پنجشنبه

خاتمی هم خوب می داند

ساده انگاری است اگر این طور تلقی کنیم که سیدمحمد خاتمی ندانسته و با خوشبینی خواستار بازگشت حکومت به مردم شده و راهکارهای خود و سایر نیروهای نیک اندیش را تنها دوباره تکرار کرده است. او به خوبی سیدعلی خامنه ای را می شناسد و می دانسته و می داند که "این امامزاده کور می کند اما شفا نمی دهد."

همین جمعه گذشته احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، آن پیرمرد 87 ساله که "اعدام را به هربهانه ای دوست دارد" و تنها با نفرین مردم است که زنده مانده، در میانه چنگ و دندان نشان دادن طرفداران خامنه ای به احمدی نژاد به صراحت گفت که "اگر امروز به گونه‌ای است که مصلحت نیست با آنها برخورد شود، همان طور که به حساب گذشتگان رسیده شد به حساب اینها رسیده می‌شود و حرفی در آن نیست."

بله حرف از "حساب رسیدن است" و در حقیقت هم خامنه ای در تمام این سالها با همکاری نهادهای زیر مجموعه و فرماندهانش حساب همه را رسیده و کیست که این را نداند و خاتمی اتفاقا خوب هم می داند. اما در هر حال همیشه باید حق را مطالبه کرد و نسبت به ضایع کردن حق دیگران هشدار داد.

با نگاه به بازداشت و زندانی کردن چهره های شاخص اصلاح طلبی و حذف کامل احزاب اصلاح طلب، اتهامات هر روزه فرماندهان سپاه و چهره های نزدیک به رهبری به مجموعه و اجزای اصلاحات، تصور اینکه سید محمد خاتمی برای سازش، سهم خواهی، حضور و یا حفظ اصلاح طلبان در مجموعه حکومت مستقر اظهارات اخیرش را بیان کرده ، تصوری بس اشتباه است. او خوب می داند وقتی آقای هاشمی رفسنجانی یا حتی مجموعه ی نیروهای محافظه کار 30 سال گذشته هم تحمل نمی شوند، امید به حضور اصلاح طلبان محال است.

او خود فردی اندیشمند و باخبراست و خوب می داند که سالهاست دیگر از "نظام جمهوری اسلامی ایران"؛ نه نظمی مانده، نه جمهوری مانده است و نه اسلام، ولی به نیکی این می داند که ایران را باید حفظ کرد برای آیندگان.

بی پرده بگویم مسایلی که در قالب پیشنهاد یا نظر از سوی سیدمحمد خاتمی عنوان شد از خواسته های اصلی و اولیه جنبش سبز، حرف آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود. خواسته هایی که ایشان عنوان کرده اند همان هدفی بود که فرزندان پاک ایران زمین برایشان رای دادند، خون دادند، بازداشت و شکنجه شدند و حالا صدها و هزاران شان مدتهاست که پشت میله زندانهای مختلف بسر می برند و همینطور خواسته میلیون ها ایرانی دیگر نیز بود.

رهبران جنبش سبز همواره در بیانیه ها و مصاحبه هایشان در طول دوسال گذشته تا پیش از بازداشتشان، حکومت را به توقف در این مسیر خطرناک، برگزاری انتخابات آزاد، آزادی زندانیان و بازگشت به مردم، قانون اساسی و آرمان های انقلاب 1357 توصیه کرده بودند که مورد حمایت اقشار مختلف مردم و تمام نیک اندیشان نیز بود. آن موقع هم خون جوانان شریف ایران برزمین ریخته شده بود و هزاران نفر در زندان ها تحت شکنجه بودند اما بهرحال منطق و تعقل حکم می کرد که با بیانیه ها و ارایه راهکارهای هشدارآمیز به حکومت از ریختن خون های بیشتر جلوگیری شود. از خطر جنگ و حمله بیگانگان یا از چند پاره شدن ایران عزیز جلوگیری شود. از نابودی کشور جلوگیری شود.

بیاید در یک شبیه سازی حکومت فعلی را عده ای گروگانگیر و آدم ربا و ایران را یک مجموعه مسکونی تصور کنیم که در یک روز این گروگانگیرها به آن حمله کرده اند. آنها مسلح به بمب و مسلسل هستند و بی رحمند. افراد حاضر در خانه ها بی سلاح و بی دفاع. گروگانگیرها هر روز چند نفر از اعضای مجموعه را می کشند. بعضا حرکت افراد برای نجات بقیه هم با شلیک گلوله و مرگ مواجه شده است. گروگانگیران خواسته های معقولی هم ندارند. چاره کار چیست؟ آیا ما که بیرون یا حالا درون مجموعه مسکونی هستیم می گوییم ؛ گروگانگیران محترم چون تعداد زیادی را کشتید بقیه را هم بکشید؟

فعلا هم نیروی پلیسی در کار نیست که به نجات ما بیاید گویا مشغول رسیدگی به گروگانگیری های مشابه در سایر مجموعه هاست! اگر هم پلیس سر برسد با توجه به مسلح بودن، حمل و نگهداری بمب توسط گروگانگیران و بی رحمی خاصشان احتمال درگیری، درصد خطرمرگ همگی و نابودی کامل مجموعه مسکونی و حتی آسیب دیدن ساختمان های اطراف هم وجود دارد.

مسلما مدام از کوچکترین فرصت استفاده می کنیم تا آنها را مجاب کنیم سلاحشان را بر زمین بگذارند و به این گروگانگیری خشن و خونین خاتمه بدهند. حالا با هشدار، احتیاط ، زبان خوش یا هر روش دیگری. اگر آنها را مجاب کردیم به خلع سلاح و از نظر قوا برابر یا برتر شدیم، آن وقت درباره خون ها و جنایاتی که کردند ازشان بازخواست می کنیم. اما این نمی شود که دست روی دست گذاشت و نابودی مجموعه مسکونی و قتل دیگر ساکنانش را به نظاره نشست. هشدار و مذاکره یکی از دم دست ترین روش های موجود برای نجات اعضای این مجموعه مسکونی است. حکایت خاتمی هم حکایت یکی از کسانی است که به گروگانگیران هشدار می دهد و در صدد است برای نجات جان سایرین تلاش کند. این بی احترامی به خون به کشته شدگان نیست.

کسانی در دو روز گذشته محمد خاتمی را متهم به سازش و انواع اتهامات دیگر کرده و می کنند و از گفته های ایشان تنها آن بخش را برجسته کرده اند که گفته"اگر ظلمی شده که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد."

و برهمین مبنا کل مجموعه اظهارات او را زیر سئوال برده اند ، به "بار معنایی پیام و واژگان" او دقت نکرده و براحتی از راهکارهایش برای برون رفت از شرایط حاضر و نگرانی او برای از دست دادن خاک ایران چشم پوشیده اند. و در نهایت هم خود آنها هیچ راهکاری ارایه نمی دهند که اگر با نظرات خاتمی مخالفیم، چه باید کرد تا از شر این حکومت جائر خلاص شویم؟ اگر از راه اصلاح امور، مذاکره، سنجیدن شرایط و امتیازگیری های به موقع از آنها نمی توان به نتیجه رسید راه نجات ملت و ایران در چیست؟ تداوم سیاست سکوت و نشستن در خانه؟ مبارزه مسلحانه؟ حمایت از جنگ و حمله خارجی؟!

نزدیک دو سال از کودتای انتخاباتی گذشته و در این راه جان های جوان و خون های سرخ و پاک ایرانی تقدیم راه سبز مقاومت و آزادی شده است. دوسال است تمام متفکران و فعالان سیاسی و صنفی هر روز بازداشت و زندانی شده اند. سه ماه از بازداشت رهبران جنبش سبز میرحسین موسوی و مهدی کروبی بهمراه همسرانشان گذشته و این عزیزانی که از روی دلسوزی و نگرانی به آقای خاتمی به خاطر راهکارهایش هجوم آورده اند هیچ راهکاری برای برون رفت از شرایط موجود ارایه نکرده اند. گویی تنها نشسته اند و می گویند؛ نه این راه خوب نیست! نه آن راه خیانت است! آن یکی دیگر را هم که اصلا حرفش را نزنید!

نمی شود همه بار را به دوش مردم و عده ای خاص گذاشت. برای نجات ایران، برای نجات ملت ایران، تمام دوستداران کشور مجبور به رعایت انصاف و در نظر گرفتن همه شرایط موجود و میزان قوای موجود هستند. باید از احساساتی شدن پرهیز و از همه نیروهای موجود استفاده کرد. باید همواره به این فکر کرد که هدف جان های جوانمان که از دست دادیم چه بود؟ آیا غیر از داشتن ایرانی آزاد و آباد؟ و البته همواره باید به فکر نجات مردم و کشور هم بود.

به گمان نگارنده دقیقا برخلاف حکومت سیدعلی خامنه ای که هر روز "دایره خودی هایش" را کوچک و کوچکتر می کند و نفاق را گسترش می دهد، دوستداران وطن باید آغوش باز کنند، با تفاهم و همفکری اعضا و حامیانشان را گسترش دهند. باید از راهکارهای خوب و معقول استقبال کرد و در صورت مخالفت با پیشنهاد یا نظری راهکاری بهتر ارایه کرد. تنها راه نجات میهن در این "تحرک" و "همراهی" است.

لینک این نوشتار در روزآنلاین

خاتمی هم خوب می داند

پرده آخر نمایش نظام


پرسشی که امروز در میان مخالفان و حتی میان موافقان حکومت مستقر در کشور بیش از همیشه تکرار می شود این است که دعوای اخیر بین محمود احمدی نژاد و سیدعلی خامنه ای به کجا می انجامد؟ چرا چنین شد؟ و اساسا چه خواهد شد؟

با جمع بندی مجموعه گفتارها و رفتارهای چهره های حکومتی در دوهفته اخیر و جبهه گیری آنها در مقابل محمود احمدی نژاد به واسطه اختلاف اخیرش با خامنه ای و تاکید همگی بر جملاتی از این دست که "ولایت فقیه اعتبار قانون اساسی است"، "ولایت فقیه به قانون اساسی و مسئولان نظام مشروعیت می بخشد" و "سرپیچی از دستور ولی فقیه خلاف شرع و قانون اساسی است" می توان به این نتیجه رسید که همه اتفاقات اخیر برای فراقانونی جلوه دادن خامنه ای و نشانه هایی از تند کردن گام های او و حامیانش بسوی "حکومت مطلقه فردی" است. درحقیقت این گزینه می تواند محتمل ترین پاسخ برای پرسش اول باشد که؛ دعوای فعلی رهبری با احمدی نژاد به حکومت مطلقه فردی خامنه ای ختم خواهد شد.

نکته ای که میرحسین موسوی از رهبران جنبش سبز که هم اکنون در بند حکومت است در 30 خردادماه سال 88 طی پنجمین بیانیه خود و درحالی که خامنه ای برسلامت انتخابات و حمایتش از احمدی نژاد تاکید می کرد به درستی به آن اشاره کرده بود. مهندس موسوی در آن بیانه خطاب به ملت ایران نوشت: "اینجانب چون به صحنه می نگرم آن را پرداخته شده برای اهدافی فراتر از تحمیل یک دولت ناخواسته به ملت، بلکه تحمیل نوع جدیدی از زندگی سیاسی بر کشور می بینم."

درحقیقت میرحسین موسوی برداشت درستی داشت و به نظر می رسد که ماجرای حمایت رهبری از دولت محمود احمدی نژاد، کودتای انتخاباتی 88، دستگیری گسترده فعالان سیاسی و مدنی، حذف احزاب منتقد تاثیر گذار و دارای پایگاه های مردمی، حذف مرحله ای هاشمی رفسنجانی، سفر10 روزه و همچنین سفرهای پی در پی خامنه ای به قم و هم اکنون خیز او برای مقابله با دولت برکشیده اش، همگی پرده های یک نمایش است.

در پاسخ به پرسش دوم و پرسش هایی از این دست که چرا چنین شد، تنها گزینه دم دست می تواند این باشد که پیش از این زمانش فرانرسیده بود و به نظر می رسد خامنه ای و نزدیکانش زمان فعلی را بهترین زمان برای رسیدن به حکومت مطلقه فردی و مناسب تر از هر زمان دیگری دیده اند. وگرنه چه دلیلی دارد رهبری که پیش از این در قبال عزل و برکناری وزرا از مصلحت نظام چشم پوشی می کرد یکباره مصلحت نظام را در مخاطره ببنید و در کار قانون(اصول 135 و 136) که عزل یا قبول استعفای وزرا را برعهده ریاست جمهوری گذاشته است دخالت کند؟ توضیح لازم نیست که به اعتقاد نگارنده هم محمود احمدی نژاد ریاستش بر دولت دهم را مدیون کودتای انتخاباتی است اما چرا پس از این همه خون هایی که حکومت مستقر از مردم شریف ایران به ناحق برای اثبات قانونی بودن ریاست جمهوری او بر زمین ریخت، امروز در کارش دخالت و عزل یک وزیرتوسط او را غیرقانونی و خلاف مصلحت جلوه می کنند ؟

در این باره برخی مدام این جمله را تکرار می کنند که عرف و رسم سیاسی در دو دهه اخیر این گونه بوده است که وزرای اطلاعات، کشور، امور خارجه و دفاع و حتی فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشورت و صلاحدید رهبری (خامنه ای) انتخاب شوند و به همین دلیل خامنه ای حق دخالت در عزل و برکناری وزیر اطلاعات را داشته است. اما همین دسته از تحلیل گران به این نکته توجه نمی کنند که اگر چنین بود چرا در زمان برکناری مصطفی پورمحمدی (وزیر کشور)، غلامحسین محسنی اژه ای (وزیر اطلاعات)، محمدحسین صفارهرندی (وزیرارشاد اسلامی) و یا منوچهر متکی (وزیر امورخارجه) که اتفاقا هر چهار نفر از نزدیکان و معتمدین خامنه ای بوده اند او واکنشی از خود نشان نداد؟ آیا آن زمان مصلحت نظام در خطر نبود؟

آیا نباید سکوت این چند سال اخیر خامنه ای و نزدیکانش در قبال قانون شکنی های مدام و مداوم احمدی نژاد و تیم همراهش در شهرداری تهران و دولت های نهم و دهم که آمار ریز و درشتش هر روز از سوی مجلس، دیوان محاسبات کل کشور، دیوان عدالت اداری، قوه قضاییه، سازمان بازرسی کل کشور و... منتشر می شود را به حساب این گذاشت که تنها قصد رهبرجمهوری اسلامی "عادی شدن نقض و تخلف از قانون" و "قانون شکنی" بود؟ و البته رسیدن به این نکته که "قانون اساسی جاری و ساری در کشور پاسخگوی مصلحت نظام نیست".

و شاید رسیدن به این حرف که امروز در میان طیفی از حامیان تندروی خامنه ای رد و بدل می شود که " در طول بیشتر از 20 سال رهبری مقام معظم رهبری ایشان به همه طیفی اعتماد کرد اما نشد، یکی می خواست ریاست جمهوری خودش را مادام العمر کند، دیگری می خواست حاکمیت دوگانه ایجاد کند و فتنه گران اگر می آمدند می خواستند رهبری را تغییر دهند و این آخری که خودمان به او رای دادیم و اعتماد داشتیم هم راه آن قبلی ها را رفت".

پس درحقیقت پیش از این زمان مناسب برای ارایه چنین برداشت هایی فرا نرسیده بود. بی دلیل نیست که یداله جوانی رییس اداره سیاسی سپاه پاسداران در هفته جاری طی سرمقاله اش در هفته نامه صبح صادق نوشت: "حاکمیت در جمهوری اسلامی یگانه و مطلق است" و سپس در ادامه " مطلق بودن"، "غیرقابل تقسیم بودن"، "جامع بودن" و البته "دائمی بودن" را از ویژگی های این حاکمیت برشمرد.

اگر کودتای انتخاباتی را پایان جمهوریت حکومت مستقر قلمداد کنیم، حذف عمدی واژه عزیز و بزرگ "ایران" توسط رییس اداره سیاسی سپاه در تعریفش از نوع حاکمیت و حکومت مستقر ما را با یک تعریف روشن تر از حکومت مد نظر خامنه ای و فرماندهان تحت امرش در نهاد های نظامی همچون سپاه روبرو می کند: "حکومتی اسلامی" که باید "یگانه و مطلق" باشد.

اما در پاسخ به پرسش سوم و اینکه اساسا چه خواهد شد، پاسخ روشن و کوتاه خواهد بود؛ نمایش به پرده آخر خود می رسد و نتیجه روشنش چیزی به جز فروپاشی و سقوط حکومت مستقر نخواهد بود که در طول تاریخ این به مدام تکرار و تجربه شده است.

نام آخرین پرده از نمایش حکومت فعلی "حکومت مطلقه فردی" همراه با ادامه روش های ظالمانه، قرائت جدیدی از "اسلام" و تعریف "خدا گونه گی رهبری" خواهد بود. درست شبیه همان چیزی که میرحسین موسوی نامش را "فرعونیت" گذاشت که "در این راه از دین به صورت ابزار استفاده می شود، همان طور که از زندان ها و سرکوبها و بستن روزنامه ها و تعطیلی بخش عمده ای از قانون اساسی و بی احترامی به حقوق و کرامت ذاتی انسانها بهره برداری می شود... و ما می دانیم که انتخاب این رویکرد جز متلاشی شدن نظام انتهایی نخواهد داشت."