در خبرها آمده بود که نوزدهم اردیبهشت ماه ، الهام افروتن به همراه یکی از همکارانش به نام محسن درستکار ، محاکمه خواهند شد. همین طور گفت و گویی را در خبرها دیدم با پدر الهام . پدر الهام افروتن در این گفت و گو با نگرانی از وضعیت دخترش، از تمام روزنامه نگاران خواسته بود که به دخترش کمک کنند.
این در حالی بود که پیش تر الهام افروتن پس از انتشار خبر خودکشی اش ،در گفت و گویی که تنها خبرنگار خبرگزاری ایرنا در آن حضور داشت از فرصت طلبی بیگانگان ابراز انزجار کرده بود (البته همگی ما از کم و کیف این چنین گفت و گو هایی خبر داریم )و همچنین مادرش نیز در ماه اسفند بنا بر فشاری که برخانواده شان بود ، اظهار اطمینان کرده بود که دخترش بزودی آزاد می شود . پس از انتشار مصاحبه الهام افروتن با خبرگزاری جمهوری اسلامی و همچنین اظهارات مادش کمتر خبری درباره این خبرنگار زندانی در رسانه ها منتشر شد. و شاید این همان چیزی بود که بازجویان و مسولان قضایی خواستارش بودند. آن طور که از شواهد و اخبار منتشر شده پس از حکم 20 ماه حبس تعزیری برای علی دیرباز مدیر مسول نشریه تمدن هرمزگان به نظر می رسد ، مسولان قضایی در تدارک حکمی سنگین ( یا حتی اعدام) برای الهام افروتن و همکارش در شرایط فعلی هستند.
حالا که این سطرها را می نویسم نزدیک به سه ماه است که دختر جوانی به نام " الهام افروتن" در بازداشت به سر می برد. می دانم که نامش توی این سه ماه توی خیلی جاها نوشته و تکرار شده است ، اما با این وجود گویا نامش خیلی در ذهن ما ماندگار نبوده است، چرا که خیلی زود و شاید با یک بی مهری کوچک نامش را فراموش کرده ایم و حتی چهره رنگ پریده اش را نیز از خاطر برده ایم. همان طور که چهر ه و نام منصور اسانلو را از خاطر برده ایم.
دوست ندارم بگویم که ما موج سواریم و تا جریانی تولید نشود ، حرکتی نمی کنیم . نمی خواهم اصلا این را بگویم ، اما عمل ما این طور نشان می دهد که فراموش کاریم یا بهتر است بگویم شده ایم. اما تنها این ما نیستیم که باید بسیاری مسایل را به خاطرمان بسپاریم و مدام از آن بنویسیم. بلکه هستند کسان یا نهاد هایی که کارشان پرداختن به همین موضوعات است ، به همین پرونده ها . به همین کسان. همان هایی که دنباله ی نام سازمان ، نهاد و شرکت و یا هر چیز دیگرشان یک حقوق بشر هم دارد. همان هایی که می گویند کارشان این است که از این حقوق دفاع کنند. همان هایی که هر جا صحبت از فتح و فتوحات است نام حقوق بشر را می آورند.
اما انگار فراموش کرده اند که دختر 21 ساله ای که سر و کارش با کلمات بوده و هیچ وقت پایش به هیچ محکمه ای گشوده نشده بود حالا در میان کسانی است که بیشترشان مسافران راه پاسگاه و دادگاه و اندرزگاه و بیدادگاهند. نمی خواهم از دیگرانی که حالا در بندند و شاید در نزدیکی الهام، چیزی بگویم و یا نسبتی به آنها بیافزایم که هر کدامشان سررشته ی یک قصه اند و یک غصه.
اما این را می دانم که الهام باید حالا مفاهیم واژه ها را زندگی می کرد. باید بیشتر می آموخت روزنامه نگاری را. باید که دوست داشته می شد . باید که سایه ی عشقی روی سرش بود. رهایی را تجربه می کرد در بهار . باید مثل هر کدام از ما خودش را می نوشت .
دوستان او تنها اشتباهی مرتکب شده که ممکن بود هر کدام از ما مرتکبش می شدیم.حتی اگر کار او را غیر حرفه ای یا غیر اخلاقی نیز بدانیم باز او تنها کمی اشتباه کرده است. بخشیدن و بخاطر داشتنش کار دشواری نیست. روزانه در مطبوعات ما این اشتباه مدام تکرار می شود. همگی دیده ایم و می بینیم. شاید اگر او در جای دیگری و در کنار کسان دیگری کارش را می آموخت هرگز چنین خطایی نمی کرد. فراموش نکنیم که او بیشتر روزهای هفته اش را برای دریافت تنها 40 هزار تومن (این مبلغ ناچیز) در مطب یک دندانپزشک شب می کرد تا بتواند کمی سنگینی بار فقر پدرش را سبک کند. تا بتواند مثل من و شما قلمی داشته باشد با تکه کاغذی . تا بتواند زندگی کند . همه این ها اشتباهش را توجیه نمی کند؟
او را و زندگی اش را ، فقر پدرش را و حتی اشتباهش را خیلی از ما خوب می فهمیم.
نباید حالا سیمای نجیبش را چشم های حریصی می بلعیدند. نباید چشمان نانجیب هیچ بازجویی روی موهایش می لغزید. نباید هیچ دیوار بلندی با سیم های خاردارش او را آغوش می گرفت و نباید سایه سنگین ظلم او را در بر می گرفت. او تنها دخترکی است شاید بازیگوش و ساده دل . دخترکی که حرف های آدم های هزار چهره را هم باور می کند. حرفهای بازجوها را.
بیایید گمان کنیم او خود مااست. یا یکی از ما است. بیایید او را به خاطر داشته باشیم . بیایید نامش را به هر بهانه ای تکرار کنیم .بیاید به کسانی که ما را تنها می پندارند بفهمانیم که هر کدام از ما ملتی است. بیایید به او کمک کنیم ، به پدرش ، به مادرش ، به کسی که دوستش می دارد. باور کنید او کمتر از فاطمه حقیقت پژوه ، کبری رحمانپور و یا افسانه نوروزی نیست. بیایید به خودمان کمک کنیم.
این در حالی بود که پیش تر الهام افروتن پس از انتشار خبر خودکشی اش ،در گفت و گویی که تنها خبرنگار خبرگزاری ایرنا در آن حضور داشت از فرصت طلبی بیگانگان ابراز انزجار کرده بود (البته همگی ما از کم و کیف این چنین گفت و گو هایی خبر داریم )و همچنین مادرش نیز در ماه اسفند بنا بر فشاری که برخانواده شان بود ، اظهار اطمینان کرده بود که دخترش بزودی آزاد می شود . پس از انتشار مصاحبه الهام افروتن با خبرگزاری جمهوری اسلامی و همچنین اظهارات مادش کمتر خبری درباره این خبرنگار زندانی در رسانه ها منتشر شد. و شاید این همان چیزی بود که بازجویان و مسولان قضایی خواستارش بودند. آن طور که از شواهد و اخبار منتشر شده پس از حکم 20 ماه حبس تعزیری برای علی دیرباز مدیر مسول نشریه تمدن هرمزگان به نظر می رسد ، مسولان قضایی در تدارک حکمی سنگین ( یا حتی اعدام) برای الهام افروتن و همکارش در شرایط فعلی هستند.
حالا که این سطرها را می نویسم نزدیک به سه ماه است که دختر جوانی به نام " الهام افروتن" در بازداشت به سر می برد. می دانم که نامش توی این سه ماه توی خیلی جاها نوشته و تکرار شده است ، اما با این وجود گویا نامش خیلی در ذهن ما ماندگار نبوده است، چرا که خیلی زود و شاید با یک بی مهری کوچک نامش را فراموش کرده ایم و حتی چهره رنگ پریده اش را نیز از خاطر برده ایم. همان طور که چهر ه و نام منصور اسانلو را از خاطر برده ایم.
دوست ندارم بگویم که ما موج سواریم و تا جریانی تولید نشود ، حرکتی نمی کنیم . نمی خواهم اصلا این را بگویم ، اما عمل ما این طور نشان می دهد که فراموش کاریم یا بهتر است بگویم شده ایم. اما تنها این ما نیستیم که باید بسیاری مسایل را به خاطرمان بسپاریم و مدام از آن بنویسیم. بلکه هستند کسان یا نهاد هایی که کارشان پرداختن به همین موضوعات است ، به همین پرونده ها . به همین کسان. همان هایی که دنباله ی نام سازمان ، نهاد و شرکت و یا هر چیز دیگرشان یک حقوق بشر هم دارد. همان هایی که می گویند کارشان این است که از این حقوق دفاع کنند. همان هایی که هر جا صحبت از فتح و فتوحات است نام حقوق بشر را می آورند.
اما انگار فراموش کرده اند که دختر 21 ساله ای که سر و کارش با کلمات بوده و هیچ وقت پایش به هیچ محکمه ای گشوده نشده بود حالا در میان کسانی است که بیشترشان مسافران راه پاسگاه و دادگاه و اندرزگاه و بیدادگاهند. نمی خواهم از دیگرانی که حالا در بندند و شاید در نزدیکی الهام، چیزی بگویم و یا نسبتی به آنها بیافزایم که هر کدامشان سررشته ی یک قصه اند و یک غصه.
اما این را می دانم که الهام باید حالا مفاهیم واژه ها را زندگی می کرد. باید بیشتر می آموخت روزنامه نگاری را. باید که دوست داشته می شد . باید که سایه ی عشقی روی سرش بود. رهایی را تجربه می کرد در بهار . باید مثل هر کدام از ما خودش را می نوشت .
دوستان او تنها اشتباهی مرتکب شده که ممکن بود هر کدام از ما مرتکبش می شدیم.حتی اگر کار او را غیر حرفه ای یا غیر اخلاقی نیز بدانیم باز او تنها کمی اشتباه کرده است. بخشیدن و بخاطر داشتنش کار دشواری نیست. روزانه در مطبوعات ما این اشتباه مدام تکرار می شود. همگی دیده ایم و می بینیم. شاید اگر او در جای دیگری و در کنار کسان دیگری کارش را می آموخت هرگز چنین خطایی نمی کرد. فراموش نکنیم که او بیشتر روزهای هفته اش را برای دریافت تنها 40 هزار تومن (این مبلغ ناچیز) در مطب یک دندانپزشک شب می کرد تا بتواند کمی سنگینی بار فقر پدرش را سبک کند. تا بتواند مثل من و شما قلمی داشته باشد با تکه کاغذی . تا بتواند زندگی کند . همه این ها اشتباهش را توجیه نمی کند؟
او را و زندگی اش را ، فقر پدرش را و حتی اشتباهش را خیلی از ما خوب می فهمیم.
نباید حالا سیمای نجیبش را چشم های حریصی می بلعیدند. نباید چشمان نانجیب هیچ بازجویی روی موهایش می لغزید. نباید هیچ دیوار بلندی با سیم های خاردارش او را آغوش می گرفت و نباید سایه سنگین ظلم او را در بر می گرفت. او تنها دخترکی است شاید بازیگوش و ساده دل . دخترکی که حرف های آدم های هزار چهره را هم باور می کند. حرفهای بازجوها را.
بیایید گمان کنیم او خود مااست. یا یکی از ما است. بیایید او را به خاطر داشته باشیم . بیایید نامش را به هر بهانه ای تکرار کنیم .بیاید به کسانی که ما را تنها می پندارند بفهمانیم که هر کدام از ما ملتی است. بیایید به او کمک کنیم ، به پدرش ، به مادرش ، به کسی که دوستش می دارد. باور کنید او کمتر از فاطمه حقیقت پژوه ، کبری رحمانپور و یا افسانه نوروزی نیست. بیایید به خودمان کمک کنیم.
۳ نظر:
سلام بهرام جان و مرسي براي همه مهربانيت:)
سلام بهرام جان و مرسي براي همه مهربانيت:)
الهام چوب ندانم کاریش را می خورد او که توبه کرد پس دیگر جائی برای کمک باقی نمی ماند
ارسال یک نظر