راستش دم صبح دوشنبه که داشتم اندراحوالات مشارکت درگفتگوی روزنامه نگاران با خاتمی را می نوشتم خیلی هوس کرده بودم که یک مقدار درباره ی دیدار رضا خاتمی با موتلفه ای ها هم بنویسم ، اما چه کنم که هنوز مرض خودسانسوری که این همه سال مثل بختک به رویمان افتاده ، مانع ام شد. ولی امروز که یادداشت اکبر منتجبی با عنوان گردش به راست مشارکت و همکاران مطبوعاتی من را خواندم !! را می خواندم حس عجیبی پیدا کردم. راستش یک جورایی چقدر همین اکبر منتجبی و خیلی دیگر از روزنامه نگاران در سالهای گذشته تاوان پس داده اند. برای چه و برای که ؟
وقتی که صحبت از نوشتن و حمایت کردن بود خیلی از بچه های روزنامه نگارعزیزاین برادران بودند ، اما وقتی کسی به دردسر می افتاد و یا نیاز به حمایت داشت ، دیگر همه ی آقایان یا بیمار بودند یا در سفر و یا اصلا در جریان اخبار قرار نمی گرفتند.
فکر می کنم نوشته اکبر، حرف دل خیلی از بچه های روزنامه نگار باشد، حالا خیلی ها نمی نویسند حرف دلشان را.
گفته اند سیاست بی پدر و مادر است اما ... همین قدر می دانم که سیاست ما هم سیاست درست و حسابی نیست و سیاستمداران ما هم .
واقعا آنقدر که برو بچه های روزنامه نگار توی این سالها تاوان داده اند و وفادار مانده اند ، دوستان سیاستمدار ما هم چنین بوده اند؟
این حرف ها را می نویسم برای خودم اصلا . از خودم می پرسم . شما بگذارید به حساب گله گذاری.
خیلی از بچه های روزنامه نگار با حقوقی نزدیک به 200 هزار تومان یا حالا صد تومان بالا و پایینش توفیری ندارد، سخت زندگی کرده اند، امنیت نداشته اند، کسی پشتشان نبوده هیچ وقت . اما صادق بوده اند و سالم . باشرافت زندگی کرده اند، همیشه گوشت قربانی بوده اندو سپر بلا. اما همین سیاست مداران منفعت اندیش (حالا که صحبت از منافع نظام شد)، از همین بچه هایی که گفتم، از همین بچه ها انتظار داشتند تا چه گوارا باشند. گلسرخی باشند.
آخر مگر می شود از کسی که هیچ وقت کاری برایش نکرده ایم و حتی حالی از او نپرسیده ایم انتظار داشته باشیم که با ما باشد و برای ما. به نظرم انتظار بیهوده ای است. حالا برای آسیب شناسی این سالها و این که کجای کار اشتباه رفته اند ، جلسه می گذارند. عزیزان من این که دیگر آسیب شناسی نمی خواهد. تنها کمی حافظه می خواهد و وجدان. یادآوری خاطرات هم گاهگاهی بد نیست. در قبال روزنامه نگاران این چنین بوده اید، در قبال مردم چه کرده اید؟
حالا بعد از آسیب شناسی هم باز انگار تفاوتی حاصل نشده ، شما می گویید سیاست ما و اقتصاد ما بر مبنای سوسیال دموکراسی بوده است ، خوب است . خب حالا درقبال بازداشت همین کارگران چه کرده اید، در قبال دانشجویان؟
یک جای کار بدجوری می لنگد. باید تکلیف مشخص شود : با مردمید یا برعلیه مردم . چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
همین حالا که دارم این سطرها را می نویسم یاد ماه رمضان 83 می افتم که یکی از همین برادران سیاست مدار بعد بیشتر از دوماه از بازداشت شهرام و روزبه (که همین حالا هم ممکن است برگردد زندان) و بچه های دیگر به من زنگ زد ، بعد از آن همه وقت . بعد از آنهمه سانسوری که بر اخبار بازداشت همین بچه ها شده بود، گفت: "فلانی توکل به خدا کن انشالله که بزودی آزاد می شوند "
یادم نمی رود در تمام آن مکالمه دوسه دقیقه ای به هیچ وجه نگفت که چه کرده اید برای شهرام و یا چه می خواهید بکنید ، فقط نزدیک به یک دقیقه گفت که حتما به همسر برادرم بگویم که ایشان زنگ زده اند و بعد برای خالی نبودن عریضه هم گفت من دوباره تماس می گیرم که هیچ وقت نگرفت . تاکیدش برای چه بود، اصلا چرا زنگ زده بود. اگر تماس نمی گرفت که بهتر بود. حالا نمی دانم دچار عذاب وجدان شده بود یا با کسی رودربایستی داشت که به من زنگ زده بود.حتما این طور بود.
این تنها نمونه ای بود برای من ، حتما دیگران هم از این سفره ی کم لطفی بی بهره نبوده اند. نمی خواهم دیدار مشارکتی ها با موتلفه و ناطق و جامعه مهندسین و ... را بد بخوانم یا اظهار نظری کنم در این باره اصلا . حتما از نظر سیاسی و سیاستمداران این دیدارها لازم بوده است . اما همین قدر می دانم که در کار سیاست هم گاهی باید صادق بود . گاهی باید هزینه داد. و گاهی باید حقیقت ها را قبول کرد و دید.
راستش اکبر انقدر از واژه ها خوب استفاده کرده که شاید بیشتر نوشتن زیاده گویی باشد. حرف های او حرف خیلی هاست.شاید روزی همه نوشتند این گلایه ها را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر