جمعه
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديدهام خانهئی خريدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار ... هی بخند!
بیپرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
يادت میآيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ریرا جان
نامهام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت مینويسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
* از مجموعه "نامه ها"، سیدعلی صالحی
پنجشنبه
تیری در تاریکی
یکم، دوسال پیش دوستان آگاه و مطلع به کسانی که به این فرد نزدیک شده و می خواستند برای رسانه ها با او گفت و گو کنند هشدار بودند که وی عنصری مشکوک و سابقه دار است. خب عده ای شنیدند اما عده ای حالا به هر دلیلی! هم این موضوع را نشنیده گرفتند و هم کوشش کردند بیشتر او را مطرح کنند.
دوم، برای روزنامه نگاران باسابقه و فعالان سیاسی هوشیار محمدرضا مدحی اسم ناشناخته ای نبود. او ابتدای دهه 80 یکی از اعضای دفتر آیت الله ارومیان، عضو مجلس خبرگان رهبری از تبریز و یکی از افراد معروف باند "عشرت شایق" رهیافته به مجلس هفتم از تبریز بود. او سابقه جعل عنوان ، ربایش و تعرض به چند پرستار یک بیمارستان را درکارنامه داشت و ماجرای های زیادی در جریان درگیری بین تعدادی از نمایندگان مجلس و قوه قضاییه داشت.
سوم، حرف های او در مصاحبه های گوناگون اش هیچ ارزش امنیتی و اطلاعاتی نداشت، این را اهل فن می دانستند و به عبارتی کلن پرت و پلا می گفت. دستگاه های امنیتی غرب هم به خوبی این را می دانستند و اعتمادی به این حرفها نداشتند. اما بهرحال شرط احتیاط و عقل است که همه حرفها را باید شنید، گاهی از دروغ دیگران هم می شود فهمید که حرف راست و نیت شان چیست. لازم به ذکر نیست که دستگاه های امنیتی کشورهای مختلف از این بازی ها با هم بسیار دارند.همچنین چه او خود نقشی برای دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی بازی کرده باشد چه به کشور بازگردانده شده باشد که دومی با توجه به سوابق و پرونده های وی محتمل تر به نظر می رسد، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی پس از بازگشتن یا بازگرداندن محمدرضا مدحی سه هدف عمده (دوهدف داخلی و یک هدف خارجی) را از تهیه فیلم تخیلی گفته ها یا اعترافات وی با عنوان "الماس فریب"در برنامه خود داشت؛
1. پیگیری همان سناریوی قدیمی و القای این مساله که اعتراضات داخلی و جنبش سبز ریشه خارجی دارد و توسط سرویس های امنیتی کشورهای غربی هدایت می شود. در حقیقت تلاش برای راست و درست نشان دادن دروغی که سیدعلی خامنه ای در جریان اعتراضات سال 88 به معترضان نسبت داد و آنها را عوامل بیگانگان خواند.
2. با توجه به این که در خردادماه و سالگرد کودتای انتخاباتی و جان باختن تعداد زیادی از هموطنان در جریان اعتراضات قرار داریم و همچنین با توجه به اوج گرفتن اختلافات داخلی حاکمیت فعلی این موضوع و دامن زدن به آن می تواند موجب انحراف افکار عمومی و رسانه های داخلی و خارجی از موضوع اصلی شده شود و به نوعی این عده را به دنبال نخود سیاه بفرستد.
3. هدف بزرگتر و اصلی تهیه و پخش این فیلم تخیلی را می توان قسمت دوم از سریال دستگاه امنیتی برای تحت الشعاع قرار دادن خروج اطلاعات مستند از تاسیسات اتمی و فعالیت های نظامی جمهوری اسلامی در کشور و منطقه محسوب کرد. قسمت اول این سریال با بازی "شهرام امیری" تهیه شده بود و این دومین قسمت از همان سریال است. دستگاه امنیتی با این تحلیل دست به ساخت این سناریو و فیلم تخیلی زده است که اگر ما این طور نشان بدهیم کسانی که از کشور خارج شده و اطلاعاتی برای دستگاه های امنیتی کشورهای غربی بازگو کرده اند، برای ما کار می کنند موجب بدبینی و عدم اعتماد به اطلاعات درست منتقل شده را هم فراهم می کنیم. برای مثال اگر "علیرضا عسگری" از مقامات ارشد وزارت دفاع و سپاه پاسداران اطلاعات درستی را به دستگاه امنیتی کشورهای غربی منتقل کرده است با ترفندی مانند ماجرای شهرام امیری و محمدرضا مدحی این تفکر را در دستگاه امنیتی غربی ها ایجاد می کنیم که اطلاعات امثال عسگری هم قابل اعتماد نیست.با این ترفند ممکن است دستگاه های امنیتی غرب از خود بپرسند از کجا معلوم که مثلن افرادی مانند علیرضا عسگری هم برای دستگاه اطلاعات ایران کار نمی کنند؟ همچنین جدای این موضوع طرح ادعای پروژه بودن خروج افرادی مانند مدحی می تواند موجب بدبینی ایرانیان خارج از کشور به نیروهای ریزشی حکومت نیز بشود که به معترضان می پیوندند.
در حقیقت به نظر بنده اینها هدف عمده و اصلی از ساختن ماجرای شهرام امیری و محمدرضا مدحی و نمونه های مشابه در آینده است. اما این روش احمقانه است و غربی ها با توجه به تکنولوژی و امکانات و شواهدی که در دست دارند بخوبی می دانند که چه اطلاعاتی درست و کدام غلط است. ایرانیان خارج از کشور هم بهرحال مشاوران و آگاهانی در کنار خود دارند که بتوانند تشخیص بدهند که چه کسی از حکومت بریده و جزو ریزش های آن است و چه کسی آلوده یا احتمالن پروژه ی حکومت است.
پس نوشت: چند لینک درباره بخشی ازپرونده های مدحی جهت مطالعه:
ناگفته های پرونده باند عشرت شایق نماینده مجلس هفتم در گفت و گو با خانم ر- م
وزارت اطلاعات در میانه جدال دو گروه از منتقدان دولت(در زمان دولت اصلاحات)
تشکیل پرونده بر علیه نماینده خواهان نظارت مجلس بر قوه قضاییه
محکومیت جاعل احکام در پرونده اعضای دفتر آیت الله ارومیان(تیرماه 88)
چهارشنبه
به یاد آر !
نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایهیِ بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانهیی
کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطرِ جنگلها نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسانها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمناش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانهی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیاییست
به خاطرِ آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من
و لبهای بزرگِ من
بر گونههای بیگناهِ تو
به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها تاریکترینِ شبها
به خاطرِ عروسکهای تو، نه به خاطرِ انسانهایِ بزرگ
به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطرِ شاهراههای دوردست
به خاطرِ ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام
به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
دوشنبه
ماه عسل اقتدارگرایان رو به پایان است
مصطفا تاج زاده
ماه عسل اقتدارگراها رو به پایان است و دو انتخابات پیشرو (مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم) اختلافات جناح راست را به طور کامل آشکار خواهد کرد. اما مشکلات جناح حاکم به مراتب بیش از اختلافات افراد و باندها و احزاب آنهاست. به باور من جناح حاکم دستکم با پنج مشکل مهم در حال دست و پنجه نرم کردن است؛ مشکلاتی که بعضاً در حال تبدیل به بحران هستند. اولین مسأله همین اختلافات رو به رشد آنان است. حزب پادگانی با حذف اصلاحطلبان و اخیراً آقای هاشمی از مدیریت کشور، اکنون وظیفه و مأموریت آقای احمدینژاد و دوستانش را خاتمه یافته تلقی میکند. وی و اطرافیانش با توجه به حرکت اعتراضی اخیر خود تا پایان دوره ریاست جمهوری تحمل خواهد شد ولی بعد از آن در هیچ یک از سه قوه دست بالا نخواهند داشت.
حزب پادگانی در عین حال مایل نیست هر سه قوه به طور کامل در اختیار جناح محافظهکار (راست سنتی) قرار گیرد. وضعیت ایدهآل برای آنان حضور افرادی در عرصه مدیریت (هر سه قوه) کشور است که حتیالامکان وابستگی حزبی و شناخته شده به گروههای قوی و منتفذ و مستقل از کانون قدرت، نداشته باشند تا امربران و کارگزاران سر به زیر باشند. بنابراین منافع و علایق حزب پادگانی کاملاً هماهنگ با جناح راست سنتی نیست و میکوشد مهرههای خود را به تدریج جایگزین افراد شاخص آنها کند که معدل سنی بسیاری از آنان بالای ۷۰ سال است. پس حذفشان توجیه دارد.
اما راست سنتی یا محافظهکاران قصد دارند به نام اتحاد اصولگراها در انتخابات سال جاری مجلس، مانند مجلس هشتم در شهرهای بزرگ فهرست مشترک ارائه کنند. چون به این ترتیب میتوانند اکثریت مجلس نهم را نیز در اختیار بگیرند (آنان چهرههای شناخته شده بیشتری از حزب پادگانی و نیز گروه احمدینژاد برای نامزدی مجلس دارند). این اتحاد به سود آنان و به ضرر آقای احمدینژاد است. البته حزب پادگانی خود رأساً فهرستی ارائه نمیکند چون هویت آشکار و شناخته شده ندارد. آنان سعی میکنند نامزدهای وابسته به خود را در فهرست متحد اصولگراها قرار دهند. به نظر میرسد آقای احمدینژاد از این سناریو نگران است، زیرا به نام وحدت، در مجلس نهم اقلیتی به مراتب ضعیفتر از مجلس هشتم به دست خواهد آورد، بویژه که خود وی دیگر رییس دولت نخواهد بود و نمیتواند نقش مؤثری در عرصه قدرت ایفا کند.
از آنجا که این گروه توان ایجاد یک حزب منسجم را چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ تشکیلاتی و راهبردی و برنامهای ندارند و پس از این دوره، جز شخص احمدینژاد (آن هم در عرصههای محدود) امکان حضور چندان مؤثری در قلمرو سیاستورزی و قدرت نخواهند داشت، به همین دلیل گروه وی درصدد ارائه فهرست مستقلی است تا بتوانند اکثریت قاطع (نیم به علاوه یک نمایندگان یعنی حدود ۱۵۰ کرسی) یا دستکم اکثریت قوی را به طرفداران خود اختصاص دهند تا زمینه برای ریاستجمهوری نامزد مطلوب آن گروه کوچک فراهم شود. استدلال آنان چنین است که به احتمال زیاد اصلاحطلبان در انتخابات حاضر نخواهند شد، بنابراین برای افزایش مشارکت مردمی و ایجاد شور انتخاباتی دستکم در شهرهای بزرگ مانند تهران، تبریز، اصفهان، شیراز، مشهد و… اصولگراها باید حداقل دو لیست ارائه و با هم رقابت کنند.
رقابت درونی اصولگراها به ضرر جناح راست سنتی خواهد شد، به همین دلیل محافظهکاران در ماههای اخیر اصلاحطلبان را به مشارکت در انتخابات تشویق میکنند تا به این طریق بتوانند همه اصولگراها را مجبور کنند تا با فهرست واحد در انتخابات حاضر شوند. یعنی مانند انتخابات پیشین با فشار از بالا و چانهزنی از پایین آقای احمدینژاد را به ارائه فهرست واحد مجبور خواهند کرد. به این ترتیب خواهند توانست با حضور ضعیف و دست و پا بسته اصلاحطلبان هم به انتخابات مشروعیت بخشند و هم اکثریت مجلس را بدون رقابت جدی به دست آورند. حرکت اعتراضی اخیر، موضع آقای احمدینژاد را تضعیف و مقابله با اطرافیان نزدیکش را تسهیل کرد.
مشکل دوم جناح حاکم مشکلات اقتصادی است. به نظر من در سال جاری و نیز در سال آینده همچنان شاهد افزایش قیمتها، واردات انبوه، بیکاری گسترده، تضییقات روزافزون بخشهای تولیدی و صنعتی و کشاورزی خواهیم بود و هیچ طیفی از جناح حاکم (حزب پادگانی- احمدینژاد- محافظهکاران یا راست سنتی) راهی برای برونرفت از تورم و رکود اقتصادی ندارند، تحریمهای جهانی همچنان ادامه خواهد داشت، افزایش قیمت نفت نیز حلال نهایی مسأله نیست. زیرا در عین افزایش درآمد دولت، انتظارات مردم را نیز بالا میبرد و قیمت محصولات در سطح جهانی نیز افزایش مییابد که قیمت واردات انبوه، حتی چینی را بیشتر میکند. به باور من دوره شعارهای عوامپسند جناح راست (از هر طیفی) به سر آمده است و این مسأله در نرخ مشارکت مردم در انتخابات مؤثر خواهد بود، اختلافات درونی اصولگراها نارضایتی گسترده مردم را علنیتر میکند. کما اینکه در مباحث مربوط به لایحه بودجه تا حدودی ابعاد نارسایی و نارضایتیهای اقتصادی آشکار شد. عدم انتشار آمارهای اقتصادی نیز مشکل را حل نمیکند چون مشکلات اقتصادی عینی و ملموس است و مردم برای درک آنها نیاز به آمار و ارقام ندارند.
معضل سوم تفاوت دیدگاههای ذهنی در جناح حاکم است. محافظهکاران همچنان بر طبل ایجاد محدودیت و بگیر و ببند میکوبند و حزب پادگانی نیز چنین روشی را درست میخواند، ولی گروه احمدینژاد سیاست فوق را شکست خورده و رأی شکن در انتخابات ارزیابی میکنند. طبق تحلیل دولتیها، اکثریت ایرانیان بخصوص در شهرهای بزرگ با این بگیر و ببندها و حتی با تلقی سنتیها از اسلام (از آقایان مصباح و جنتی تا مهدویکنی و ناطقنوری) مخالفاند و من حدس میزنم نظرسنجیهایی نیز در این زمینهها به عمل آوردهاند. تغییر فاز گفتمان آنان از «اسلام فقاهتی» آن هم به قرائت آقای مصباح یزدی به «مکتب ایرانی» و بزرگداشت کوروش هخامنشی ناشی از چنین تحلیل و نظرسنجیهایی است. از نظر گروه احمدینژاد دفاع از بگیر و ببند فرهنگی کمر آنان را در انتخابات میشکند. این اختلاف دیدگاه روز به روز پررنگتر میشود و حمله اصولگراها به رییس دفتر آقای احمدینژاد نمود این شکاف است. با گذشت زمان و با فعالیت گسترده شبکههای ماهوارهای، موج دموکراسیخواهی در منطقه و افزایش مشکلات اقتصادی این اختلاف دیدگاه علنیتر و گستردهتر خواهد شد.
معضل چهارم وضعیت ایران در عرصه بینالملی است. اکنون دیگر معلوم شده در انتخابات آتی آمریکا، چه اوباما پیروز شود و چه نامزد جمهوریخواهان، دستکم در کوتاهمدت گرهی از مشکلات دو کشور باز نخواهد شد و تحریمها و تهدیدها همچنان ادامه خواهد داشت. با افزایش مشکلات اقتصادی مردم و اختلافات اصولگراها ممکن است فشارها بیشتر شود. از طرف دیگر غنیسازی اورانیوم همزمان با نقض دیگر حقوق مسلم ملت ایران جاذبه کمتری برای افکار عمومی خواهد داشت. از طرف دیگر حوادث منطقه و قیامهای مردمی، اگرچه آمریکا و اسرائیل را تضعیف کرده است، اما در عرصه داخلی برای اقتدارگراها از هر سه طیف حزب پادگانی، احمدینژاد و محافظهکاران مشکلاتی ایجاد خواهد کرد. به این ترتیب که در صورت حرکت کشورهای منطقه مانند مصر و تونس و… به سوی معیارهای دموکراتیک (احزاب و مطبوعات و انتخابات آزاد، تجمعهای اعتراضی، آزادی سبک زندگی و…) جناح حاکم در ایران نیز در فشار بیشتری قرار میگیرد تا حقوق و آزادیهای قانونی ایرانیان را به رسمیت بشناسد. اگر هم سلفیها در این کشورها اکثریت را به دست آورند جهتگیریهای شدید ضد شیعی و ضد ایرانی از خود نشان خواهند داد، حتی اگر شدیداً علیه آمریکا و اسرائیل موضع بگیرند (نمونه رادیکال آنان بنلادن بود)، در هر دو حال یعنی چه شریعتگراها حاکم شوند و چه دموکراسی حرف اول را در این کشورها بزند، مشکلات جناح حاکم بیشتر خواهد شد.
مشکل پنجم اصولگراها گسترش فساد مالی و اداری در کشور به رغم همه شعارهاست. این نارساییها خود را در زندگی روزه مردم نشان میدهد و با رقابتهای درونی و ظهور اختلافات جناح حاکم، فسادها به طور علنیتری مطرح خواهد شد. درست است که صدا و سیما و مطبوعات کاملاً کنترل شدهاند اما ماهواره و اینترنت انحصار اطلاع رسانی را شکسته و وضعیت دشواری برای اعمال روشهای اقتدارگراها ایجاد میکند.
با توجه به مشکلات فوق که هر کدام میتواند به بحرانی برای اقتدارگراها و حتی در جامعه تبدیل شود باید گفت وضعیت جناح حاکم به شدت نااستوار و سست است. به همین علت نگرانی از سر و رویشان میبارد و میکوشند انسداد و سانسور شدیدی اعمال کنند. آنان در صددند با ایجاد فضای امنیتی و پلیسی عملاً نظریه «النصر بالرعب» یا پیروزی بر اساس ایجاد ترس را تحقق بخشند. اما روند حوادث به سود آنان نیست و دیر یا زود مجبور خواهند شد که به رغم اشتراک نظر همه اصولگراها در نفی و نقض و سرکوب حقوق و آزادیهای اساسی ایرانیان، این حقوق و آزادیها را به رسمیت بشناسند. ما باید خود را برای چنین شرایطی آماده نگه داریم. من به آینده بسیار امیدوارم. کافی است با هوشیاری و متانت عمل کنیم. حق پیروز است.
منتشر شده در تحول سبز
پنجشنبه
چرا قلب مهاجمان نایستاد؟
درباره قتل خانم هاله سحابی نباید با کسی تعارف و رودربایستی داشت و نباید هیچ گونه شک و شبهه ای ایجاد کرد. اینجا بحث کشته شدن یک انسان بی گناه، یک شهروند قانون مدار، صلح طلب، انسان دوست و یک مسلمان میهن پرست مطرح است. ایشان مورد ضرب و شتم مهاجمان به مراسم خاکسپاری مرحوم عزت الله سحابی قرار گرفته و در پی آن کشته شد. این موضوع را دست کم از صبح روز چهارشنبه تا وقت نوشتن این سطرها 5 نفر که در زمان واقعه در نزدیکی هاله سحابی حضور داشتند برایم شهادت داده اند.
برخی از خبرگزاری ها و وبسایت های حکومتی و وابستگان رسانه ای شان از صبح دیروز مدام این طور اعلام و القا می کنند که خانم هاله سحابی خود به خود بر اثر «ایست قلبی» از دنیا رفته است. همین عده و کسانی که «دستور کار» روز گذشته آنها را واگویه می کنند اما از خود نمی پرسند آیا تا امروز کسی بدون ایست قلبی هم مگر از دنیا رفته است؟! آنها همچنین از این پرسش وحشت دارند که بگویند دلیل این «ایست قلبی» چه بوده است؟
بله همه ما روزی بر اثر ایست قلبی خواهیم مرد، اما این ایستادن قلب و قطع علایم حیات دلایلی هم دارد، شرایطی موجبش می شود. اگر قلب همین طور بی دلیل بخواهد بایستد و آدمی بمیرد، این پرسش مطرح می شود که برای مثال چرا مهاجمان به مراسم مرحوم سحابی دچار ایست قلبی نشدند؟ چرا آمر و عاملین این جنایت و تمام جنایت های پس از انتخابات 88 دچار ایست قلبی نمی شوند؟ چرا آقای محمود احمدی نژاد یا آقای احمد جنتی که اتفاقا این روزها تمام شرایط ایست قلبی هم درباره شان صدق می کند دچار این عارضه نمی شوند؟!
شاهدان قتل هاله سحابی می گویند که ماموران لباس شخصی در میان کشاکش برای ربودن پیکر مرحوم عزت الله سحابی ، او را مضروب کرده و بر زمین زدند. یکی از کسانی که زیر تابوت مهندس سحابی بود( به دلایل امنیتی از بردن نامش می گذرم) به نگارنده گفت که حتی مهاجمان پس از زمین خوردن هم به هاله سحابی چندین لگد زدند و او بیهوش شد و پس از آن مادر صلح جان به جان آفرین تسلیم کرد، اما دلیل اصلی مرگش ضرباتی بوده که موجب بیهوشی، ایستادن قلب و سپس فوت او شده است.
مراسم خاکسپاری پیکر مرحوم عزت الله سحابی که قرار بود در جایی خارج از تهران و در یک گورستان محلی انجام شود می توانست به آرامی برگزار شود. همه کسانی که به محل خاکسپاری عازم شده بودند تنها قصدشان ادای احترام به این مرد صبور و اهل مدارا بود. اساسا اگر مهاجمان و نیروهای امنیتی قصد ایجاد رعب و وحشت، اعمال خشونت و جنایت نداشتند چرا به تشییع کنندگانی که تنها مراسم مذهبی خاکسپاری یک مسلمان را به جای می آوردند حمله کردند؟
گواه دیگر مساله به قتل رسیدن هاله سحابی این است که مدعیان اگر راست می گفتند چرا پیکر پاکش را در کوتاه ترین زمان و تحت تدابیر شدید امنیتی آنهم شبانه به خاک سپردند؟ چرا اجازه ندادند پزشکانی بی طرف و حقیقت گوی پیکر پاک مادر صلح را معاینه کرده و اعلام کنند که علت اصلی فوت او چه بوده است؟ غیر از این است که از این هراس داشتند که اعلام شود او بر اثر ضربات وارد شده به سینه اش به قتل رسیده است؟
در طول دوسال گذشته مقامات قضایی حتی علت مرگ کسانی که به ضرب گلوله مستقیم ماموران نظامی و امنیتی حکومت مستقر به قتل رسیدند را نیز حادثه یا بیماری عنوان کرده و خانواده کشته شدگان را تحت فشار قرار دادند تا برگه هایی را امضا کنند که عزیزشان و عزیزان همه ما به مرگ طبیعی یا بر اثر حادثه ای درگذشته اند.
در ماجرای مرگ جوانان برومند کشور در بازداشتگاه کهریزک اعلام کردند که آنها بر اثر بیماری مننژیت و نبودن امکانات در گذشته اند یا واقعه کشته شدن «شهرام فرج زاده» و «شبنم سهرابی» شهدای عاشورای 88 در کربلای تهران در خاطر همگان هست گفتند تصادف بوده است. به یاد داریم چگونه خودروی آرم دار نیروی انتظامی از روی پیکرشان چندبار گذشت و بعد مقامات رسمی کشور اعلام کردند که آنها بر اثر یک حادثه و تصادف با خودروی شخصی کشته شده اند. شاهدان ماجرا و کسانی که حاضر به شهادت درباره قتل بودند را هم بازداشت کردند. کیست که نداند فرزندان ایران توسط چه کسانی، چگونه و با چه قصاوتی کشته شده اند؟
هاله سحابی مادر صلح و یکی از فرزندان راستین ایران به قتل رسیده است، او کشته شده است. هاله سحابی هم یکی از شهدای جنبش سبز مردم ایران است که تنها مطالبه شان پایبندی حاکمان به قانون بود و اعتراضشان سکوت و قانون مداری. این چیزی نیست که بشود آن را با دروغ و فضا سازی از اذهان عمومی پاک کرد، خون او در کنار خون سهراب ها، نداها، امیرها، شبنم ها و محمدها دامان آمران و عاملان آن و همچنین کسانی که به عمد به کار پنهان کردن دستان آغشته به خون ملت هستند را خواهد گرفت. این خون ها خود آنقدر پاک و شریف است که با هیچ ترفندی پاک شدنی نیست و همیشه تا زمین و زمان باقی است در خاطر ایران و ایرانی ها خواهد ماند.
همین نوشتار در روزآنلاین؛