دوشنبه

خستگی را خسته می کنم

مدتی است که برایم رمقی نمانده تا چشم هایش را به روز کنم. راستش از بس که نشسته و بی حرکت بوده ام دیگر خسته شدم.با آمدن سال نو امید داشتم که دلم نو شود که نشد، روح تازه ای می خواهم که زندگی را تازه ببینم.
البته پیش بینی دوری از دوستان و فضای شلوغ تحریریه و انواع شلوغی های دیگر برایم سخت نبود و می دانستم که دیر یا زود گرفتار این رخوت و خستگی خواهم شد ، اما چاره ای نبود و باید که چنین می شد. هرچند که احساس نیاز می کنم به همه چیز بخصوص به تازگی ، شلوغی و ارتباط های تازه اما می دانم که باید خودم برای خودم این شرایط را فراهم کنم.
مدتی پیش حتی از کار هم فاصله گرفته بودم و هفته ای یک گزارش و یا کمتر کار می کردم ،اما حرف رییس هم معقول بود که با کار می توانی خودت را مشغول کنی و این همه فکر تنهایی و این حرفها نباشی.حالا دارم دوباره راه می افتم و می خواهم از این به بعد پرکار تر و پر کارتر باشم.می خواهد دنیا به کام باشد یا نه. راستش رییس هم مراعات مرا کرد که اگر نه روی هرچه آدم بی کار و علاف را سفید کرده بودم.
البته خصوصیات بهار هم بی شک کمکم خواهد کرد می دانم ، بخصوص این که اینجا بزودی پر از شکوفه های سیب خواهد شد و دریا آبی ، آبی خواهد بود. دیدار این دو اتفاق، بهترین تشویق ها هستند برایم.
زندگی است دیگر یک روز دور هم هستیم و سالها دور از هم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

این طوری بهتره
فکر می کردم دلتنگی باعث تنبلیت شده، ولی بهار شرایط رو حتما عوض می کنه.
پیروز باشی

ناشناس گفت...

مرسی از لطفت
از این که نوشته های چشم هایش را دنبال می کنی، ممنونم. برای روحیه هم همینطور.
شک ندارم که با این پیامت بهتر از پیش خواهم بود

ناشناس گفت...

سلام من ميم چه هستم ديگه يادي از ما نمي كني؟

بهرام رفیعی گفت...

درود میم چه عزیز
اول از همه پیوند آسمانیت مبارک
دوم اینکه ما همیشه به یادشما هسیم، راستش از وقتی مسنجرتون ویروسی شد و به گفته شما ما اون رو ازلیست حذف کردیم دیگه آدرسی از شما نداریم که گهگاهی عرض ارادت کنیم.
با اینهمه دوستت داریم و همچنان مخلص

ناشناس گفت...

یاور همیشه مومن ! نبینم نا امیدیتو ....