شنبه

جندگی!!!

برای من عشوه می کند
خرامان می رود
،اندامش را با ناز به رخم می کشد
با من لاس می زند
به دیگران می دهد
و عجیب اینکه سوراخش تنگ تر می شود
تنگ .
تنگ تر.
،
صدایش می کنم
برنمی گردد
بلند بلند داد می زنم؛
ببخشید که راست کرده ام
به من هم می دهید لطفن؟
،
هر روز بیشتر راست می کنم
وقتی سوراخ زندگی تنگ تر می شود
تنگ
تنگ تر.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

عجبا

Farbud گفت...

این جندگی خوب چیزی بود. لذت بردیم

ناشناس گفت...

آقا قبلا شعرهای سیاه و خشن این طوری ات را برای ما رو نکرده بودی. البته به گمان من این ها سیاهند. نمی دانم که کجا و کی به این شعرها رسیده ای ولی حتما سیاهی هم توی دور وبرت بوده.
سخت نگیر این زندگی بی قواره را . منتظر عاشقانه های کوتاهت هستم...