امروز صبح صبح که نه اما کمی صبح که برای سیگار کشیدن رفتم توی حیاط جایی که هستم ، تصویر تکان دهنده ای از خودم دیدم . آن هم بردرخت. شاخه ای دارد این درخت تنومند که دیشب فکر می کردم جای خوبی است برای حلق آویز شدن . امروز ولی بی آنکه این کار را کرده باشم خودم را دیدم که آویزان از درخت با باد تکان می خورم. حتی کلاه هم بر سرم بود . با همین ریش نتراشیده و لباس های تنم آویزان بودم از درخت. درست همین طور که حالا از زندگی آویزانم.
تصویر عجیبی بود برایم. نمی دانم که چنین چیزی را چطور می دیدم. شاید توی ضمیر ناخودآگاهم بود یا که تصویری از آینده. نمی دانم کدام بود ، اما هر چه بود می دیدمش.
هر چه بود تصویر هولناکی بود از گذشته و یا آینده ی من. من که می گویم من من را می گویم
از دیدن این تصویر وحشت که نکردم هیچ بلکه سیگارم را هم با خونسردی تمانم با تماشای همین تصویر بالذت هر چه بیشتر کشیدم.
ای کاش می توانستم این تصویر را ثبت کنم تا کسی حرفم را باور کند که چقدر حقیقی بود. برای خودم فاصله ی زیادی داشت با خیال یا هر چیز دیگری بیشتر به حقیقت می مانست. کاش دوباره ببینم جنازه ام را . حالا هر چه می روم سیگار می کشم نمی بینم این تصویر را.
۳ نظر:
سلام برادر
من مخلصم.راستش حالا یه کمی بهترم و تقریبا با خیالی آسوده تر می نویسم.از لطت شما نیز بی نهایت سپاسگزارم.راستی چرا آنلاین نیستی یه کمی با هم صحبت کنیم. من منتظرم
سلام
حكايت غم انگيزي بود
جناب رفيعي بهتر نيست آينده را نه در مردن بلكه در زنده بودن و زندگي ببيننيم
ارادتمند هرانك
سلام
حكايت غم انگيزي بود
جناب رفيعي بهتر نيست آينده را نه در مردن بلكه در زنده بودن و زندگي ببيننيم
ارادتمند هرانك
ارسال یک نظر