شنبه

جندگی!!!

برای من عشوه می کند
خرامان می رود
،اندامش را با ناز به رخم می کشد
با من لاس می زند
به دیگران می دهد
و عجیب اینکه سوراخش تنگ تر می شود
تنگ .
تنگ تر.
،
صدایش می کنم
برنمی گردد
بلند بلند داد می زنم؛
ببخشید که راست کرده ام
به من هم می دهید لطفن؟
،
هر روز بیشتر راست می کنم
وقتی سوراخ زندگی تنگ تر می شود
تنگ
تنگ تر.

دوشنبه

آزادی در دو پرده

1.

آزادی توی این روزها
گوینده ی رادیو شده ،
مدام حرف می زند
صدایش هست
خودش نه

2.

در انقلاب *فریاد می زنند
آزادی، آزادی**
نمی دانند انگار،
مسیر انقلاب
همیشه به آزادی ختم نمی شود

انقلاب* و آزادی** تنها نام دو میدان درپایتخت ایران است ،همین.

این سطرها را پیش از این نوشته بودم ،سیاهی این روزها موجب شد دست به بازانتشارش بزنم.

پیش از این در همین رابطه:
بازجویی

پنجشنبه

دوری شما که ملالی نیست...

گفته بودم که مرده ام به دردت نخواهد خورد. با همان جان سگی که دارم قرار است حالا بیشتر از همه زندگی کنم حتی از تو. این ها را نمی گویم تا دلت بسوزد بلکه می گویم تا روی دلم نماند.
خب اگر خبر نداری خدمتت شریفت عرض کنم که بیماری های روحی و روانی و جسمی در پی مقاومت های این جانب پا به فرار گذاشته اند و شرایط به لطف حق و دوستان حق پرست بد نیست. دیگر این که هر چند ملالی نیست جز دوری شما اما بدون شما هم بد نمی گذرد.
این چند سطر را باید می نوشتم که خدای نکرده رودل نکنم.
شرمنده دوستان و باقی قضایا