یکشنبه

از مرتضی سخن می گویم...

حکایت احمد شاملو و مرتضا کیوان را که همه می دانند و رفاقتشان را. این را داشته باشید تا حرفم را بگویم.
تا پیش از این فکر می کردم که چه خوب می شود که آدم ( هر کسی یک مرتضا ) در کنارش داشته باشد. انگار دست بزرگ طبیعت این ای کاش و آرزوی مرا شنید. چیزی نگذشت که توی زندگی من هم مرتضایی پیدا شد . این آقا مرتضای ما همه جور لطفی را در حق من یکی کرده است تا این جای کار. نمی دانم چطور باید در قبال این همه لطف بایستم.هر سپاسی هم که بگویم زحماتش را بی شک کم گفته ام. اینجا که من هستم وحالا که می نویسم را مدیون آقا مرتضا خودمان هستم. باور کنید همین کلمه ها را هم به لطف او می نویسم و با لپ تاپش که داده است به من. هر وقت هم که کم می آورم با مهربانی می گوید: دون ووری
نه بخاطر لپ تاپ که بخاطر تمام زحماتش تنها می توانم بگویم سپاس
شاید روزی بتوانم چون او برای کسی باشم

هیچ نظری موجود نیست: