شنبه

ترانه ای که خیلی ها را عاشق کرده است

یادش بخیر ، این ترانه خاطرات زیبا و زیادی را برایم زنده می کند. دروغ نگفته باشم در خلوت خودم بارها با این آهنگ زمین خورده ام، انقدر عصاره گندم! می ریختم توی حلقم که نای بلند شدن نداشتم. نه این که مازوخیست باشم نه، اما دوست داشتم وقتی شب توی خانه به این آهنگ گوش می کنم روی زمین نباشم و توی این عالم. برای همین تنها چیزی که می توانست از این دنیا دورم کند و مرا از زمین کنده و ببرد بالا عصاره گندم یا همان رفیق بی کلک بود! که با مقداری آب گیلاس یا آلبالو سالم ترین نوشیدنی الکی! دنیا می شد. آن وقت ها فکر می کردم که عاشقم، حالا بودم یا این طور فکر می کردم، درست یا غلط بماند ، شاید هم این ترانه این حس را در من تقویت می کرد.مطمئنم که کسان دیگری هم از این ترانه در آن فضا چنین حسی داشته اند ،شاید آنها هم یادی از گذشته های زیبای آن روزها کردند.

از طرفی هم کسانی که در فاصله ی سالهای 82 تا تابستان 84 توی روزنامه اعتماد کار کرده اند بخوبی این ترانه جیپسی کینگ را بخاطر می آورند. غروب ها بیشتر اوقات پیش از صفحه بندی و ساعت حدود هفت توی تحریریه این ترانه افسونگر فضای تحریریه را پرمی کرد و آنها که عاشق بودند شروع می کردند تلفنها را کار انداختن و آنها که عاشق هم نبودند دلشان می خواست عاشق شوند و یا به کسانی که دوستشان داشتند فکر می کردند و سیگارها بود که توی تحریریه دود می شد.

حتی دکتر بهروز بهزادی و یا استاد محمد بلوری که هر دو حق استادی به گردنم دارند (و هر کجا که هستند برایشان سلامتی و طول عمر آرزو می کنم) هم گاهی که تاخیری در پخش این ترانه در ساعت مقرر می شد، به حرف می آمدند و جویا می شدند که چه شد پس این ترانه بهرام . کنارش یک بساط کافی هم براه می کردیم و در سکوت خودمان به این ترانه گوش می کردیم. شهرام هم حسابی معتاد این ترانه بود.او هم اگر دیر می شد یک جوری خلاصه سراغش را می گرفت.

راستش اوایل برای دل خودم این ترانه را با صدای آهسته گوش می کردم ، اما وقتی دوستان و همکاران در تحریریه خواستند که صدایش را بلند کنم تا آنها هم گوش کنند دیگر این شد یک رویه و کاری که هر روز تکرار می شد. از اولین کسانی که باعث شد این ترانه با صدای بلند توی تحریریه بپیچد ، سعید آقایی از بچه های خوب ورزشی نویس روزنامه بود که دلم برایش بشدت هوای او را کرده است. ایبیش( ابراهیم افشار که بسیار آموخته ام از او و بی اندازه دوستش می دارم) هم گویا از این ترانه بدش نمی آمد و گاهی غروب ها اگر توی روزنامه بود به بهانه ای می آمد روی میز ، اما می دانستم که افسون این ترانه بیش از هر چیز دیگری او را می کشد به سمت میز ما.

اگر بخواهم بازهم در باره ی این ترانه بنویسم یک مثنوی هفتاد من کاغذ می شود پس بهتر است که شما هم گوش کنید ، البته خیلی به تصویرش توجه نکنید، می دانم که بسیاری از شما این ترانه را بارها شنیده اید اما یکبار دیگر شنیدنش خالی از لطف نیست.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

salam khatere jalabi bod .yad tamom khaterha bakhir.

ناشناس گفت...

سلام رفیق
راستش من هم خیلی وقت بود گوش نداده بودم، امشب با گوش دادانش به یاد تمام خاطره و همه رفت و آمد های پارسال افتادم.

ناشناس گفت...

salam balamisar...khobi?kara gardakhi?ti ahval khobe?amara ita sar bazan.

ناشناس گفت...

kheili khub bood,
are ghashange realy.
pirooz bashi aziz.