دوشنبه

خستگی را خسته می کنم

مدتی است که برایم رمقی نمانده تا چشم هایش را به روز کنم. راستش از بس که نشسته و بی حرکت بوده ام دیگر خسته شدم.با آمدن سال نو امید داشتم که دلم نو شود که نشد، روح تازه ای می خواهم که زندگی را تازه ببینم.
البته پیش بینی دوری از دوستان و فضای شلوغ تحریریه و انواع شلوغی های دیگر برایم سخت نبود و می دانستم که دیر یا زود گرفتار این رخوت و خستگی خواهم شد ، اما چاره ای نبود و باید که چنین می شد. هرچند که احساس نیاز می کنم به همه چیز بخصوص به تازگی ، شلوغی و ارتباط های تازه اما می دانم که باید خودم برای خودم این شرایط را فراهم کنم.
مدتی پیش حتی از کار هم فاصله گرفته بودم و هفته ای یک گزارش و یا کمتر کار می کردم ،اما حرف رییس هم معقول بود که با کار می توانی خودت را مشغول کنی و این همه فکر تنهایی و این حرفها نباشی.حالا دارم دوباره راه می افتم و می خواهم از این به بعد پرکار تر و پر کارتر باشم.می خواهد دنیا به کام باشد یا نه. راستش رییس هم مراعات مرا کرد که اگر نه روی هرچه آدم بی کار و علاف را سفید کرده بودم.
البته خصوصیات بهار هم بی شک کمکم خواهد کرد می دانم ، بخصوص این که اینجا بزودی پر از شکوفه های سیب خواهد شد و دریا آبی ، آبی خواهد بود. دیدار این دو اتفاق، بهترین تشویق ها هستند برایم.
زندگی است دیگر یک روز دور هم هستیم و سالها دور از هم.