاقا این ها از واقعا چنین کاری کرده و می کنند ،اما راستش هنوز باورش برایم کمی سخت است. مگر می شود دولت کشوری 50 میلیون دلار زبان بسته را که می تواند شکم هزاران کارگر گرسنه و خانواده هاشان را سیر کرده و چند سال تامینشان کند ، از گلوی آنها بزند و این بودجه را بدهد به یک مشت آدم اسلحه بدست که آنها هم نه برای ملتشان که بروند با این بودجه سلاح های بیشتری خریداری کرده و بجنگند.
هنوز صدای اعتراض کارگران و اعتصاب کارگران مظلوم به گوش می رسد. هنوز .
مغزم هنوز سوت می کشد.
این را می دانم که پیشتر دولت های قبلی هم به افغانستان ، لبنان، بوسنی و هرزگوین ، چچن و الخ ، پولهای زیادی داده اندو از این دست و دل بازی ها بسیار کرده اند، ولی آخر 50 میلیون دلار خیلی زیاد است. تنها مقدارناچیزی کمتر از بودجه 75 میلیون دلاری آمریکا برای کمک به اپوزسیون ایرانی.

سه‌شنبه

سانسور ، هرروز بیشتر از دیروز

نوشته ام در روزآنلاین درباره محدودیت های تازه و سانسور بیشتر درحوزه کتاب توسط وزارت ارشاد اسلامی
از ابتداي سال جاري محدوديت جديدي از سوي اداره کتاب وزارت ارشاد اعمال مي شود که ناشران را بيش از پيش تحت فشارقرارداده و روند انتشار کتاب را سخت تر کرده است.
در اقدام جديد وزارت ارشاد، ناشران کل کشور براي دريافت مجوز پيش از چاپ کتاب مجبورند علاوه بر پيش نويس کتاب هاي در دست انتشار، يک کپي از CD صفحه بندي کتاب رانيز به اداره کتاب وزارت ارشاد تحويل دهند.
به گفته برخي از ناشران با توجه به تغييراتي که در صفحات مختلف کتاب ها در CD هاي کپي شده به وجود مي آيد، تنظيم صفحات به هم مي خورد و در نتيجه بررسان امکان خواندن کتاب ها را به صورت منظم، چنانکه در پيش نويس کتاب ها وجود دارد، نخواهند داشت.
عده اي ديگر نيز شرط جديد را تنها علتي براي کنترل بيش از پيش نشر مي دانند. پيش از اين نيز وزارت ارشاد با گرفتن تعهد کتبي از ناشران براي اعمال تغييرات مميزي اداره کتاب، يک گام ديگر درسانسور و کنترل ناشران برداشته بود. و برغم همه اين محدوديت ها، جالب آن است که آمارهاي اداره کتاب نشان مي دهد سال گذشته تعداد کتاب هاي مجوز گرفته و اعلام وصول شده نسبت به سال هاي گذشته نه تنها کم نشده بلکه رشد چشمگيري نيز داشته است.
اين آمار دولتي در شرايطي منتشر مي شود که صنايع چاپ و صحافي ايران به دليل عدم صدور مجوز چاپ و خروج از صحافي از سوي ارشاد، در لبه ورشکستگي قرار دارد. انتشاراين آمار باعث شد برخي از ناشران ايراني تعداد کتاب هاي خود را که در انتظار مجوز انتشارهستند به رسانه ها اعلام کنند تا صحت گفته هايشان در باره محدوديت هاي وزارت ارشاد تاييد شود. در اين ميان کانون نويسندگان ايران نيز با انتشار بيانيه اي محدوديت هاي تازه در وزارت ارشاد را محکوم کرد .
از سوي ديگراما وزير ارشاد، محمد حسين صفار هرندي با اشاره به برخي کتاب ها که از نگاه او بدون داشتن صلاحيت لازم در دوره هاي گذشته منتشر شده اند، مميزي کتاب در ماه هاي اخير را منطبق بر قانون و بدون مشکل دانست. . به اعتقاد او در زمان مديريت گذشته اين وزارتخانه برخي کتاب هاي مبتذل با استفاده از غفلت و رندي برخي مسئولان وزارت ارشاد منتشر شده اند.
اين در حالي است که درطول هفته جاري گزارش هيات تحقيق و تفحص ازعملکرد وزارت ارشاد در 8 سال رياست جمهوري سيد محمد خاتمي نيزهمزمان با محدوديت هاي تازه وزارت ارشاد در صحن مجلس شوراي اسلامي مطرح خواهد شد...

پيام هاي تاريک براي خبرنگاران ايران

گزارش شهرام درباره اخراج 30 نفر از همکاران خبرنگاراز خبرگزاری ایلنا

وقتی که قدرت سرشکستگی به بار می آورد

راستش دم صبح دوشنبه که داشتم اندراحوالات مشارکت درگفتگوی روزنامه نگاران با خاتمی را می نوشتم خیلی هوس کرده بودم که یک مقدار درباره ی دیدار رضا خاتمی با موتلفه ای ها هم بنویسم ، اما چه کنم که هنوز مرض خودسانسوری که این همه سال مثل بختک به رویمان افتاده ، مانع ام شد. ولی امروز که یادداشت اکبر منتجبی با عنوان گردش به راست مشارکت و همکاران مطبوعاتی من را خواندم !! را می خواندم حس عجیبی پیدا کردم. راستش یک جورایی چقدر همین اکبر منتجبی و خیلی دیگر از روزنامه نگاران در سالهای گذشته تاوان پس داده اند. برای چه و برای که ؟
وقتی که صحبت از نوشتن و حمایت کردن بود خیلی از بچه های روزنامه نگارعزیزاین برادران بودند ، اما وقتی کسی به دردسر می افتاد و یا نیاز به حمایت داشت ، دیگر همه ی آقایان یا بیمار بودند یا در سفر و یا اصلا در جریان اخبار قرار نمی گرفتند.
فکر می کنم نوشته اکبر، حرف دل خیلی از بچه های روزنامه نگار باشد، حالا خیلی ها نمی نویسند حرف دلشان را.
گفته اند سیاست بی پدر و مادر است اما ... همین قدر می دانم که سیاست ما هم سیاست درست و حسابی نیست و سیاستمداران ما هم .
واقعا آنقدر که برو بچه های روزنامه نگار توی این سالها تاوان داده اند و وفادار مانده اند ، دوستان سیاستمدار ما هم چنین بوده اند؟
این حرف ها را می نویسم برای خودم اصلا . از خودم می پرسم . شما بگذارید به حساب گله گذاری.
خیلی از بچه های روزنامه نگار با حقوقی نزدیک به 200 هزار تومان یا حالا صد تومان بالا و پایینش توفیری ندارد، سخت زندگی کرده اند، امنیت نداشته اند، کسی پشتشان نبوده هیچ وقت . اما صادق بوده اند و سالم . باشرافت زندگی کرده اند، همیشه گوشت قربانی بوده اندو سپر بلا. اما همین سیاست مداران منفعت اندیش (حالا که صحبت از منافع نظام شد)، از همین بچه هایی که گفتم، از همین بچه ها انتظار داشتند تا چه گوارا باشند. گلسرخی باشند.
آخر مگر می شود از کسی که هیچ وقت کاری برایش نکرده ایم و حتی حالی از او نپرسیده ایم انتظار داشته باشیم که با ما باشد و برای ما. به نظرم انتظار بیهوده ای است. حالا برای آسیب شناسی این سالها و این که کجای کار اشتباه رفته اند ، جلسه می گذارند. عزیزان من این که دیگر آسیب شناسی نمی خواهد. تنها کمی حافظه می خواهد و وجدان. یادآوری خاطرات هم گاهگاهی بد نیست. در قبال روزنامه نگاران این چنین بوده اید، در قبال مردم چه کرده اید؟
حالا بعد از آسیب شناسی هم باز انگار تفاوتی حاصل نشده ، شما می گویید سیاست ما و اقتصاد ما بر مبنای سوسیال دموکراسی بوده است ، خوب است . خب حالا درقبال بازداشت همین کارگران چه کرده اید، در قبال دانشجویان؟
یک جای کار بدجوری می لنگد. باید تکلیف مشخص شود : با مردمید یا برعلیه مردم . چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
همین حالا که دارم این سطرها را می نویسم یاد ماه رمضان 83 می افتم که یکی از همین برادران سیاست مدار بعد بیشتر از دوماه از بازداشت شهرام و روزبه (که همین حالا هم ممکن است برگردد زندان) و بچه های دیگر به من زنگ زد ، بعد از آن همه وقت . بعد از آنهمه سانسوری که بر اخبار بازداشت همین بچه ها شده بود، گفت: "فلانی توکل به خدا کن انشالله که بزودی آزاد می شوند "
یادم نمی رود در تمام آن مکالمه دوسه دقیقه ای به هیچ وجه نگفت که چه کرده اید برای شهرام و یا چه می خواهید بکنید ، فقط نزدیک به یک دقیقه گفت که حتما به همسر برادرم بگویم که ایشان زنگ زده اند و بعد برای خالی نبودن عریضه هم گفت من دوباره تماس می گیرم که هیچ وقت نگرفت . تاکیدش برای چه بود، اصلا چرا زنگ زده بود. اگر تماس نمی گرفت که بهتر بود. حالا نمی دانم دچار عذاب وجدان شده بود یا با کسی رودربایستی داشت که به من زنگ زده بود.حتما این طور بود.
این تنها نمونه ای بود برای من ، حتما دیگران هم از این سفره ی کم لطفی بی بهره نبوده اند. نمی خواهم دیدار مشارکتی ها با موتلفه و ناطق و جامعه مهندسین و ... را بد بخوانم یا اظهار نظری کنم در این باره اصلا . حتما از نظر سیاسی و سیاستمداران این دیدارها لازم بوده است . اما همین قدر می دانم که در کار سیاست هم گاهی باید صادق بود . گاهی باید هزینه داد. و گاهی باید حقیقت ها را قبول کرد و دید.
راستش اکبر انقدر از واژه ها خوب استفاده کرده که شاید بیشتر نوشتن زیاده گویی باشد. حرف های او حرف خیلی هاست.شاید روزی همه نوشتند این گلایه ها را.

یکشنبه

احوالات مشارکت در گفتگوی روزنامه نگاران با محمدرضا خاتمی

راستش نمی دانم که چرا ؟ ولی این گفت گو برایم جالب به نظر رسید . سولات زیادی پرسیده شده از خاتمی که او هم سعی کرده است در حد وسعش به آنها جواب دهد، ولی گمان می کنم خواندن این گفت وگوی گروهی با دبیرکل حزب مشارکت می تواند نشانگر دانش سیاستمداران ، احزاب ما و همچنین نگاهشان به مردم ، قدرت و حاکمیت باشد.
چه کار خوبی کرده است خبرگزاری آفتاب که این گفت و گو را از خبرنامه مشارکت نقل کرده است تا علاقه مندان هم در جریان دیدگاههای این حزب قرار بگیرند. بهر حال در روزی که خبر دیدار مشارکتی ها با موتلفه ای ها هم منتشر شده است ، خواندن این گفت و گو هم خالی از لطف نیست.
خبرنگاری خطاب به رضا خاتمی : تعجب مي‌كنم از شما كه مي‌گوييد بايد چه كار مي‌كرديد و آن كار را انجام نداديد؛ شما كه نمي‌دانستيد بايد چه كنيد چرا وارد قدرت شديد؟ بهتر بود يا در ابتدا برنامه‌ايتان را مشخص مي‌كرديد و سپس وارد قدرت مي‌شديد و يا اينكه پس از حضور در قدرت اينهمه سر و صدا نمي‌كرديد كه مردم امروز شما را مقصر بدانند...
و
ما در این دیدار هم مسائل کشور را مورد بحث قرار دادیم و دو طرف تاکید داشتند که شرایط حاضر ایجاب می کند بخصوص حول منافع ملی بحث های بیشتری صورت گیرد

"برخورد با " اس ام اس

شاعرکشان در امامزاده طاهر

نوشته ام در روزآنلاین درباره شکستن سنگ مزار احمد شاملو و فریدون فروغی
عصر روز جمعه 18 فروردين خبري در برخي از سايت ها منتشر شد که حکايت از تخريب مزار احمد شاملو در گورستان امامزاده طاهر کرج داشت. پس از انتشار اين خبر از اولين ساعات بامداد روز گذشته بسياري از سايت هاي خبري و وبلاگ ها ي فارسي زبان خبر تخريب مزار"احمد شاملو"، شاعر بزرگ ايراني را منتشر کردند . اين درحالي است که پيش تر و در تعطيلات نوروز نيز خبري مبني بر تخريب مزار فريدون فروغي خواننده پرطرفدار ايراني منتشر شده بود. مزار احمد شاملو در گورستان امامزاده طاهر کرج در کنار مقبره شاعران و نويسندگان ديگري چون هوشنگ گلشيري، محمد مختاري، محمد جعفر پوينده وغزاله عليزاده قرار دارد.

جمعه

توهین به شاملو یا اهانت به شرافت کلمه و شعر

مشغول وبگردی بودم و شب چره که با خواندن خبر شکستن سنگ قبر "احمد شاملو" بزرگ مرد شعر ایران، هم اوقاتم تلخ شد و هم به حال خودمان افسوس خوردم. نمی دانم که این ماجرا از کجا آب می خورد ، اما از هر کجا که سرچشمه می گیرد جز پلشتی و نا نجیبی در پسش نیست.چندی پیش هم در یک جایی خواندم که عده ای آدم نادان و بی خرد سنگ قبر فریدون فروغی را شبانه در هم شکستند و انگار که با این کارشان چه فتحی کرده اند.
این جماعت بی خرد و خرفت گمان کرده اند که با این اهانت ها می توانند زره ای از حرمت این بزرگان پیش مردم کم کنند. غافل از آنکه کسانی مثل شاملو بر فکر و قلب و روح مردم ایران حکمرانی می کنند. این موجودات احمق انگار نمی دانند که همین اندک اعتباری هم که نام ایران و ایرانی دارد به پشتوانه ی همین شاملو و هدایت و دیگر دوستداران کلمه است .
به گمانم باید که مقداری در مقابل این گونه اهانت ها بایستیم .باید بنویسیم و باید کاری کنیم که بدانند فکر و روحمان را نمی توانند از ما بگیرند. بایدکاری کرد.
...
مرغي در بال هاي يش شكفت
زني در پستانهايش
باغي در درختش.
ما در عتاب تو مي شكوفيم
در شتابت
مادر كتاب تو مي شكوفيم
در دفاع از لبخند تو
كه يقين است و باور است.
دريا به جرعه يي كه تواز چاه خورده اي حسادت مي كند.

چهارشنبه

کارگر یا بسیجی ، مساله این است

گزارش دیروزم در روزآنلاین
دیروز روز آنلاین دچار مشکل بود و برای همین تنها چند ساعت قابل دسترسی بود
در حالی که کارگران صنایع مختلف کشور روزهای بسیار دشواری را از نظر معیشتی و صنفی در سال گذشته سپری کردند، با ورود نیروی مقاومت بسیج به عرصه های صنعتی و کارگری،مشکلات کارگران با نزدیک شدن به روز جهانی کارگر شکل دیگری به خودگرفت.بسیاری از کارگران ناراضی ،طی روزهای پایانی سال گذشته دست به اعتصاب و تجمع های اعتراضی برای دریافت حقوق و دسمزدهای معوقه خود زدند که در بسیاری از موارد این تجمع های اعتراضی و صنفی کارگران با برخوردهای امنیتی و نظامی مواجه شد. این در حالی است که اعتصاب کارگران و اعضای سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی پیش تر سرکوب شده و اعضای سندیکا و بیش از 1000 نفر ازکارگران این شرکت حمل و نقل شهری در نیمه دوم سال گذشته بازداشت و بیکار شده بودند.
در این میان، سانسور خبری اتفاقات و مشکلات کارگری ، خبرمشارکت نیروی مقاومت بسیج در خدمات کاریابی ، امضای تفاهم نامه این نهاد نظامی با وزارت کاربرای مشارکت در پروژه های مختلف این وزارت خانه ، فعال سازی بسیج سازندگی در سال جاری و همچنین تقویت شوراهای اسلامی کار، برای کارگران و فعالان صنفی در نخستین روزهای سال جدید ، نشانه های مثبتی نبود. برخی از فعالان تشکل های مستقل کارگری سانسور خبری مشکلات کارگران، ورود نیروی مقاومت بسیج به عرصه های صنعتی و کارگری، بحث ایجاد اشتغال و همچنین تقویت شوراهای اسلامی کار را عاملی برای کنترل نارضایتی های کارگران و تشکل های صنفی در سال آینده می دانند

سه‌شنبه

کار دل را تنها دست می کند

راستش حالا دیگر مدتی هست که اینجا را راه انداخته ام ولی نمی دانم چرا خیلی برایم سخت است که اینجا بنویسم . یعنی یک مقداری از این یبوست نوشتن برمی گردد به امکاناتی که می خواستم و بلد نیستم تا در بلاگر راه بیاندازم حالا سعی می کنم که خودم رابیشتر وقف بدهم با این محیط جدید. بهر حال ولی احساس می کنم که کم کم عادت می کنم به این وبلاگ . البته این میان تعطیلات عید نوروز هم برایم کمی عذاب آوربود. چرا که امسال برایم رنگ و بویی دیگر داشت. خوش که نه اما طور دیگری بود که به این هم باید کم کم تجربه و هم عادت کنم.زندگی است دیگر درست مثل سکه ای است که وقتی به هوا پرتاب می شود هزار چرخ می زند و از این رو به آن رو می شود
زندگی
تمام راه را دویدیم
سخت و سریع
وهنوز
می دویم
بی آنکه بدانیم
راه مان از هم جداست