شنبه

برای داداشی

با این ترانه "گیتانو سویی" جیپسی کینگ خیلی خاطره ها دارم. ولی شیرین ترین هاش برمی گردد به دوره ای که هم من و هم داداشی عاشق بودیم ، هر روز صبح با موتور" تلاش 125 سی سی" او می رفتیم سر کار، یعنی او زحمت می کشید و صبح مرا هم بیدار می کرد و می رساند حوالی روزنامه، چون محل کار خودش هم بالاتر از دفتر روزنامه بود ، به قول دوستی مسیرهامان به هم می خورد. البته بعد از آن که حسابی چای نوشیدیم و سیگار دود کردیم. بعد، از وقتی که از در خانه توی فلکه اول خزانه(اون وقت خزانه بودیم و بعد رفتیم به سه راه آذری) حرکت می کردیم در سفری از جنوب به شمال ، جیپسی کینگ را با هدفون و هوای آلوده تهران همراه با عشق می کردیم توی مخ و ریه و خلاصه وجودمان و اصلن نمی فهمیدیم زمستان است یا تابستان.
داداشی شاید معرف حضور شما نباشد. او دوست خوب دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و حالای من است. همین حالاش هم اگر فاصله می گذاشت ما یا باهم رفته بودیم ماهیگیری یا نشسته بودیم به چای خوردن و سیگار دود می کردیم و خبرها را تفسیر می کردیم برای هم و خلاصه حسابی سرمان شلوغ بود. داداشی از آن معدود آدم هایی است که رفیق آدم می ماند. یعنی من این طور فکر می کنم.
خلاصه این که این "گیتانو سویی" مرا برد پیش داداشی و با او رفتم به موتور سواری در خیابان های شلوغ تهران. البته داداشیآن قدر دسفرمانش خوب بود که من گاهی چشم هایم را هم می بستم می رفتم توی بقول بچه ها ؛ بحر ترانه با خیالات. چقدر کیف می کنم حالا با این خاطرات . و چقدر هم دلتنگ می شوم برای داداشی نه برای عشق و خیالات.



هیچ نظری موجود نیست: