پنجشنبه

یادآوری فراموشی!

نمی دانم چرا؟
اما این روزها هر چه فکر می کنم
تو را به خاطر نمی آورم
شاید ،
فراموشت کرده ام.

خوب است فراموشی یا بد، به کسی یا چیزی ربط دارد که فراموش کرده ای. فراموشی گاهی می تواند یک بیماری باشد گاهی یک مرهم و شفا. گاهی می تواند تلخ باشد و گاه شیرین. شاید هم فراموشی در عین بی ربطی به عاشقی گاهی خود عشق باشد. با این همه تعبیرهای جور و واجور فراموشی ، فراموشی است.

درباره همین فراموشی :
فراموشی

بازهم سیفون را فراموش کرده ای

شنبه

آتش بازی قرمزها

این خانم که در عکس بالا می بینید یکی از هواداران "پرس پولیس" است که مثل افشین قطبی و تیمش همه جا را به آتش کشیده و با این آتش سرخ تنها می خواهد سیگارش را روشن کند. دوستان آبی زحمت تلفن به آتش نشانی را نکشند که آتش نشانی هم قرمزپوش است.

پس نوشت: خودمانیم این لوگوی وبلاگ شهرام هم با این گیلاس ها یا سیب های قرمز خدایی این بالای وبلاگ را هم قرمز و هم قشنگ کرده است!

هاهاها


یه مشت سرباز را ببینید

دو پست قبل تر از یه مشت سرباز هیچکس نوشته بودم ، به کمک شروین دیدمش و بعد آپلودش کردم و حالا می توانید ویدیو هیچکس و خیلی از بچه های صامت را ببینید:



یه مشت سرباز را این جا هم ببینید:
veoh

جمعه

بینوایان

بینوایان ، قسمت هفتم
فانتین به روز سیاه می نشیند و چه کارها که نمی کند.